• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
شنبه 24 اسفند 1398
کد مطلب : 97146
+
-

9شهریور 1398

یاد شادمانی

یاد شادمانی

چند روز پیش پانته‌آ، همسرت دوباره ما را یاد نبودنت انداخت. تعریف می‌کرد که مجبور شده آراد را سرمزارت ببرد، آراد هم گیر داده که می‌خواهم پیش بابا بروم، زیر خاک. این یکی، بزرگ‌ترین سختی نبودنت است، چطور می‌شود بچه  3ساله را توجیه کرد که پدرت نیست و دیگر نمی‌توانی او را ببینی. خیلی واژه «نیست» را نمی‌توانیم برایت به‌کار ببریم. حس ما همکارانت این است که در یک خبرگزاری دیگر یا در یک روزنامه دیگر مشغول به کاری، یا شاید همانطور که در روزهای سخت بیمارستان آرزو کرده بودی یک گوشه‌ای از سیستان‌وبلوچستان هستی و داری از بدبختی‌هایشان می‌نویسی. تصور می‌کنیم که تو آنجایی، شاید باورت نشود اما بعد از رفتنت، به‌واسطه سیل از سیستان‌وبلوچستان خیلی‌ها می‌گویند و می‌نویسند؛ آرزویت را دیگران تعبیر می‌کنند. هر روز به بهانه‌های مختلف از تو حرف می‌زنیم، خاطره‌ای تعریف می‌کنیم، یاد یکی از نوشته‌هایت می‌افتیم، یاد نقدهایی که برای ورزشی‌ها می‌نوشتی اما بیشتر آخرین جملاتت در ذهنمان تداعی می‌شود. وقتی ناامیدیم یادت می‌کنیم؛ یاد روزهایی که بیماری ذره‌ذره از تو جان می‌گرفت اما تو از زندگی می‌گفتی. یادمان دادی که زندگی را دوست داشته باشیم و این بزرگ‌ترین یادگاری است که از تو برایمان مانده. تو، مهدی شادمانی، رفته‌ای اما امیدی که داشتی هنوز هست و این تو را برایمان زنده نگه داشته است.

این خبر را به اشتراک بگذارید