صابر محمدی
داشتم برایش تعریف میکردم که در شهرستان کوچک ما، یک چراغ قرمزی هست که مردم وقتی پشت گره ترافیکیاش چند ثانیه میمانند، غر میزنند که «ای لعنت به این ترافیک!» یا «این شهر دیگه اون شهر قدیم نیست، حسابی شلوغ شده». میگفتم بارها توی دلم خندیدهام به این رانندهها. بهخودم گفتهام: «واقعاً این ترافیکه؟ کل معطلی، 30ثانیه هم نیست». گاهی حتی ناجوانمردانه به قضاوت هم نشستهام که: «غر میزنن تا ادای تهرانیها را درآورده باشند. که از انتقاد به مقوله ترافیک، بهعنوان یکی از ناملایمات شهرهای بزرگ، عقب نمونده باشند. نکشیمون بچهتهرون!» بعد، این قضاوت را با این تحلیل همراه کردهام که میزان تابآوری مردمان شهرستانها در مواجهه با ناملایمات شهری چقدر پایین است؛ با اندک ماجرایی، تحملشان را از دست میدهند و کلافه میشوند و ازاینرو درود فرستادهام به تابآوری مثالزدنی خودمان در تهران که ساعتها توی همت و حکیم و چمران زیر آفتاب پشت ترافیک میمانیم و این را بهعنوان امری روزمره پذیرفتهایم.
داشتم اینها را برایش تعریف میکردم. همیشه منتظرم از زاویهای دیگر، ماجرا را تحلیل کند و ضربه سختی به مواضعم فرود آورد: «چرا از این زاویه بهش نگاه نمیکنی که ما زیادی پذیرفتیم همهچیز رو. چرا به چنین وضعی میگی پایینبودن سطح تابآوری اونها یا بالابودن سطح تابآوری ما؟ خب خیلی خوبه که اونها بهراحتی نمیپذیرن با یکچنین نابسامانی کنار بیان. ماها برامون عادیشده. بده که اونها نمیخوان براشون عادی بشه؟»
انتظارم بجا بود. او باز هم، نشسته بر صندلی شاگرد، ضربهای سخت به بنیانهای مواضعم فرود آورده بود.
شنبه 9 مرداد 1400
کد مطلب :
136921
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/KroDJ
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved