• شنبه 8 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 18 شوال 1445
  • 2024 Apr 27
سه شنبه 1 مهر 1399
کد مطلب : 110871
+
-

وقایع‌نگاری محمد عبدخدایی از 25 تا 28مرداد 1332

روزی که قرن ایستاد

آن 3 روز

روزی که قرن ایستاد

 زمینه‌های کودتای 28مرداد پیش از این تاریخ فراهم شده بود. این موضوع از ماجرای قتل سرلشکر محمود افشارطوس شروع شد. پس از اینکه افشارطوس را به قتل رساندند و جنازه‌اش را رها کردند، دکترمحمد مصدق به این نتیجه رسید که عده‌ای از نمایندگان مجلس شورای ملی در قتل افشارطوس دست داشته‌اند. از نمایندگانی که جزو جبهه ملی بودند خواست مجلس سلب مصونیت کند، اما مجلس حاضر نشد. از شاه خواست فرمان انحلال مجلس را صادر کند و طبعا شاه زیر بار نرفت و رفراندومی به‌وجود آمد. 
در رفراندوم اکثر مردم شرکت کردند. دکترمحمد مصدق نامه‌ای به شاه نوشت و ذیل آن آورد که مردم رأی داده‌اند تا مجلس منحل شود. نامه به‌دست شاه رسید و چون در قانون اساسی مجلس مؤسسان که سال 1328 تصویب شد، آمده بود که در نبود مجلسیان، اعلی‌حضرت می‌تواند نخست‌وزیری را عزل و نخست‌وزیری را منصوب کند، در شب 25مرداد، شاه فرمان عزل نخست‌وزیری دکترمحمد مصدق را نوشت و ساعت 23:30 شب به فرمانده گارد ویژه شاهنشاهی، یعنی سرهنگ نصیری سپرد. در همان شب با کامیونی از سربازان گارد شاهنشاهی به منزل دکترمحمد مصدق رفتند تا فرمان ابلاغ شود. هنگامی که این فرمان را به محمد مصدق ابلاغ کردند، سرتیپ دفتری که مشاور دکتر مصدق بود، آورندگان نامه عزل نخست‌وزیر را دستگیر کرد. به دستور او نیروهای سرهنگ نصیری را دستگیر و خلع سلاح کردند. اعلام شد که دیشب قرار بود کودتا شود و کودتا شکست خورده است. 
شاه وقتی که از این موضوع باخبر شد سوار هواپیما شد و به بغداد رفت. شعارها به علیه شاه تبدیل شد و توده‌ای‌ها هم در آن روز به صحنه آمدند. مردم پلاکارد زدند که ملت، جمهوری دمکراتیک خلق می‌خواهد. روز 27مرداد جبهه ملی میتینگی در بهارستان تشکیل داد که در آن دکتر شایگان سخنرانی کرد و گفت: «کسی که قرار بود به تهران بیاید به بغداد رفت»؛ و منظورش شاه بود. آقای دکتر فاطمی سخنرانی کرد و گفت این دربار ننگین، ‌‌‌‌روی دربار سیاه فاروق را سفید کرده است؛ من نشان همایونی از شاه گرفتم و این نشان همایونی را هیچ وقت به سینه نزده‌ام. نشان همایونی را از سینه برداشت و به زمین کوبید. این وقایعی است که بین 25مرداد و صبح 28مرداد رخ داد. صبح 28مرداد 1332 عده‌ای از جنوب شهر که شاید رئیسشان طیب بود حرکت کردند و شعار جاویدشاه سر دادند. دکتر مصدق در این بین نیز یک بدشانسی آورد و آن این بود که استالین که رهبر حزب کمونیست شوروی بود در اسفند 1331 از دنیا رفت. هسته مرکزی حزب کمونیست شوروی به صرافت افتاد که رهبر جدیدی انتخاب کند و به همین دلیل به احزاب وابسته و خارج از شوروی دستور سکوت داد و حزب توده برای همین، به صحنه نیامد. این در حالی است که تا 28مرداد، حزب توده بسیار منظم بود و 628 افسر ارتشی داشت و همه فعالیت‌هایش سازمان‌یافته به شمار می‌رفت. اعضای حزب ملی هم پراکنده شدند و نتوانستند به میدان بیایند. به همین دلیل صبح 28مرداد 6تانک ارتش و عده‌ای در شهر حرکت کردند و شعار جاویدشاه سر دادند و سوار کامیون شدند. علاوه بر همه اینها شعبان بی‌مخ هم در زندان بود و تازه ساعت 4عصر آزاد شد. جمعیت به طرف خیابان کاخ و به سمت پلاک 102، یعنی خانه دکترمصدق حرکت کردند. 
ساعت 2بعد از ظهر فضل‌الله زاهدی، سوار تانک شد و با تانک به میدان ارگ آمد و رادیو را تسخیر و در رادیو شروع به نواختن سرود شاهنشاهی کرد. پس از این ساعت که خانه دکترمحمد مصدق تسخیر شد، دکترمصدق از پشت بام خانه‌اش به منزل مهندس مؤذنی، وزیر پست و تلگراف خودش فرار کرد. مردم هم ریختند و خانه دکترمصدق را غارت کردند و زاهدی پشت میکروفن رادیو اعلام کرد که من نخست‌وزیر قانونی کشورم و طبق ماده35 قانون اساسی با حکم شاه نخست‌وزیر شده‌ام. طی این مدت دکترمصدق در خانه مهندس مؤذنی مخفی بود و 3روز بعد خودش را تحویل داد و دستگیر شد و نهایتا به زندان افتاد.

این خبر را به اشتراک بگذارید