سری به مزار رهبر جنبش مشروطهخواهی بزنیم
دو اتاقک جامانده از باغ بزرگ طباطباییها
لیلا باقری:
بعد از یکسال و نیم تلاش دو روحانی، مشروطه به نتیجه رسید. مردم دلشاد شدند و نمیدانستند بعد از این چه مرارتها باید بکشند برای حفظ قانون. برای اجرایش و حتی برای حفظ مکانی که در آن قانونگذاری میشد؛ مجلسی که شاه مملکت به توپ بست. این بار اما میخواهیم از مشروطه بگذریم و یاد درگذشتگانی کنیم که برای ایجاد قانون در ایران تلاش کردند. از آنجایی که برای یاد اموات هم همیشه عادت داریم به آرامستانها برویم، باهم به مقبره خانوادگی سیدمحمد طباطبایی برویم. روحانی روشنفکری که گفت؛ میدانم با قانونمند شدن مملکت رجوع مردم به ما روحانیون کم میشود، اما قانون را میخواهیم، برای راحتی رعیت. برویم به کوچه پس کوچههای شهر ری، جایی در نزدیکی شاه عبدالعظیم و مقبره خانوادگی طباطباییها و فاتحهای نثار روح این بزرگمرد تاریخ معاصر کنیم.
آرامگاه خانوادگی طباطبایی مشروطهخواه که حالا هر روز کوچکتر از دیروز میشود و مهجور در کنجی از شهر ری افتاده است و حیاطش کاربری پارکینگ دارد و خود آرامگاه انباری پاساژی شده است. هیچ نشانی برای هدایت شما به این آرامگاه وجود ندارد. فقط به کوچه ملکزاده، نخستین کوچه سمت راست در ابتدای خیابانی معروف به ابتدای جاده قم که بروید، نخستین نشانههای آرامگاه را خواهید دید؛ بنبست یک و دو و سه به نام طباطبایی. البته با رنگ قرمز روی دیوارها نام بن بستها نوشته شده است و نه تابلوی پرچمی یا دیوارکوب. انتهای دیوار سیمانی پشت یک پاساژ در بزرگ ماشینروی طوسی، ورودی مقبره است. البته در اصلی ورودی پارکینگ است. حیاط مقبره مدتهاست که پارکینگ ماشین شده است. سرایدار قبلی هم اینجا را مرکز پرورش و فروش گل و گیاه کرده بود. مقبره کلی موقوفات دارد و تقریبا تا سر خیابان همه موقوفات مقبره است.
داستان ساخته شدن مقبره طباطباییها
زمین آرامگاه طباطباییها، هدیه میرزایوسف مستوفیالممالک به «سیدصادق طباطبایی» است. سیدصادق پدر سیدمحمد طباطبایی. مستوفی از مریدان سیدصادق بود و دو باغچه به او هدیه داد؛ یکی در ونک و دیگری همین زمین آرامگاه. او اما میگوید من اهل زندگی در باغ و باغچه نیستم. این زمین را به رعایای خودت ببخش اما زمین شهر ری را برمیدارم و با موافقت تو برای آرامگاه خودم و خاندانم استفاده میکنم و بقیه را وقف میکنم. این را هم بگوییم که اصلا چه شد که پای خاندان طباطبایی به تهران باز شد و شدند سرمنشاء تحولی بزرگ در ایران. این خانواده جزو نخستین خاندانهایی بودند که طبق حکم مهاجرت ایرانیها از عراق به وطن برگشتند؛ اوایل قرن سیزدهم هجری. از آنجایی که نسب این خاندان به ائمه معصوم میرسد هدف نهایی تمام خانوادههای این خاندان مشهد مقدس بوده است و رسیدن به بارگاه امام هشتم؛ اما در بین راه هرکدام در شهری میمانند. یکی بهدلیل بیماری و یکی بهدلیل وصلت.
برای همین است که ما در اغلب شهرهایی که در این مسیر قرار دارد طباطباییها را میبینیم. طباطبایی اصفهانی، اردکانی، زواره و.... سیدمهدی طباطبایی بهعلت بیماری در همدان میماند و بخشی از خانواده او آنجا به ناصرالاسلام شهره میشوند. او پسرش، سیدصادق را راهی تهران میکند. تهرانی که در زمان محمدشاه روحانی طراز اول چندانی جز مرحوم آشتیانی و نجمآبادی نداشته است. سیدصادق به تهران میآید و در سنگلج ساکن میشود و شهره به سیدسنگلجی. سیدصادق بعد از مرجعیت و اعتبار یافتن مهرش، ثبت املاک و قراردادها را در تهران به راه میاندازد. کاری که مورد توجه و اقبال عموم مردم قرار میگیرد. درواقع هرچیزی که این مرجع تقلید مهر میزد، رسمی و معتبر محسوب میشد. میتوان گفت او پایهگذار ثبت در ایران است. سیدصادق طباطبایی پدر سیدمحمد طباطبایی از رهبران جنبش مشروطه است.
داستان ساخته شدن مقبره طباطباییها
در حیاط مقبره کلی قبر وجود دارد که بالاخره به نوعی وصلت دارند با این خاندان. دو تا اتاقک هم دارد. داخل یکی از آنها که گنبد هم دارد، مزار سیدصادق طباطبایی است؛ مزاری با سنگ قبری قدیمی و مرتفع. بالای سرش هم یک شمعدان است شبیه به لوستر و پیداست سالهاست شمعی در آن روشن نشده. از وقتی که برق به مقبره آمده است و یک لامپ کم جان بالای سر سیدصادق طباطبایی کشیدهاند. گنبد را هم بعدها همان مستوفی بالای قبر میسازد. حالا جز اینها یخچال و دپوی سطل تفکیک پسماند و لاستیک و... هم در مقبره هست؛ از اموال اهالی پاساژ و البته کلی قاب عکس مربوط به اعضای این خانواده. یک عکس قدیمی یادگاری هم اینجا روی دیوار است. عکسی از سیدمحمد طباطبایی به همراه سیداحمد، سیداسدالله، مرحوم حاج میرزا سیدکاظم، برادر کوچکتر به نام سیدیحیی.
این مقبره خصوصی است و متولی دارد. طبق وقفنامه متولی فرزند بزرگ و ذکور است. بعد از سیدصادق متولی سیدمحمد بود. بعد فرزند او سیدمحمدصادق که رئیس مجلس آن زمان بود و بهخاطر روابط خوبی که با حکومت داشت 2هزارمتر از زمین این آرامگاه را برای ساخت ژاندارمری آن زمان داد. متولد بعدی علی طباطبایی در قید حیات است و گرگان زندگی میکند و کسی هنوز او را ندیده. تمام این اتفاقات و ساخت و سازهای اطراف مقبره هم در زمان او رخ داده است. البته خوشبختانه این مقبره اوایل دهه 80به ثبت میراث ملی میرسد. منتها طبق قوانین تنها بخشی از زمین که قبور در آن است. یعنی دو سالن و ایوان اطرافش. بقیه محوطه آزاد اعلام شده است.
روحانی روشنفکر دوران قاجار
از اتاقکی که قبر سیدصادق طباطبایی در آن قرار دارد برویم ایوان کناری و سالن بزرگی که کلی از طباطباییها در آنجا آرام گرفتهاند؛ بخشی از باغ 16هزارمتری که حالا تنها همین سالن مانده و اتاق کوچک کناری و یک حیاط کوچک و چند درخت. قبر سیدمحمد طباطبایی رهبر جنبش مشروطه در وسط سالن است. قبر با کمی اختلاف سطح وسط مقبره نشان شده است. روحانی عدالتخواه که در زمان خودش فرانسه میدانست و از او نوشتههایی به این زبان و فارسی به جا مانده است. البته سفرهای زیادی هم به لبنان و بالکان داشته و منطقه را خوب میشناخت. حالا او در مقبرهای خوابیده، فراموش شده و با دیوارهایی نم برداشته که اندود گچش باد کرده و لایه لایه بلند شده است. سالنی خالی که صدای فاتحه فرستادن در آن میپیچد و روی دیوارها و طاقچههایش پر است از عکسهای قدیمی از سیدمحمد طباطبایی و دیگر اقوامش. کپی از اسناد و مدارک قدیمی مانند تلگرافهای رهبر مشروطه هم به دیوار است.
بالای قبر سیدمحمد، قبرهای همسر و نوه و دخترانش قرار دارد؛ پایین هم قبر اقوام دیگر که همگی طباطباییاند. روی یکی از قبرها نوشته شده: «مرحومه صدیقه طباطبایی دختر سیدمحمد طباطبایی همسر حاج ابوالفضل فدایی علوی». ابوالفضل علوی برادر بزرگتر بزرگ علوی است؛ خانوادهای شهره به مشروطهخواهی. دختر دیگر سیدمحمد صادق همسر «دکتر سیدمحمود مدرسی» است، پدر تقی مدرسی از نویسندگان روشنفکر و پیشرو زمان خود. آخرین مدفون در این آرامگاه فروغ طباطبایی است که در سال 86اینجا آرمیده است.
یادگاری رهبر مشروطه حفظ میشود؟
این مقبره سالهای دور وعدهگاه این خانواده بوده است. اعیاد اینجا میآمدند، هم برای زیارت اهل قبور و هم تازه کردن دیدارها. حالا اما با قطع درختان و کوچک شدن آن، دیگر رونق قبل را ندارد. کاش همین بخش ثبت شده لااقل به تاریخ دوستان معرفی شود؛ مثلا بشود جایی برای پژوهش تاریخ معاصر و اتفاقات مشروطه. مگر نه اینکه ما پیشرفت نمیکنیم مگر با خواندن تاریخ و آشنا شدن با گذشته. حیف این مزار و یادگارهای خفته در آنکه مهجور بمانند و ناشناخته.