• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
پنج شنبه 19 اسفند 1400
کد مطلب : 156082
+
-

آشنایی با شخصیت جان نش، ریاضی‌دان برنده نوبل اقتصاد که اسکیزوفرنی داشت

ماجرای یک ذهن زیبا

اگر اهل فیلم و سینما باشید، حتماً «ذهن زیبا» با بازی راسل کرو را دیده‌اید. این فیلم روایت زندگی جان نش، ریاضی‌دان برجسته‌ای است که نامش با نظریه بازی‌ها و هندسه دیفرانسیل گره خورده اما این تنها دلیل ماندگار شدن نام او نیست. حتی اینکه برنده جایزه نوبل اقتصاد شده هم مهم‌ترین نکته درباره جان نش نیست. این ریاضی‌دان مشهور همه این موفقیت‌ها را در حالی کسب کرد که بیش از 3دهه به بیماری اسکیزوفرنی مبتلا بود. آشنایی با ماجرای زندگی و شخصیت او جالب است.


جرقه‌های استعداد در کودکی
«زندگی من به‌عنوان یک موجودیت فردی قانونی، در «بلوفیلد» ویرجینیای غربی آغاز شد؛ در آسایشگاه بلوفیلد، بیمارستانی که امروز دیگر وجود خارجی ندارد. من مانند خیلی از هم سن و سال‌هایم به مدارس استاندارد بلوفیلد رفتم و البته مهدکودک پیش از دبستان را هم تجربه کردم. والدینم یک دانش‌نامه برایم خریده بودند «دانش‌نامه مصور کامپتون» که با خواندنش در دوران کودکی چیزهای زیادی یاد گرفتم. کتاب‌های دیگری هم چه در خانه خودمان چه در خانه پدربزرگم وجود داشت که از نظر آموزشی، بسیار برای من ارزشمند بود.» این جملاتی است که جان نش درباره دوران کودکی خود گفته است. مادرش رغبت زیادی برای آموزش او داشت. پدرش نیز در پاسخ به سؤال‌های او مانند یک بزرگسال برخورد می‌کرد و به اوکتاب‌های علمی می‌داد. معلمان مدرسه جان به نبوغ او پی نبرده بودند، چرا که او به اندازه کافی استعدادهای فوق‌العاده‌اش را به آنها نشان نداده بود. آنها بیشتر به کمبود مهارت‌های اجتماعی او پی بردند و به همین جهت او را عقب‌مانده عنوان کردند. زمانی که حدوداً 12سال داشت، علاقه زیادی به انجام آزمایش‌های علمی در اتاق خود در خانه نشان داد. او بیشتر از آنکه در مدرسه آموخته باشد در خانه آموخته است. او که در کودکی فکر می‌کرد قرار است مانند پدرش مهندس برق شود، اما در دانشگاه شیمی را انتخاب کرد و بعد تصمیم گرفت تغییر رشته دهد و سراغ ریاضیات برود. او آنقدر بااستعداد بود که در زمان فارغ‌التحصیلی، علاوه بر مدرک کارشناسی، یک مدرک کارشناسی ارشد ریاضی هم به او اعطا شد.

ریاضی‌دان مغرور و مرموز
نش لیسانس و فوق لیسانس ریاضیات را سال 1948دریافت کرد. در این زمان او در برنامه ریاضیات در هاروارد، پرینستون، شیکاگو و میشیگان پذیرفته شده بود. او احساس کرد که دانشگاه هاروارد دانشگاه پیشتاز است و بنابراین می‌خواست به آنجا برود، اما از طرف دیگر پیشنهاد پرینستون به او سخاوتمندانه‌تر از هاروارد بود. اما مدتی طول کشید تا تصمیم خود را بگیرد. وقتی معتبرترین بورسیه را که پرینستون داشت، به او پیشنهاد دادند، نش تصمیم خود را برای تحصیل در آنجا گرفت. در آنجا علاقه خود را به طیف گسترده‌ای از ریاضیات محض نشان داد: توپولوژی، هندسه جبری، نظریه بازی و منطق ازجمله علاقه‌های وی بودند، اما به‌نظر می‌رسید او از حضور در کلاس‌های درس خودداری کرده بود. این روش از بسیاری جهات موفقیت‌آمیز بود زیرا نش تصمیم به یادگیری ریاضیات «دست دوم» نگرفت، بلکه تصمیم به یادگیری موضوعات خود گرفت و این امر باعث شد او به یکی از اصیل‌ترین ریاضی‌دانان تبدیل شود که به روشی کاملاً جدید به یک مسئله نزدیک می‌شوند. او در سال 1949درحالی‌که برای دکتری خود تحصیل می‌کرد مقاله‌ای نوشت که 45سال بعد برنده جایزه نوبل اقتصاد شد. در طول این دوره نش اصول ریاضی نظریه بازی را پایه‌ریزی کرد. یکی از همکلاسی‌هایش درباره او چنین می‌گوید:«نش به‌شدت مرموز بود. او به شما نگاه نمی‌کرد. زمان زیادی می‌برد تا او به یک سؤال پاسخ دهد. اگر متوجه می‌شد که احمقانه است، به هیچ وجه جواب نمی‌داد. هیچ تأثیری نداشت. مخلوطی از غرور و چیز دیگری بود. او بسیار منزوی بود اما واقعاً فروتن و قدردان مردم بود».

تلاش برای تحقق ایده‌ها
جان نش ایده‌هایی داشت و مطمئن بود که آنها مهم هستند. او چندی پس از ورود به پرینستون به دیدن اینشتین رفت و پس از حدود یک ساعت توضیحات پیچیده ریاضی برای اینشتین در مورد ایده‌ای که در مورد گرانش داشت به وی گفت و اینشتین به او توصیه کرد که برود و فیزیک بیشتری بیاموزد. ظاهراً سال‌ها بعد یک فیزیک‌دان ایده مشابهی را منتشر کرد. شاید فکر کنید کسی که ایده‌هایی را معرفی کرده است که روزی شایسته دریافت جایزه نوبل خواهد بود، مشکلی برای یافتن پست دانشگاهی نخواهد داشت. اما کار نش در آن زمان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار نبود و او می‌دید که باید روش‌های دیگری برای رسیدن به هدف خود را بسازد. او بعدها در اظهارنظری می‌گوید:«از نظر آماری، غیرممکن به‌نظر می‌رسد که یک ریاضی‌دان یا دانشمند در سن 66سالگی بتواند به تلاش‌های تحقیقاتی‌اش ادامه دهد و چیز زیادی به دستاوردهای قبلی‌اش بیفزاید. با وجود این، من هنوز تلاش می‌کنم. با درنظر گرفتن شکافی به اندازه 25سال تفکر تا حدی متوهمانه که عملاً به نوعی تعطیلات می‌مانند، کاملاً محتمل است که وضعیت من غیرعادی باشد. بنابراین، امیدوارم که بتوانم چیز ارزشمند دیگری را از مطالعات فعلی‌ام یا ایده‌های تازه‌ای که در آینده به سراغم خواهد آمد، به‌دست آورم.»

جنگ با توهمات و صداهای خیالی
جان نش صداهایی غیرواقعی را می‌شنید که او را از خطراتی موهوم می‌ترساندند و وادارش می‌کردند کارهایی برخلاف خواسته‌اش انجام بدهد. رفته رفته بر شدت توهمات او افزوده شد تا جایی که اوهام وی شکل بصری نیز یافت و زندگی‌اش در آستانه فروپاشی قرار گرفت. کرسی استادی خود را در دانشگاه از دست داد و بالاخره در بیمارستان بستری شد ولی در این دوران همسرش کنار او بود و به او بسیار کمک کرد. پزشکان، بیماری‌اش را نوعی اسکیزوفرنی پارانوید تشخیص دادند که با افسردگی خفیف و کاهش اعتماد به نفس همراه شده بود. او با تمام توان سعی کرد تا ذهن خود را ذره‌ذره اصلاح کند. این فرایند جبرانی چیزی نزدیک به۳۰ سال از بهترین سال‌های عمر او را گرفت اما امید و اراده‌ای که او از خود نشان داد، کار خودش را کرد و ریاضی‌دان نابغه بالاخره از بند بیماری نجات پیدا کرد. خودش اینطور می‌نویسد: «به مرور زمان سعی کردم بخش بیمار ذهن خودم را شناسایی و پاک کنم. سعی کردم رفته رفته ذهنیت عالمانه‌ای را که از قبل داشتم، بازسازی کنم. این کار خیلی طول کشید، خیلی چیزها را از من گرفت اما فکر می‌کنم الان دیگر بخش اعظم آن هذیان‌ها و آن توهمات را دور ریخته‌ام. اینکه در این سن و سال هنوز می‌توانم یک ریاضی‌دان و تئوریسین فعال باشم، به این معنی است که من در مبارزه با بیماری‌ام موفق شده‌ام». جان نش خود را از درون تاریک خود بیرون کشید و با جنگ با تخیلاتش دنیای واقعی را پذیرفت. او برای مبارزه با بیماریش مانند دیگر بیماران، قسمت دوست‌داشتنی وجودش را به قبول واقعیت بخشید.




 

این خبر را به اشتراک بگذارید