حافظ در زمانه خود به چه شیوهای زندگی میکرد؟
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
روایتهایی که از حافظ وجود دارد، اغلب مبنای معتبری ندارد
شبنم سیدمجیدی
میگویند حافظ شاعر راز و رمزهاست. هر کلمهای که در اشعارش آورده، از می و ساقی گرفته تا سرو چمان و شاخنبات، بارها تفسیر و تأویل شده است. درباره اینکه رند در اشعار حافظ کیست، پیرمغان چهکسی است و آخر گل چه وقتی است، مقالهها و کتابهای بسیاری نوشتهاند. زبان استعاری و پر ایما و اشاره حافظ کاری کرده است که در طول صدهاسال، پژوهشگران شرقی و غربی هنوز هم درباره اخلاق و رفتارهای او، آرا و نظریاتش، اعتقادات مذهبی و... اختلاف نظر داشته باشند؛ چرا که حافظ دائما در اشعارش همه را به بازی میگیرد، دوپهلو حرف میزند و حتی پنهانکاری میکند. بر همین اساس، درباره چند و چون زندگی این شاعر و زمانه او نیز اطلاعات دقیق و موثقی در دست نیست و شرح زندگی شاعری که از شرق و غرب او را میشناسند، هنوز ناشناخته مانده است.
بی اعتباری تذکرهها
هیچ منبعی وجود ندارد که تاریخ سرایش هر کدام از شعرها و غزلهای حافظ را نشان دهد که اگر بود، میشد از اوضاع و احوال مردم آنزمان و تاریخ آن روزگار، غزلهایش را بهتر تفسیر کرد و به درک بهتری از زندگی او رسید. البته تذکرهنویسان روایتهایی از زندگی این شخصیت بزرگ ایران نوشتهاند که نمیتوان به هیچ کدام آنها اعتماد کرد. حسین نجفدری- استاد ادبیات دانشگاه تهران- در مجله زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی تهران شماره پاییز و زمستان 1379 مقالهای چاپ کرده است با عنوان «آخرِ گل». او در این مقاله مینویسد که سخنان تذکرهنویسان درباره حافظ غالبا مخدوش و نادرست است. نجفدری ادامه میدهد: همین تذکرهنویسان باعث شدهاند که برخی عوام هنوز هم فکر کنند شعر الا یا ایهاالساقی... نخستین سروده حافظ است درحالیکه اینطور نیست و غزلیات حافظ مثل بیشتر شعرای قبل از دوره مشروطه، بدون تاریخ سروده شدهاند.
نظر مثبت سلاطین به حافظ
حتی درباره تاریخ بهدنیاآمدن و وفات این شاعر نیز اختلاف نظر وجود دارد. برخی او را متولد 717 میدانند و برخی دیگر 722. از آن طرف هم عدهای میگویند تا سال 791یا 792 عمر کرده است. ولی مشخص است که او درست چندسال بعد از فاجعه بزرگ جهان اسلام و حمله هلاکوخان مغول به بغداد به دنیا آمده. دوره جوانی و شاعری حافظ تقریبا در زمان حکومت سلاطین آلاینجو و آلمظفر شروع شده و به پایان رسیده است. از داستانهای تذکرهنویسان و اشعار بهجامانده از حافظ اینطور برمیآید که اعیان و وزرا و سلاطین وقت به او نظر مساعدی داشتهاند. امروز اگر هم نامی از سلاطین بهجایمانده به برکت دیوان اشعار حافظ است. بههر حال از اشعار او اینطور برمیآید که در دوره استبدادزدهای زندگی میکرده است. حافظشناسان میگویند در دورههایی زندگی خوب و مرفهی داشته و از اشعارش برمیآید که شیفته شیراز و مردم صاحبدل آن بوده است؛ خوشا شیراز و وضع بیمثالش/ خداوندا نگهدار از زوالش. و در دورهای دیگر آنقدر زندگی و حکومت مستبدانه بر او تنگ میآید که میسراید: ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش/ بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش. یا اینکه میگوید: سخندانی و خوشخوانی نمیورزند در شیراز/ بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم. البته اینگونه اشعار در دیوان حافظ اندک است و بهنظر میآید بهغیراز زمانی کوتاه، او درعلاقه و دلبستگی به شیراز ثابتقدم است.
معشوق زمینی حافظ
خیلی از حافظپژوهان برای کشف گوشههایی از زندگی او به دیوان خودش مراجعه کردهاند و از لابهلای غزلیات او سعی کردهاند به درک بهتری از زندگی او برسند. یکی از داستانهای مورد علاقه عامه مردم درباره حافظ، قصه او و معشوقهاش است. محمدعلی اسلامیندوشن در مقاله خود با عنوان «معشوق حافظ کیست؟» در مجله ایرانشناسی میگوید که حتما حافظ معشوقی زمینی داشته است. او مینویسد: «این معشوق با گوشت و پوست و خون در زمان حافظ میزیسته است. نمونه ابیاتی که اشاره صریح به معشوق خاکی داشته باشند، در یادداشتهای من بیش از 100مورد است؛ درحالیکه شماره ابیات ناظر به عشق معنوی خالص از 40 نمیگذرد». برخی حافظپژوهان شاخنبات را در اشعار حافظ استعاره از معشوق یا محبوب او دانستهاند. برخی دیگر شاخنبات را وصفی از کلک و قلم حافظ و شماری هم مانند محمدعلی اسلامیندوشن، استعارهای طبیعی و کنایه از انسان میدانند. استاد بهاءالدین خرمشاهی نیز مینویسد که امیرحسین یزدگردی شاخنبات را استعاره مطلقه و تعبیری از معشوق دانسته است؛معشوقی که هم مثل شاخنبات تازگی و طراوت دارد و هم مثل شاخنبات شیرین است. اما برخی میگویند این معشوق نامش شاخنبات نیست و شاخنبات اصلا نامی مرسوم نبوده است. آنها میگویند بهاحتمال زیاد نام همسر حافظ نسرین بوده، هرچند که خواجه در 14 غزل از نسرین نام میبرد، ولی چنانکه شیوه اوست، در پرده سخن میگوید. باید توجه داشت که این روایت نیز مثل صدها نکته سربسته در دیوان حافظ بهصورتی مستتر باقی مانده است.
در هر حال، نام معشوق هر چه که باشد، حافظ در اشعارش نشان میدهد که به وصال او میرسد؛ مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش/ فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم.
و حاصل ازدواج ایندو دلداده نیز پسری است که خیلی زود از دست میرود. در این مورد غزلهای بسیاری وجود دارد که اندوه سنگین او را از این مصیبت شرح داده است؛ از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز/ کنار دامن من همچو رود جیحون است. البته حافظ یار خود را نیز درحالیکه هنوز جوان بوده از دست میدهد و در موردش میگوید: آن یار کزو خانه ما جای پری بود/ سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود/ منظور خردمند من آنماه که او را/ با حسن ادب شیوه صاحبنظری بود/ از چنگ منش اختر بدمهر بهدر برد/ آری چه کنم دولت دور قمری بود/ اوقات خوش آن بود که با دوست بهسر رفت/ باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود.
روایتهای نادرست
درباره حافظ روایتهای متعددی وجود دارد؛ مثل اینکه میگویند او در جوانی نانوا بوده است و شاخنبات را در نانوایی میبیند و یکدل نه صددل عاشق او میشود. یا اینکه میگویند فقط یکبار شیراز را به قصد هندوستان ترک میکند اما از اواسط راه پشیمان میشود و به شیراز برمیگردد و خیلی داستانهای دیگر. آرتور جان ابری، شرقشناسی که علاقه جدی به ادبیات و زبان فارسی داشته است، در مقدمه کتاب خود با عنوان «50شعر از حافظ» در اینباره مینویسد: «افسانههایی در مورد رابطه حافظ با حکمرانان سرزمینهای دوردست، خیال سفر به هندوستان و بحث و مشاجرهاش با امیر تیمور را میتوان در کتاب گرترود بل و دیگر زندگی نامههای حافظ خواند اما باید گفت که هیچ مدرک مستندی از زمانه حافظ در دست نیست و این روایات با همه دلنشین بودنشان پایه و اساس معتبری ندارند، جز اندیشه و خیال دوستداران شعرهای حافظ شیرازی.»
حافظشناسان میگویند در دورههایی زندگی خوب و مرفهی داشته و از اشعارش برمیآید که شیفته شیراز و مردم صاحبدل آن بوده است و در دورهای دیگر آنقدر زندگی و حکومت مستبدانه بر او تنگ میآید که میسراید: ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش/ بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش