نشستهام توی تاکسی که روزم را شروع کنم. به قولی که بهخودم داده بودم عمل کردم. کمی پیادهروی، یک فنجان قهوه بیرونبر. همهچیز برای شروع خوب آماده شده بود که اسم روی گوشی تلفنم فکرم را کش داد به تمام آنجاهایی که نباید. میدانستم که این تلفن خوشیمن نیست.
سرم را به شیشه قطار چسباندم. خانهها را نگاه میکنم؛ مانند دنبال کردن صحنههای فیلم با دقت آنها را ورانداز میکنم. به چیزهایی دقت دارم که دیگران دقت نمیکنند.
پشت عکسهای شاد اینستاگرامی از مادرها و پدرهایی که کودکشان را در آغوش گرفتهاند، لبخند میزنند و آدمهای خوشحالی بهنظر میرسند، زنان و مردانی وجود دارند که خستهاند.
مرز سوئیس و آلمان دوباره بسته شد؛ خبری که آنچنان مهم بهنظر نمیرسید، به هر حال برای برخی مردم جهان «بستهبودن» در ذات مفهوم مرز پنهان است. اما چند نکته قابل تامل در بستهشدن این مرز خاص وجود دارد؛ نخست اینکه مرز میان این دو کشور پس از موج دوم کرونا در این دو کشور بسته شد.
بیشتر ما دهه شصتیها فیلم فانتزی و ترسناک «نسخه سحرآمیز» را یادمان هست. پسری که با یک نسخه جادویی موهایش آنقدر بلند میشود که دیگر نمیتواند جلوی رشدش را بگیرد و مردی که پسر را میدزدد و از موهایش برای ساخت قلمو استفاده میکند
نورافکنهای بزرگ روشن میشوند. کامیونها میآیند و شنها را خالی میکنند. کارگران کیسههای سیمان را دستبهدست میکنند و پایین میاندازند. بونکرها میگردند و سیمان و شن و آب را مخلوط میکنند.