• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
سه شنبه 24 اسفند 1400
کد مطلب : 156586
+
-

به یاد جهانگیر خسروشاهی، نویسنده و پژوهشگر حوزه انقلاب اسلامی

قلمی در امتداد دوربین آوینی

یادداشت
قلمی در امتداد دوربین آوینی

وقتی با قلم جهانگیر خسروشاهی در ادبیات مقاومت آشنا می‌شوید، همان ابتدای امر، با وقار و صفا و معرفتی هم‌نفس می‌شوید که وجودتان را به مهمانی عالمی دعوت می‌کند که گویی همان گمشده اغلب مخاطبان است. انگار این قلم مأمور به انجام وظیفه است که با ادبیاتی نو، رمز و راز مردان ندیده‌شده در گذرگاه تاریخ را به ما معرفی کند. او داستان‌نویسی دانشگاه‌ندیده بود، اما از کجا تمام قواعد داستان‌نویسی را از پایه فراگرفته بود؟

  او یار دبستانی مدرسه دانش روستای دهق اصفهان بود، اما تنها پس از شش‌ماه متوجه شد که گمشده او در جایی دگر است و در ردیف شش، هفت‌ساله مهاجرینی قرار گرفت که به تهران آمده و اول باید کار می‌کرد و بعد، به‌دنبال گمشده خود می‌رفت. همین کنجکاوی او را با مکان‌هایی آشنا کرد که با کتاب مأنوس شود. خواندن و خواندن و خواندن‌! هر سه‌شنبه مشتری پروپاقرص کیهان‌بچه‌ها بود. دفتر و خودکار می‌گرفت و برای خودش یک کیهان بچه‌های رؤیایی می‌نوشت؛ به‌خصوص وقتی به صفحه مورد علاقه خود، یعنی داستان می‌رسید. ذهن خلاق خسروشاهی، این نوجوان 14 ساله، غرق در دنیای قصه و داستان شد. مدام داستان کوتاه می‌خواند و گاهی به سفارش کیهان‌بچه‌های خصوصی خود داستان کوتاه می‌نوشت. او هنوز شناختی از طرح‌، ژانر، دیالوگ، پیام و... نداشت، اما همت کرد و بدون ورود به دانشگاه همه را فراگرفت، به‌گونه‌ای که در سال 1357نخستین داستان با قاعده را نوشت، ولی بایگانی کرد.

  اگر طالب علم و معرفت، خسروشاهی را جست‌وجو کند، رد پای او را در حوزه‌های علمیه تهران، به‌خصوص اطراف شاه‌عبدالعظیم، پیدا خواهد کرد. او پاسدار بود، اما کسی متوجه این امر نشده بود که وقتی در پادگان‌های سپاه معلمی می‌کرد، در پی تعالی بخشیدن به یافته‌های دینی خود بود. به همین دلیل، از بین همه آن خانه‌هایی که به پاسداران تعلق گرفت، او در همسایگی حضرت عبدالعظیم(ع) اسکان گرفت تا دروس حوزوی خود را تا یک قدم به مرگ دنبال کند. زمانی که برای معیشت در قنادی کار می‌کرد، خیاط محله پای او را به دعای ندبه و دعای حضرت کمیل باز کرد و تا عمق معرفت هیئت حسینی جلو رفت. او با خواندن نظرات مخالف و موافق، هسته‌های درونی فلسفه خیمه امام‌حسین(ع) را در میان عشاق دریافت و دیگر رهایش نکرد. هم استکان و نعلبکی حسینیه می‌شست، هم پای درس علما برای فراگیری فلسفه عاشورا و پس از عاشورا می‌نشست.

  خسروشاهی اما به این داشته‌ها بسنده نکرد و از سال 1356پای به مکتب روح‌‎الله نهاد. وقتی گمشده خود را در این محافل پیدا کرد، شب می‌نوشت و روز برای مبارزان می‌خواند. همین فراگیری معارف اسلامی در مبارزه بود که بعدها پای او را به دفاع‌مقدس باز کرد تا توانست در رمان «غروب آبی رود»، شهید باکری را در دل دجله پیدا کند. در واقع، این رمان حاصل تلاش سال‌های او در معنا بخشیدن به معرفت شهدا با بهره‌گیری از قاعده داستان‌نویسی بود. با وجود این، او به جد قاعده کاربردی در داستان‌نویسی را دنبال کرد تا به این تکنیک ادبیات مسلط شد، اما اسیر حاشیه‌های آن نشد.

  از طرفی، خسروشاهی در پی عشقی دگر بود که بعدها همین عرفان عملی یافته در سفره تشیع جوهر ادبیات او شد و بدین روش توانست به‌خود ببالد که ژانرها و سبک‌های داستانی را در قربانگاه ادبیات تعهد و پایداری ذبح کند؛ بی‌آنکه خدشه‌ای به قواعد داستان‌نویسی وارد آورد. همین گرایش بود که سبب شد به شخصیت‌هایی چون آوینی نزدیک شود و با این منش، هنر را با عرفان عملی «کیمیا» کند. وقتی پای او به «حوزه هنری» و «روایت فتح» باز شد، بدون فوت وقت، آستین بالا زد و شد چراغ راه آن‌دسته از جویندگان حقیقت که تشنه روایتگری فاتحین خرمشهر بودند اما خود شاهد چگونگی فتح خونین شهر نبودند.

  وقتی او پژوهشگر پشت پرده ایده‌ها و طرح‌های آوینی شد، این دستاورد را پس از شهادت او به رخ ادبیات نکشید تا همچنان در پی تعالی خود باشد. او در واقع، به‌دنبال علم آوینی نبود بلکه رمز او را در روی پا گذاشتن «خود» پنداشت تا تمام رخدادها را در «عمل قلبی» خود جست‌وجو و از مونتاژگری به روش روشنفکران دگراندیش پرهیز کند. او معتقد بود؛ «ما کاری را انجام نمی‌دهیم که آوینی انجام داد»؛ یعنی «پا روی خود گذاشتن و عبور از خود». به همین دلیل خسروشاهی اتفاقاتی از جامعه را در ادبیات داستانی قلم می‌زد که آن واقعه در قلب او جایی به‌معنای عشق داشته باشد. واقع امر این است که داستان‌نویسی هم استعداد می‌خواهد و هم تجربه که خسروشاهی در هر دو نمره قبولی گرفته بود. او برای به‌دست آوردن تجربه، از مطالعه رمان‌ها و داستان‌های مختلف دریغ نکرد؛ آن هم بسیار گسترده. در نهایت اینکه، وقتی با کتاب غروب آبی رود او همراه می‌شوی، انگار آقامهدی باکری تا غروب ۱۳ بهمن ۱۴۰۰ صبر کرده که خسروشاهی خسته از دیار فانی از راه برسد، و‌ او را سوار بر قایق، از این دنیا خلاص کند. تو گویی زمان در عملیات بدر و شرق دجله توقف کرده باشد تا که خسروشاهی سوار شود.

  از آثار زنده‌یاد، جهانگیر خسروشاهی می‌توان به مجموعه داستان‌های کوتاه خلفه‌های وحشی، باغ باور، بیرون قلعه امن نیست، خیابان رؤیت و به کلی سرّی، رمان‌های زخمدار و رؤیای داغ، داستان بلند نفر پانزدهم و صخره‌ها و پروانه‌ها، زندگینامه داستانی همیشه با هم (بی‌تا)، دوشنبه‌ای که می‌آید، غروب آبی رود و داستان نوجوانان پدربزرگ برکه و درخت گردو و نثر ادبی از کوچه‌های بی‌خبری اشاره کرد.
جمعی از یاران او در روایت فتح

این خبر را به اشتراک بگذارید