داوود پنهانی
قصههای شهری، آنها که رخدادها را از دل کوچهها و خیابانها، بیرون کشیده و تبدیل به کلمه میکنند، جدا از وجه ادبیشان، در خود چیزی دارند که شهر را برای ما جاودانه میسازند. مکانهایی که هر روز، میبینیم را جاودانه میکنند. غبار را از روی اشیا میگیرند و نامها را میدانها و خیابانها را به ما بر میگردانند. در داستانهای شهری ما میتوانیم به گذشته برگردیم و کوچههای کودکیمان را پیدا کنیم. میتوانیم از دل خاطراتمان گذر کنیم و باز هم روزهای خوبمان را به یاد آوریم. هر بار داستانی میخوانیم که در آن به نام خیابانی، مکانی، کافهای، مغازه یا پاساژی در تهران اشاره شده، همراه نویسنده به آنجا میرویم، به در و دیوارش نگاه میکنیم، به شخصیتهای قصه خیره میشویم و همراهشان در خیابان قدم میزنیم. راز این همدلی در چیست؟ ادبیات شهری چه دستاوردی برای ما ساکنان شهر دارد؟برای رسیدن به پاسخ درست، این سخن«سوزان سانتاگ» نویسنده آمریکایی را بخوانیم که میگوید: «ادبیات را میتوان تاریخ حساسیت آدمی نسبت به هرآنچه زنده است و هر آنچه که محکوم به زوال است، همزمان با تکوین و تعامل فرهنگها با یکدیگر، توصیف کرد.»
ادبیات شهر، روایت همه آن دستاوردها، همه آن فرهنگها و همه رخدادهایی است که ما را در مجموعهای به نام شهر و ذیل هویتی اینگونه به هم نزدیک میکند. شمایل انسانها را تمام قامت برایمان به تصویر میکشد و به ما یادآوری میکند که نسبتمان با این آدمها چیست.
شهر به ادبیات نیاز دارد. به قصه و راوی و قصهگو نیاز دارد. شهر همچنان که خیابان و پل میخواهد به گرامیداشت نویسندههای این خیابانها هم نیاز دارد. داستانی را به یاد بیاوریم، داستانی که مکان وقوع آن در یکی از همین خیابانها بوده است. قهرمانش را به یاد بیاوریم و نام آن قهرمان، نام آن قصه را روی کوچه یا خیابانی بگذاریم تا آن خیابان ماندگار شود. همچون «ماکاندو» در رمان «صدسال تنهایی»، اثر جاودانه «مارکز».
ادبیات شهری، جایی است که انسانهای تنها و تک افتاده این شهر، به هم میرسند، همدیگر را میشناسند، خاطراتشان را به یاد میآورند و هنگام گذر از خیابان دستی به آشنایی تکان میدهند.
قصه شهر/ شهر را به کلمه بدل کن
در همینه زمینه :