• چهار شنبه 12 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 22 شوال 1445
  • 2024 May 01
دو شنبه 3 بهمن 1401
کد مطلب : 183716
+
-

گنجی نهان در شهرری

روایت گردشگران
گنجی نهان در شهرری

زهرا سادات حسنی

 امروز پنجشنبه بود. می‌گویند پنجشنبه‌ها زیارت اهل قبور، ثواب دارد؛ اما امروز آمده بودیم آرامستان امامزاده عبدالله(ع) نه فقط برای زیارت امامزاده یا اهل قبور؛ امروز یک روز ویژه بود برای من و خانواده‌ام، برای شناختن هویت شهرم.
تور تهران‌گردی هم حکایتی دارد. آدم را جاهایی می‌برد که اصلا به مخیله ات هم خطور نمی‌کند چه خبر است. فکر می‌کردیم بعداز زیارت امامزاده، قرار است قبر چند شخصیت مهم دوره قاجار و پهلوی را ببینیم.
با بچه‌ها آمدیم، کلی خوراکی وتوپ فوتبال و چند تا بازی نشستنی آورده بودم که مبادا بچه‌ها خسته شوند و بهانه بگیرند، البته با کلی لباس گرم. نمی‌دانستم قرار است یک کتابچه تاریخ ایران بشنویم.
دیدن شجره نامه امامزاده‌ها همیشه برایم جالب بود، به‌خاطر نزدیکی زمانشان با زمان حضور ائمه(ع)، اما برایم ملموس نبود. امروز قبور کسانی را دیدم که فاصله زمانی زندگی‌شان با زمان زندگی من همان‌قدر کوتاه بود که امامزاده‌ها و امامان.
این برایم خیلی قابل لمس بود، قبر هرکدام را که می‌دیدم و روایت‌شان را که می‌شنیدم گویی آنها را می‌بینم که چه می‌کنند.
از قبرستان تخت فولاد چیزهایی شنیده بودم، حرم حضرت عبدالعظیم(ع) هم رفته بودم و دیده بودم قبور علمای بزرگی را که اطراف حرم دفن هستند اما به چشم خودم شخصیت‌های معروفی را که فقط نامشان را در کتاب‌های تاریخ دیده بودم و روایت هایشان را شنیده بودم از خوب و بد، بزرگ و کوچک، ظالم و مظلوم یک جا در کنار هم ندیده بودم.
همان اول صحن بزرگ، روبه‌روی امامزاده، قبر ۷شهید جوان مدافع حرم بود، جوانِ جوان؛ آنقدر جوان که همسرم پرسید تاریخ تولدشان را درست می‌خوانم؟ بله، درست خواندی، خیلی از شهدای مدافع حرم زیر ۲۵سال هستند.
 دور تا دور صحن، مقبره‌های خانوادگی است که نشان از قدمت آرامستان می‌دهد. برایم جالب بود که داریم وارد یکی از این مقبره‌ها می‌شویم، نه فقط داخل اتاقی که چند تا قبر باشد، بلکه داخل سرداب _ نمی‌دانم چرا قدیم رسم بوده مرده را در سرداب دفن می‌کردند_ یک زیرزمین تنگ و تاریک با سقف‌های گنبدی و کوتاه و پله‌های بلند وخطرناک. نگران بچه‌ها بودم که چطور از پله‌ها پایین بیایند. من ترجیح می‌دادم اصلاً بچه‌ها از این پله‌های خطرناک پایین نیایند؛ ولی وقتی فهمیدم آنجا کجاست خدا را شکر کردم که همسرم تک تک بچه‌ها را داخل سرداب برد.
 آیت‌الله سیدعلی حائری معروف به آقا سیدعلی مفسر از آن علمایی بودند که با ورودشان به یک شهر، شکل شهر تغییر می‌کند. از جلسات تفسیر قرآن که در مسجد برای طلبه و بازاری‌ها تشکیل دادند تا سر و سامان دادن به جلسات روضه خانگی. خلاصه آنقدر بزرگ که بعد از وفات‌شان یکی از علما به همراه آقا صاحب‌الزمان سر مزار ایشان حاضر شده‌اند.آن سرداب قدمگاه آقاست.
بعد از نماز ظهر و عصر نشستیم پای صحبت تولیت امامزاده. بچه‌ها خسته بودند، یکی‌شان رفت پشت جمعیت یواشکی چرتی زد. دو تا کوچک‌ها با هم بازی می‌کردند و البته بیشتر سر به سر هم می‌گذاشتند و من مرتب و مشغول ساکت کردن آنها بودم، اما صحبت‌های حاج آقا علی رضایی آنقدر جذاب بود که پسر بزرگم را سراپا گوش کرده بود. از تاریخ زندگی خود امامزاده عبدالله تا تعداد علما و افراد مشهوری که این اطراف دفن هستند. امامزاده عبدالله با چهارنسل به امام سجاد(ع) می‌رسند؛ نمی‌دانم چرا تا به حال به زیارت ایشان نیامده بودم با اینکه بارها و بارها حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) را زیارت کرده بودم.
 چقدر خوب شد؛ احساس می‌کنم یک گنج پیدا کرده‌ام نزدیک حرم حضرت عبدالعظیم.
 اما این حرم، فقط همان صحن ورودی نبود؛ دورتادور بقعه مبارکه، قبرستان بود. طوری که اگر مجبور می‌شدی یکی از بچه‌ها را ببری سرویس بهداشتی، باید کلی میگشتی تا ببینی کاروان کجا رفته و در کدام گوشه این آرامستان، برگی از تاریخ تهران و ایران یکی 2قرن اخیر را ورق زده است. خدا را شکر که پسر بزرگم صحبت‌های راهنمای کاروان را ضبط کرد و چیزی از دست ندادم.
آدم‌های مهمی که فقط در کتاب‌ها بودند، حالا اسمشان را که روی یک تکه سنگ قبر می‌خواندم، تک‌تک جلوی چشمانم ظاهر می‌شدند.
از زیبایی‌های این سفر چند ساعته زیارت قبر آیت‌الله جعفر شهیدی بود. وقتی راوی از گفته‌های ایشان می‌گویند صدای‌شان با آن لهجه زیبا و دلنشین در گوشم طنین انداز می‌شد.
بعضی قسمت‌های قبرستان انگار تعمیر شده بود اما قسمتی از آن به شکل قدیمی و دست نخورده باقی مانده بود؛ ازجمله قبرستان تیفوسی‌های سال۱۳۲۰ با آن داستان غم‌انگیزشان.
از عالم، هنرمند، رجل سیاسی، خطاط، نقاش، همه در کنار هم آرمیده بودند، اما بعضی قبرها در آستانه نابودی.
نمی‌دانم چرا دیدن قبر کسی که قبلا زندگی‌اش را خوانده‌ای مثل دیدن یک آشنای قدیمی لذتبخش است، انگار با او انسی داری و مدتی در زمان او زندگی کرده‌ای.
کاش بیشتر مراقب قبرها و داستان‌هایشان باشیم.اگر این قبرها از بین برود شاید کسی دیگر داستان سید ستون را نشنود، شاید دیگر کسی این پهلوان باستانی‌کار شهر را به یاد نیاورد که یک شب تا صبح ستون شده بود برای خانه 2بچه یتیم.
داستان از خودگذشتگی ورزشکاران شهرم. ورزشی که با غیرت و معرفت عجین است.
یا مرحوم چلیپا، آن نقاش و نقالی که هنر قصه‌گویی و نقاشی‌اش کار صدتا فیلم و سریال عاشورایی را می‌کرد برای بچه ها.
کاش مادر خوبی باشم. مادر خوب، فقط به فکر لباس گرم و خوراکی و جای خواب فرزندش نیست. اگر فرزندانم ندانند در چه شهری زندگی می‌کنند، اگر ندانند ساکنان دو سه قرن اخیر خانه‌هایشان چه کسانی بوده‌اند و چه تأثیری در امروز آنان گذاشته‌اند، حق مادری را ادا نکرده‌ام.خودم بخوانم، بفهمم، قدر بدانم و بگویم برای فرزندم.کاش مادر خوبی باشم.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید