![در آستانه اسفند](/img/newspaper_pages/1400/11-%20bahmen/28/rooyi/08-04.jpg)
در آستانه اسفند
![در آستانه اسفند](/img/newspaper_pages/1400/11-%20bahmen/28/rooyi/08-04.jpg)
ابراهیم افشار - روزنامهنگار
اسفندهای 1310 عشقش به این بود که بچهپولدار باشی و عیدیات را هاپولیهاپو کنی. مثلا توی رستوران دوزدوزانی، «خورشتِ خروساخته» به بدن بزنی و تا چند روز، روی هوا راه بروی. یا توی هتل فرانسه طهران که «مادام بارنا اوت» فرانسوی تاسیساش کرده و نخستین بیفتکها را برای جماعت اعیان به فروش گذاشته بود یک گاز به آن گوشت شیشک بزنی و بعد چوبکبریتی بگیری دستات و خیابانها را گز کنی که جماعت پاپتی بفهمند امروز گوشت پرملاط لای دندانت چسبیده و آه بکشند. بعدش دیگر سری هم به کنسرت شبانه عارف قزوینی و میرزاده عشقی در گراندهتل لالهزار بزنی و یک دل سیر درباره عقبماندگیهای وطن گریه کنی. یا شبی دیگر به کافه بانزاکت «لگانته» در بهارستان سر بزنی که ردیف کرت گلسرخها و شببوهایش حیاط را آراسته میکرد و لذت گشت شبانه تکمیل میشد. حالا اگر تتمهای از قرانها هم مانده بود خوراکت رستوران تهران بود که مقابل بانک شاهی واقع شده بود و سینی غذای حاوی سوپ و چلوکباب و دوغ و خیارشور و کمپوت و چای را با 5قران، سرو میکرد. یا اگر خیلی دستبهجیب بودی، راهت را کج میکردی سمت مهمانخانه فردوسی و هتل پارکریتسپالاس که شبهایش با کمانچه خوشنوازخان و سنتور حسن سنتوری و نی نایباسدالله و آوازهای شیخمحمود، حلاوتی دیگر داشت و میتوانست هر عاشق بیچارهای را به هلاکت برساند از فرط اندوه و غمپروری. البت که رفقای اروپادیده هم واله و شیدای بیفاستروگانفها و بیفتکهای در حال جلّزوولّز مسیوخاچیک در هتل نادری بودند که عطر و بویش نمیگذاشت آدم دو قدم توی استامبول راه برود. از آن طرف هم که خوراک دودیهای آن موقع، سیگارهای «دوگربه» بود که در خیابان ناصریه به فروش میرسید و کیف میداد آدم، بچپد توی مجمع تئاترال تهران که صحنهای از اُپرای خسرو و شیرین را بشنفد و احساس جوانی کند. یا اگر خیلی آنتلکتوئل بودی میچپیدی توی تیارت آقای نوشین که دائم در آگهیهای روزنامهایاش مینوشت «تئاتر فردوسی با سنِگردان» که همه نمیتوانستند درست بخوانند و فکرهای دیگر میکردند. حالا اگر از اسکناسی باقی مانده بود مجبور بودی خانمجان را هم ببری به «سالن سلمانی مادموازل سیرانوش» در لالهزار، کوچه برلن که «مخصوص خواتین محترمه» بود و دست هر کس به آن نمیرسید. بعدش هم از همانجا مستقیم دست زن و بچه را میگرفتی که به عکاسی محمدجعفر خادم واقع در چهارراه سپه تهران ببری و توی تاریکخانهاش لبخندی بزنی و سیچهل تا کپی از یک عکس خانوادگی وزین سفارش بدهی و سه روز مانده به عید، پشت تکتک عکسهای سیاهسفید را با شعر «ای عکس که میروی به سویش/ از جانب من ببوس رویش» نستعلیق بنویسی و پاکتها را تمبر بزنی و بیندازی توی صندوقهای زرد اداره پست که عرض تبریک شب عید به اقربا را هم اینشکلی از سر گذرانده باشی. حالا اگر بچه «کوچه صدتومانیها» بودی چه عیبی داشت 25زار کرایه میدادی و سوار بر «ترن طاس» مسقف که فقط سه نفر درش جا میگرفت، طی سفری شاهانه در قم پیاده میشدی که یک زیارت سیر هم بکنی و برگردی؛ ترنی که منزل به منزل میرفت و به ترتیب از ایستگاههای کهریزک، حسنآباد، قلعه محمدعلیخان، کوشکنصرت، منظریه و کوه «پل دلاک» میگذشت و به مهمانخانه شهر قم میرسید که آنجا اتراق کنی. درست است که الان از سرعت 120کیلومتری اتولها در اتوبانها خسته میشوی ولی سرعت آن دلیجانها ساعتی یک فرسنگ و نیم بود و کلی هم لذتبخش بود و تازه باید دو شب هم در راه میخوابیدی تا به قم برسی. آن وقت مجبور بودی برای هر شب کرایه منزل، دو هزار دینار و برای کرایه آخور برای مال و حیوان، یکصد دینار بسلفی. تازه یک دانه کتابچه حاوی مقررات سفر به قم هم دستات میدادند.
چند روز مانده به عید که مادربزرگها برای خانهتکانی شب عید، آستین بالا میزدند اعلان بلدیه تهران بین مردم میچرخید که درباره «ممنوعیتهای نظافت شهری» اخطار داده بود و مخصوصا سطر آخر اخطاریه که «مرتکبیناش تعقیب و مجازات خواهند شد» بیچارهها را زهرهترک میکرد؛ «شستوشوی البسه و فرش و ظروف در مجاری آبِ کوچهها و خیابانها یا قنوات داخل و خارج شهر قدغن است و نیز تکانیدن فرش و ریختن کثافات چاه مستراح در معابر عمومی. کوبیدن تنباکو، شکستن هیزم و سرند کردن زغال، بستن گوسفند و انداختن لاشه مرغ و گربه و سگ در معابر عمومی».
- حالا اگرکرونا هم بگذارد، من سیگار دوگربه را از کجا بیاورم؟