فدایی امنیت وطن
پای صحبتهای خانواده شهید محسن غلامی، شهید مدافع امنیت در آستانه بیستمین سالگردش
زهرا راد- روزنامهنگار
دهم خرداد امسال 20سال از آسمانیشدنش میگذرد. محسن غلامی، از سربازان گمنام امامزمان(عج) که همیشه در آرزوی شهادت بود، سال1381در منطقه نوسود پاوه بر اثر انفجار مین و اصابت ترکش به شهادت رسید. شهید غلامی در زمان شهادت 32ساله بود و در زمان جنگ تحمیلی درحالیکه فقط 16سال داشت بهعنوان امدادگر در جبهه حضور یافت. در آستانه سالگرد شهادتش، پای صحبتهای حاج نعمتالله غلامی و زهره کریمی بهترتیب پدر و همسر شهید نشستیم تا از ناگفتههای محسن برایمان بگویند.
حساس به حقالناس و بیتالمال بود
پدر شهید که به تازگی در سوگ همسرش حاجیهخانم نظرعلی کلهر نشسته از روزهای کودکی محسن اینگونه میگوید: «محسن از نوجوانی مقید به مسائل مذهبی بود و به اقامه نماز اول وقت خیلی اهمیت میداد و درخصوص مسئله حقالناس خیلی حساس بود. وقتی 8سال بیشتر نداشت با من و مادرش در تظاهرات و راهپیمایی علیه رژیم شاه شرکت میکرد. جنگ که شروع شد، چون سن کمی داشت اجازه حضور در جبهه به او ندادند. اما شوق رفتن به جبهه و حضور در کنار رزمندهها برای دفاع از وطن نهایت او را در سالهای آخر جنگ در سن ۱۶سالگی بهعنوان امدادگر به جبهه کشاند».
پدر شهید از خصوصیات بارز پسرش اینگونه تعریف میکند: «محسن حساسیت زیادی به بیتالمال داشت و به هیچوجه از بیتالمال برای مصارف شخصی استفاده نمیکرد. همانطور که شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی گفتند شرط شهیدشدن، شهیدبودن است، بوی شهادت از رفتار، اخلاق و منش محسن استشمام میشد و صد البته که تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
ازدواجی ساده و بدون تشریفات
زهره کریمی و محسن غلامی سال 1376زندگی مشترک خود را شروع کردند. همسر شهید درباره ملاکهای ازدواج و شروع زندگی با شهید محسن غلامی میگوید: «محسن از طریق یکی از دوستان پدرم معرفی شده بود. خانوادهای مذهبی داشت که مهمترین ملاک من برای انتخاب همسر بود. علاوه بر این، وفادار به نظام و انقلاب بود و این ویژگیها برایم مهم بود. من 21سالم بود و او 27سال داشت. زندگی خود را در اتاقی 12متری و در منزل پدرهمسرم شروع کردیم. بعد از ۲سالونیم، برای ادامه زندگی به جوانرود کرمانشاه رفتیم. در طول زندگی مشترکمان به هیچ وجه دنبال تجملات و تشریفات نبودیم. ویژگیهای محسن از تمام ایدهآلهایی که میخواستم، بالاتر است. رفتار و اخلاق محسن را که میدیدم به او میگفتم تو شهید زنده هستی که فرصت خدمت به مردم را پیدا کردهای. راستش با وجود اینکه او مرتب به ماموریت میرفت و میدانستم که کارش سخت است، اما هیچ وقت فکر نمیکردم روزی همسرم شهید شود. به او میگفتم تو آنقدر در همه کارهایت خلوصنیت داری که من مطمئنم اجر شهید را خواهی داشت. محسن همیشه به من سفارش میکرد اگر کسی به کمک مالی نیاز داشت لازم نیست به من بگویی، هیچ وقت از کمک به نیازمندان دریغ نکن. گاهی پیش میآمد هر چه حقوق میگرفت به نیازمندان کمک میکرد بهطوری که آخر ماه، پولمان تمامشده بود و برای خرج زندگی کم میآوردیم».
راوی مظلومیت مردم حلبچه
گرچه زندگی مشترک زهره کریمی و محسن غلامی کوتاه بود اما همسر شهید سالهاست که در کنار یادگار همسر و تنها پسرش با خاطرات محسن زندگی میکند. خودش میگوید: «همسرم بعد از ازدواج، خاطراتی درباره زمانی که در جبهه حضور داشت برایم نقل میکرد. از حال و هوای جبهه و رزمندگان میگفت. محسن درحالیکه 16سال داشت بهعنوان امدادگر به جبهه اعزام شده بود. یکبار هم سال1366برای امدادرسانی مردم به حلبچه رفته بود. بهدلیل آموزشهای امدادگری، رسیدگی به مجروحان را بهصورت اورژانسی و تا رسیدن به مراکز بیمارستانی و درمانگاه برعهده داشت. بیشترین خاطراتی که برایم نقل میکرد از رنج و سختیای بود که مردم حلبچه در اثر بمباران شیمیایی متحمل شده بودند».
کریمی ادامه میدهد: «پسرم در زمان شهادت پدرش دوساله بود و اکنون 22سال دارد. هنوز هم دوستان هممحلهای محسن وقتی پسرم را میبینند برای او از اخلاق خوش و خلوص نیت محسن تعریف میکنند. یکی از چیزهایی که اغلب آنها میگویند این است که وقتی ما با محسن بودیم، آن روزمان فرق میکرد. دلیلش هم این بوده که در محل زندگیشان باغ و درختان میوه بسیاری بوده و دوستان محسن نقل میکنند که او همیشه مراقب رفتارش بود که حین بازی به باغ کسی نروند و دست به میوههای درختان نزنند. رعایت حقالناس برایش مهم بود؛ ویژگیای که تا آخرین روز زندگیاش به آن پایبند بود که از بیتالمال استفاده شخصی نداشته باشد».
همسر شهید خاطرهای از توجه محسن به نماز اول وقت تعریف میکند: «یکبار در فصل زمستان و سرمای شدید من و شهید محسن همراه با فرزند دهماههمان برای دیدن بستگان از کرمانشاه به تهران میآمدیم. وقت نماز صبح شد، راننده اتوبوس بهرغم چندین بار یادآوری شهید برای ادای فریضه نماز توقف نکرد، ایشان وقتی بیتوجهی راننده را مشاهده کرد، از راننده خواست توقف کند، ما با وجود فرزند کوچکمان و سرمای شدید از اتوبوس پیاده شدیم و پس از خواندن نماز، مدتی منتظر ماندیم و در نهایت با وسیله دیگری ادامه مسیر دادیم. اینجاست که انسان به مفهوم واقعی عبارت «الصلاه معراج المومن» آگاه میشود.»
جوانان امروز و دیروز
زهره کریمی که اکنون پسری 22ساله دارد معتقد است با وجود اختلاف سلیقه و ظاهری که در جوانان امروز وجود دارد اما اغلب آنها زمانی که شرایطی مانند جنگ و دفاع از کشور پیش بیاید، باز هم از شهدا الگو خواهند گرفت: «شهدا الگوهایی هستند که پیش چشم ما قرار دارند. نسل ما تفاوت زمانی زیادی با دوران دفاعمقدس ندارد. وقتی زندگی شهدا را میخوانیم، درمییابیم پیوندی که با اهلبیت(ع)داشتند موجب شد تا شجاعانه و با ارادهای قوی در جبههها حضور یابند. آنها از همهچیز بهخاطر خدا و کشور گذشتند و به همین دلیل میبینیم که همه مردم ایران به آنها ادای احترام میکنند. من برخلاف خیلیها که میگویند جوانهای امروز با نسل گذشته فرق کردهاند، معتقدم جوانها با ظاهرهای مختلفی که دارند اگر موقعیتش پیش بیاید و در شرایطش قرار بگیرند، مانند جوانان دیروز، شجاعانه از کشور خود دفاع خواهند کرد».
مکث
دلنوشته شهید
گاهی به فکرم خطور میکند ایکاش عمری کوتاه مثل گل میداشتم که تا قبل از دیدن فریبندههای این عالم و مشغولشدن به سرگرمیهای آن بهخود میآمدم و تنها به تو دل میبستم اما افسوس که تقدیر و سرنوشت چنین است که من در این جیفه دنیا مدتها بمانم و ناخواسته از خوشیهایش بهرهمند شوم. یا رب اگر توفیق تو باشد در این میدان هم باز میشود مثل گل ماند و مثل آن رفت.