در باب چرایی دل بستن مردم به هما
روزگار سخت، تخیل مردم را فعال میکند
چند جانور در اسطورههای ما هستند که هرکدام در گذشته نقشی در باورهای مردم داشتهاند. همین نقشها هم باعث شده است در ادبیات مطرح شوند و نقش سلسله نمادهایی را پیدا کنند. از این میان در ادبیات فارسی، سیمرغ، عنقا، ققنوس و هما بیشتر حضور داشتهاند. البته سیمرغ و عنقا گویا یکی است و پرندهای است که در کوه قاف زندگی میکرده و از دسترس آدمیان دور بوده است. سیمرغ در شاهنامه هویت نجاتبخشی دارد و در منطقالطیر عطار هویت عرفانی مییابد. سیمرغ یا عنقا پرندهای دستنیافتنی دانسته میشود که کسی آن را ندیده است و در شعر بسیاری از شاعران با همین ویژگی مطرح میشود.
پرنده دیگر ققنوس است که طبق افسانهها، در آخر عمرش میسوزد و از خاکستر او ققنوسی دیگر پدید میآید و به این ترتیب نمادی است برای جاودانگی.
هما هم پرنده دیگری است که از او در شعر شعرای کهن زیاد یاد شده است. تفاوت این پرنده با عنقا،انتظار و باوری است که مردم درباره هما دارند. در گذشته معتقد بودند، سایه این پرنده روی هرکسی بیفتد باعث خوشبختی او میشود. مردم در آرزوی هما بودند تا بیاید و آرزوهایشان را برآورده کند. از طرفی گویا، هما پرنده واقعیتری است تا عنقا؛نمونه واقعی از این پرنده وجود دارد یا پرنده دیگری با همین مشخصات در واقعیت هست. گرچه بخش خوشبختی و سایه انداختن این پرنده، تنها در تخیلات مردم وجود دارد.
اما بد نیست اینجا به این موضوع بپردازیم که اصلا چرا مردم چنین باورها و انتظاراتی از یک پرنده داشتند. ما میتوانیم رد پای این انتظارات و تخیلات را در ناکامیها و نامرادیهای اجتماعی و سیاسی و تاریخی مردم جستوجو کنیم. به نظرم در هر مقطع تاریخی که اراده جمعی مردم برای تغییر سرنوشتشان قویتر بوده یا افراد قویتر و تواناتری در تعیین سرنوشت مردم نقش داشتند، معمولا توجه کمتری به باورها و خرافات شده است و مردم به مسائل عینی و واقعی توجه میکردند. اما در هر برهه، زمانی که قدرت و توانایی شخصی یا جمعی برای تغییر سرنوشت وجود نداشته، حالا یا اشخاص قدرت ذهنی نداشتند یا قدرتهای بیرون این اجازه را نمیداده است، جوامع بیشتر به سمت اسطوره و خرافه رفتند و به باورها و تخلیات چنگ زدند. مثل شخصی که جامعه در اختیارش بوده و قدرت هم داشته اما به دلایلی مانند جوانی، اراده کافی نداشته است. نمونه آن سلطانمحمد خوارزمشاه است که به جای تکیه و استفاده از قدرت عجیب نظامی خود، خرافههای اطراف خود را باور کرد و دل به شکست در مقابل چنگیز مغول داد و یا مردمی که تحت ظلم بودند و امید و نیرویی برای تغییر نداشتند و برای همین آرزومند بودند نیرویی جادویی بیاید و نجاتشان بدهد و پناه به اسطوره و خرافه و... بردند. مردم ما در این سرزمینها، در طول تاریخ، بارها دچار وضعیتهای دشوار و ناکامیهای سیاسی و... بودند و هرگاه توان تغییر سرنوشت خود را نداشتند، رشد این باورها بیشتر شده است. نمونه این طرز تفکر را در عصر حاضر هم میتوان دید؛ مثلا هر وقت اوضاع اقتصادی مردم به صورت یاسآمیزی خراب میشود، عدهای از آنها متوسل به قرعهکشی، جایزه بانکها و... میشوند و آرزو دارند یکباره تمام مشکلات مالیشان برطرف شود.
درباره هما میبینیم که استخوانخوار است و حتی نیاز دارد اول حیوانی، گوشت حیوان مرده دیگری را بخورد تا هما به راحتی از استخوان حیوان مرده تغذیه کند. این هم از طنزهای تلخ روزگار است که کسانی در انتظار مددرسانی از کسانیاند که خود محتاج کمک هستند. بیدل در بیتی میگوید: «ریش گاوی چیست امید مراد از مردگان، زین مزارات آنکه چیزی یافت جز نباش نیست...» و نقد کسانی را میکند که در آن دوره، زیاد به مزار عرفا دخیل میبستند و امید کمک داشتند؛ آدمهایی با آرزوهای بیهوده که جز نباشی(نبش قبر) چیزی عایدشان نمیشود.
این مدل باورها و خرافات در زندگی عادی مخرب است اما در ادبیات، تخیلاتی را ایجاد میکند که زمینه رنگینشدن بیشتر شعر و نثر را فراهم میکند. مانند همین هما که در برخی اشعار حضور دارد و بعضی شعرا به صورت قابل توجهی از آن به زیبایی استفاده کردهاند. مثل بیدل که در موارد زیادی به این پرنده اشاره دارد؛ معمولا هم به جنبه سعادتمندی هما.