مرگ رام، مرگ وحشی
مرتضی کریمی/ دانشجوی دکتری انسانشناسی
در گذشته مرگ، قسمتی طبیعی از زندگی روزمره بود و نهتنها کودکان در مراسم تدفین شرکت میکردند بلکه در بسیاری از فرهنگها تا آخرین لحظه کنار محتضر بودند و به هر ترتیب، بدن مرده را مشاهده میکردند. بایمن معتقد است که در جوامع سنتی مردمان، دشمنانشان را میخوردند و اینگونه آنها را در چرخه حیات زندگان نگهمیداشتند و با آنها میآمیختند اما در جوامع مدرن، ما «دشمنان را استفراغ میکنیم یا بالا میآوریم» و بهعنوان یک «دیگری» نچسب، جداسازی و از خود دور میکنیم. بودریار نیز معتقد است که یک تحول بازگشتناپذیر از جوامع سنتی تا جامعه ما وجود دارد که طی آن اندکاندک «وجود مرده» یا به عبارت دیگر، حق حیات مردگان و حضورشان در جهان زندگان از میان رفته و آنها از چرخه سمبلیک زندگی روزمره به بیرون پرتاب شدهاند. هنوز هم در بسیاری از فرهنگها ـ از مکزیک گرفته تا ایران ـ روزی را در سال به مردگان اختصاص میدهند و در آن روز، به خیراتدادن یا پختن و پخشکردن غذا، حلوا و شیرینی میپردازند. در واقع روز مردگان، روز دعوت از درگذشتگان و نقشآفرینی آنها یا به تعبیر فروید در کتاب «توتم و تابو»، حضور اجتماعی مردگان است؛ مردگانی که حضور فیزیکی و بدنی آنها از بین رفته اما هنوز حضور اجتماعی دارند.
فیلیپ اریس ـ تاریخنگار شهیر فرانسوی ـ معتقد است که به واسطه حضور مردگان در جهان زندگان، ما بهتر مرگ را میآموختیم و مرگ، امری رام و دستآموز بود. در واقع پس از بیرونراندن مرگ از زندگی روزمره، مرگ وحشی شده و دیگر نه در کنار زندگان بلکه در مقابل زندگی ایستاده است. در گذشته، مردگان، همخانه، همسایه و هممحله زندگان بودند اما آرامگاه مردگان که در گذشته در حیاط خانه بود به مرور زمان به بیرون خانه و در محلهها و بعد به مناطق دوردستتری در شهر و به مرور به بیرون از شهرها منتقل شده است. کودکان از شرکت در مراسم تدفین به مرور زمان بازداشته شدهاند و بزرگسالان نیز که در گذشته، خود شخصا به شستن و غسلدادن بدن مرده عزیزانشان میپرداختند، از دیدن و شستن جسد، معاف شدهاند. اینروزها حتی شستن و کفنکردن مردهها در شهرهای بزرگ و در تهران توسط نیروی انسانی انجام نمیشود و این کار به ماشینهای مخصوص و اتوماتیک شستوشوی اموات محول شده است؛ بنابراین تجربه مشاهده و لمس مرده مطلقا مصادره شده و از دید مردم عادی و حتی متخصصان پزشکی دور شده است. البته اگرچه در تهران و شهرهای بزرگ، مردگان از شهر و از منظر شهرنشینان دور میشوند، هنوز هم در شهرهای کوچک و روستاهای ایران، مردگان در گوشه یا بلندایی از منطقه و بهعنوان خودی و نه دیگری دفن میشوند. مردگان در روستاها در چرخه سمبلیک و تقویم زندگان حاضر هستند؛ همچنین خاک آنها بعد از چند سال به همانجایی برمیگردد که از آنجا برخاستهاند و با ترکیب در خاکهای زراعی و کشاورزی به چرخه واقعی مردمان و خوردوخوراکشان نیز وارد میشود. در واقع روستاییان که غذاهایی مخصوصا روز مردگان دارند و به شکل جمعیتری زندگی میکنند و با مرگ مواجه میشوند، با مرگ و مرده، آمیختگی بیشتری دارند و چهبسا فهم و درک معنادارتری از آن داشته باشند. اجازه بدهید که این نوشته را با عبارتی از ژان بود ریار به اتمام برسانم. او بعد از سفر به آمریکا از صحنهای، بسیار شوکه و ناراحت شد؛ صحنه تنهاغذاخوردن آدمها در فضاهای عمومی. او نوشت: «این غمانگیزترین منظره در جهان است؛ غمانگیزتر از فقر و درماندگی. غمانگیزتر از دریوزگی این است که انسانی در یک فضای عمومی تنها غذا بخورد». حتی حیوانات نیز موقع غذاخوردن، یا آن را با هم تقسیم میکنند یا بر سر آن نزاع میکنند. «او که تنها غذا میخورد، مرده است». بنابراین جدایی دنیای زندگان از مردگان، غیریتبخشی به مردگان، فردیکردن مرگ در سیستم پزشکی مدرن و مواجهه تنها با آن در اتاقهای مراقبت شدید پزشکی و شریکنکردن مردگان در غذا و تقویم، شاید منجر به بروز گونهای از «انسان تنها» شده است که غرقه در اطلاعات، اما عاری از معناست. این انسان تنها میبایست با سختترین و قطعیترین رخداد زندگی خود یعنی مرگ، بهتنهایی مواجه شود درحالیکه به تعبیر هیدگر، ما 4هزار سال است که درباره مرگ، چیز جدیدی نیاموختهایم.