• پنج شنبه 30 مرداد 1404
  • الْخَمِيس 26 صفر 1447
  • 2025 Aug 21
دو شنبه 2 مهر 1397
کد مطلب : 31500
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/gDQr
+
-

گفت‌وگو با عبدالرحیم سعیدی‌راد شاعر دفاع مقدس

فضای تهران دهه 60 کاملاً حماسی بود

فرشاد شیرزادی| خبرنگار:

منطقه 14


نخستین شعرهایش را در خط مقدم جبهه نوشت. شعری که تا سال‌ها برایش خاطره شد. اما وقتی از آنها یاد می‌کند، می‌گوید: «نخستین شعرهایم بیشتر شبیه شعار بود و وارد دنیای جدی ادبیات نشده بودم.» از تهران سال‌های دهه 60 خاطرات به یاد ماندنی دارد. خاطراتی که برای او یادآور شهری است که درگیر جنگ تحمیلی و آماده هر‌گونه نبرد در برابر دشمن بود. در یک دهه اخیر، شمار قابل توجهی از دفترهای شعرهای او منتشر شد و مورد تفقد رهبری نیز قرار گرفت. با او درباره تهران در زمان جنگ، حال و هوای راه‌آهن تهران در آن دوره گفت‌وگو کرده‌ایم. «عبدالرحیم سعیدی‌راد»، شاعر انقلاب و دفاع مقدس، هم اکنون ساکن محله 100 دستگاه پیروزی و منطقه 14 است. 



 در دوران جنگ چند بار از جبهه به تهران آمدید؟ 

در دوران جنگ 2 بار به تهران آمدم. نخستین بار سال 1361 بود. تابستان آن سال با جمعی از دوستان بسیجی که در مسجد عاملی دزفول، گرد هم بودیم قرار گذاشتیم که برای زیارت به مشهد برویم. در همان سفر به تهران آمدیم و یک روز در پایتخت توقف کردیم. خوب به یاد دارم که روز جمعه پا به تهران گذاشتیم. 
 
فضای تهران در دوران جنگ چگونه بود؟ 


فضایی که در راه‌آهن تهران حاکم بود، کاملاً جبهه‌ای بود. ما با قطار به تهران آمدیم. به محض اینکه پایم را در راه‌آهن تهران گذاشتم، یاد دوکوهه در نزدیکی اندیمشک افتادم که محلی بود برای اعزام و تقسیم رزمندگانی که از هر جا می‌خواستند پا به جبهه بگذارند. مردم در راه‌آهن تهران این حضور پرشور را با پرچم‌ها، پوسترها و سرودهایی که پخش می‌کردند، نشان می‌دادند. 

 مرتبه دوم چه زمانی بود؟ 

سال 1365 متأهل شدم. قدری پس از ازدواجم، باز قرار شد برای ماه عسل به مشهد برویم. سال 1366 در بحبوحه جنگ، از جنوب به تهران آمدیم و 3 روز در تهران ماندیم. فضای روزهای جنگ همچنان در شهر حاکم بود. موشکباران بود اما من بیشترش را در دزفول تجربه کرده بودم و موشکباران تهران برایم چیز جدیدی نبود. در تهران شاهد فرود آمدن موشک‌های 9 متری بودم اما در دزفول موشک‌های 12 متری روی سر مردم فرود می‌آمد. در دوران جنگ گاهی کمک می‌کردم تا پیکرها را از زیر آوار خارج کنیم. تهران اما شهر بزرگی بود و گاهی که موشکی روی سر مردم می‌افتاد در گوشه دیگر شهر، فقط صدایش را می‌شنیدند و بس. تهران در یک کلام برای من تداعی‌کننده مناطق عملیاتی بود. در و دیوار پر از انواع پوسترهای رزمندگان، عکس‌های شهدا و پلاکاردهای رنگارنگی بود که نظم خاصی هم نداشت. بلندگوهایی که سرود و مارش پخش می‌کردند، نبض شهر را به دست گرفته بودند. فضای تهران در دهه 60 کاملاً حماسی بود. روی در و دیوارهای شهر کم و بیش و پلاکاردها و بنرها و پوسترهای جنگی را می‌دیدم اما راه‌آهن تهران، یکسره گویی آماده جنگ بود. حضور مردم در آنجا خیلی پررنگ‌تر به چشم می‌خورد. 

 کمک‌های مردمی به چه شکل بود؟ 

نخست باید بگویم که در زمینه پشتیبانی از دفاع‌مقدس، بدون شک همه کشور، حمایت می‌کردند. حضور من از ابتدای جنگ در تهران کم بود و بیشتر در خط مقدم جبهه بودم اما در دزفول هم حضور و پشتیبانی مردم تهران را حس می‌کردم و نیازی به حضور در تهران نداشت. بارها اتفاق می‌افتاد که خانواده‌های تهرانی به دزفول می‌آمدند و در فاصله‌ای کمتر از 20 دقیقه از خط مقدم، حضور داشتند. کمک‌های خودشان را از پتو و پارچه گرفته تا کلمن و فلاسک به ما می‌رساندند. آنها هر نیازی که با بلندگو اعلام می‌شد به ما می‌رساندند. در واقع این بلندگوی مساجد بود که نیاز رزمندگان را در جبهه اعلام می‌کرد و به ما می‌رساند. به‌ویژه بیمارستانی که در دزفول واقع بود، نیاز فوری به پارچه و ملحفه داشتند. گاهی این نیاز با بلندگوی یک وانت اعلام می‌شد. گاهی مردم به بیمارستان می‌آمدند و خون می‌دادند و نیازهای دیگر را برطرف می‌کردند. از درون جبهه شاهد کمک‌های مردمی بودم. اغلب این کمک‌ها از تهران می‌رسید. در سنگر، بسته‌های مختلف برایمان می‌آوردند. لباس، پوتین، گاهی هم چیزهایی به دستمان می‌رسید که هنوز باز نشده بود و نشان از آن داشت که از راه دوری رسیده است. 

 می‌دانم که شعر گفتن را از جبهه آغاز کردید. چه شد که شعر سرودید؟ 

بله، شعر گفتن را از جبهه شروع کردم. آن زمان نیاز به شعار داشتیم. چند نفر دور هم حلقه می‌زدیم و شعارهای خوب می‌سرودیم. به همین دلیل نخستین شعرهای من چندان جدی و حرفه‌ای نبود و شاید ایرادهای وزنی و قافیه‌ای هم داشت. اما آنجا شرایط فرق می‌کرد و البته نیاز ما را برآورده می‌کرد. شاعران دیگری هم بودند که شعر گفتن را در جبهه شروع کردند و ادامه دادند. «محمدحسین جعفریان» یکی از این نمونه‌هاست. او خودش می‌گوید که در عملیات «کربلای5» در سنگرش شعر گفتن را شروع کرده است. یا یادگارهای ماندگاری از جبهه و آن سال‌ها دارد. اما شعرهایی که در جبهه سروده شده از قلب رزمندگان برخاسته است. رزمنده‌ای که احتمال جانبازی، شهادت یا اسارت خودش را به چشم می‌دیده و حس می‌کرده. فضای جبهه به نظرم پاک‌تر از شهر بود. شعرهای جبهه‌ای قلبی‌اند. بسیاری دیگر از شاعران بزرگ ما در جبهه و سنگر شعر گفتند. مرحوم «حمید سبزواری»، «مهرداد اوستا»، «محمد عزیزی»، «قیصر امین‌پور»، «علیرضا قزوه» و خیلی‌های دیگر در زمان حضور در جبهه و ایام پدافندی شعر سرودند. خیلی‌ها از خرابه‌های جنگ الهام گرفتند، مانند مرحوم «ترنج». 

 «پرویز بیگی حبیب‌آبادی» گویا شعر «یاران چه غریبانه رفتند از این خانه» را در خرابه‌های خرمشهر نوشت. درست است؟ 

بله. او در یکی از خرابه‌های خرمشهر بیتی می‌بیند که نوشته شده «یاران چه غریبانه رفتند از این خانه/ هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه» و شعری را با همین مطلع می‌نویسد. بسیاری دیگر از شاعران ما نیز چنین شعرهایی دارند. رزمندگانی که در خرمشهر، دزفول،‌ آبادان و دیگر شهرهای مرزی جنگیدند و شاهد عینی ماجرا بودند و به قولی در معرکه بودند، بهتر می‌توانند شعر جنگی بسرایند. 

 شاعرانی که به قولی در معرکه نبودند و شعر می‌سرایند چه جایگاهی دارند؟ 

اواخر دهه 60 و دهه 70 با برخی دوستان به هویزه رفتیم. برخی از شاعران با دیدن تلی از خاک تحت تأثیر قرار می‌گرفتند و گریه می‌کردند و شعرهای زیبایی هم خلق می‌کردند. در مجموع منکر شعرهایی که در فضای آرام شهر نوشته می‌شود و شاعر از تخیل شاعرانه بهره برده، نمی‌شوم. 

این خبر را به اشتراک بگذارید