مشاغل سوخته، خاطرههای ماندگار
درباره پیشههایی که در گذر روزگار کمکم محو میشوند و زمان آنها را در خود میبلعد
حمیدرضا بوجاریان_روزنامه نگار
روزگاری برای خودشان برو بیایی داشتند. دلاکها، رفوگرها، چینی بندزنها، چلنگرها، دواتگرها و خیلیهای دیگر در راستههای بازار یا محلههایی که پاخورشان خوب بود. آنقدر مشتری داشتند که بیگمان فکر میکردند تا روز و روزگار هست آنها هم هستند. چهکسی فکرش را میکرد که چرخ زندگی کاسبان این کسب و کارها با گردش زمان شروع به لنگ زدن کند و کار به جایی برسد که دیگر که نه از تاک نشانی بماند و نه از تاک نشان. حالا باید برای پیدا کردن برخی کسب و کارها دست به دامان خیلیها شد. مشاغلی که خیلیهایشان را میشد در راستههای قدیمی بازار در شهرهای مختلف پیدا کرد و امروز باید قصه بودنشان را از دهان قدیمیها شنید.
چرخ خیاطها دیگر نمیچرخد
درست است در سایه تغییر و تحولات زندگی شهرنشینی و بازشدن پای برخی تکنولوژیها در زندگیهایمان خیلی از مشاغل قدیمی دیگر بازار پررونقی ندارند اما قدیمیهای بازار کسب، هنوز در کوچهپسکوچههای قلب پایتخت همچنان چراغ دکانهای سالخورده خود را روشن نگه داشتهاند. خیاطهای قدیمی مردانه ازجمله این بازماندگان کسبهای کهنه شهرند که کوشیدهاند در میان فعالیت پر سر و صدای برندهای بزرگ و کوچک، چراغ کسب و کارشان را هر چند سوسو میکند روشن نگه دارند. حاج حیدر امامی ازجمله خیاطهای قدیمی تهران است که وقتی سن و سالش را میپرسم اتوی زغالی سیاهرنگی را نشانمان میدهد و میگوید: «من و این اتوی زغالی 75سالهایم. همسنیم و زهوار هردوتامون در رفته». چرخ روزگار، سرعت چرخ خیاطیهای او را کند کرده؛ «غیر از دوستای قدیمی و یه تک و توک مشتری جدید، کسی نمییاد برای خودش سفارش دوخت کت و شلوار بده.جوونترها بیشتر دوست دارن کت و شلوار آماده بخرن و بپوشن. چه کنیم دیگه هرکی سلیقهای داره ». دکان حاج حیدر حکم موزهای کوچک را دارد از یخچال قدیمی و رنگ و رو رفتهاش گرفته تا چرخ خیاطی پدالی و کهنهای که از آن بهعنوان رفیق دیرینهاش یاد میکند. حاج حیدر میگوید: «قدیما از این همه مغازه لباس فروشی خبری نبود. همیشه پدرا دست بچههاشونو میگرفتن و میآوردن خیاطی و ما هم قد و قوارشون رو میگرفتیم. اونقدر سرمون شلوغ بود که نوبت دو ماهه و سه ماهه برای دوخت کت و شلوار میدادیم. الان دیگه اینطوری نیست. خیاطیها شدن فروشگاه و لباسهای راستهدوزی شده خیلی ازخیاطا هم چون براشون صرف نداشت، یا خودشون رفتن فروشگاه زدن یا مغازشونو دادن اجاره به فروشگاهدارها». او حرفش را اینطور ادامه میدهد: «تعمیرات لباس قبلا یه بخش مهمی از کارمون بود. چون کسی راحت دست از لباسی که داشت بر نمیداشت. اونوقتا وقتی کت و شلوار پدرا برای تنشون کوچیک میشد، اونو میآوردن تا برای پسر خونواده اندازه کنیم. کاری نداشت، یه کم شکافتن میخواست و چند تا چرخ. اینطوری هم چرخ ما خیاطا میچرخید هم خونوادهها. الان دیگه اینطوری نیست. لباسا شرکتی شده و بد کیفیت. تا مشکلی برای لباس پیش مییاد میندازنش دور و میرن یکی دیگه میخرن. کسی حواسش نیست که میشه خیلی از این لباسایی که مثلا خراب شده رو با یه هزینه کم تعمیر کرد و دوباره استفاده کرد. کارمون با این رویه کساد شده و اگه میبینی الان اینجام بهخاطر عادته این همه سال و چند تا مشتری باقی موندهست، نه چیز دیگه».
خیابانی به نام رنگرزها
کتاب «خاطرات مشاغل فراموششده» را که ورق میزنیم یک نکته در همه آنها جالب و قابل توجه است و آن بومی بودن هر کدام از این شغلهاست که حالا بسته به شهری که قبلا رونق داشتند یا کارهایی که مردمش بدان مشغول بودند، انجام میشده است. در شهر اراک هم از آنجا که اسم و آوازه فرش دستباف این شهر در روزگاری نه چندان دور جهانی بود بازار رنگرزیهای نخ و خامه قالی حسابی برای خودش رونق داشت. کارگاههای بزرگ و کوچکی که استقرار زنجیروارشان در یک خیابان نام رنگرزان را بر آن گذاشته بود؛ نامی که هنوز هم از سوی مردم شهر برده میشود اما دیگر رد و نشانی از این رنگرزیهای قدیمی در شهر دیده نمیشود. محمد اسماعیلی از جمله بازماندگان این صنعت است. کسی که کارگاهش را به بیرون شهر منتقل کرده چون دیگر خیابان رنگرزان اراک به خیابان فروشندگان خودرو تبدیل شده است. از بیرونقی کسب و کارش برایمان میگوید از روزگار ناخوش فرش دستباف در این شهر؛ «درگذشته اراک مرکز خرید و فروش فرشهای دستباف بود. همه برای خریدن نخهای رنگشده قالی میاومدن اراک. نقش و نگار فرشها عقل و هوش از سر خریداران خارجی میبرد. از هر گذر بازار که رد میشدی نیمی از مشاغل مردم وابسته به فرش و فرشبافی بود. از دارفروشا و نخفروشا گرفته تا طراحای نقشه فرش. اما امروز اینطور نیست.» از سوسوی چراغ تنها کارگاه رنگرزی در اراک برایمان میگوید: «اگر میبینید این چراغ هنوز روشنه دلیلش اینه که کاری غیر از این بلد نیستم. مطمئن باش تا چند سال دیگه هیچ نام و نشانی از رنگرزی در اراک باقی نمیمونه».
امان از گرانی
شنیدن قصه لحافدوزان قدیمی خالی از لطف نیست. چه آنها که با کمانچههای چوبی در خیابانها و کوچهها پرسه میزدند و فریادکنان اهالی را از آمدنشان باخبر میکردند چه آنها که در مغازههای نسبتا کوچکشان بساط لحاف دوزی را پهن میکردند و نقش و نگارهای زیبا را روی لحافها سوزن میزدند. کریم صابری در محله ای قدیمی ازجمله این لحافدوزان است. کمانچه قدیمی آویزان از دیوار مغازهاش و حرفهایی که از به ارث رسیدن این کسب از پدرش میزند حکایت از موروثی بودن این کسب و کار در خانواده او دارد. آقا کریم برایمان از کسب و کارش در قدیم میگوید: «همین که زمین روزهای آخر زمستون نفس تازه میکرد؛ بساط لحافدوزها تو حیاط خونهها پهن میشد». او از اینکه کمانچههای لحافدوزی این روزها کمتر نوای دنگ.. دنگ... دنگشان به گوش میرسد، حرف می زند: «قبلا بیشتر رختخوابای مردم جنشسون از پنبه وپشم بود. امروز اینطور نیست مردم بیشتر میرن رختخوابهای صنعتی که الیاف مصنوعی داره میخرن. شاید چون رختخوابای با الیاف طبیعی گرونن مردم رفتن سمت صنعتیها. الیاف مصنوعی نیاز به زدن پنبه و پشم ندارن که براش لحافدوز بخوان». اوستا کریم لحافدوز میگوید:«هرچه خانهها کوچیکتر شد ، رفتوآمد با قوم و خویشان کمتر و کمتر شد، کسب و کار لحافدوزان هم بیشتر از رونق افتاد، چون دیگر کسی خانه قوم و خویشان نمیخوابد که نیاز به رختخواب زیاد داشته باشد.» او ادامه می دهد« قدیما سفارش دوخت لحاف عروسی میدادن. همین موقعها بازارمون خیلی پر رونق بود اما الان همهچیز آماده تو بازار پیدا میشه. حالا کم و زیادش مهم نیست مهم اینه که هنوز هستن کسایی که میان و سفارش کار میدن تا چرخ زندگی ما خیلی لنگ نزنه».
قاسم نفتی را هنوز یادشان نرفته
کتاب خاطرات مشاغل فراموششده را که ورق میزنیم در لابهلای مشاغل فراموش شده و منسوخ شده نفتیها سهمشان از همه بیشتر است. قاسم چرخی یکی از نفتیهای محله هاشمی در تهران است که هنوز با همان گاری فکسنیاش نفت برای تعمیرگاههای چرخ و... میبرد. پای حرفهایش که مینشینم میگوید: «بعد انقلاب ما کارمون خیلی بیشتر شد. تو سالای جنگ کارم سخت و خیلی زیاد بود. همه جوونیم را تو این کار گذاشتم و الان شغل دیگهای بلد نیستم. درسته که بالای شهر کسی نیازی به من نفتی نداره اما تو محلههای پایینشهر، تعمیرگاهها، بعضی مغازههای کوچیک و حتی مردم محلی نفت ازم میخرن. من با همین چرخدستی رنگ و رو رفتهم نفتشون رو میدم». او که لباسی پر از لک با بوی تند نفت پوشیده، میگوید: «به امروزم نگاه نکن. نفتیهای قدیم برای خودشان حسابی برو بیا داشتن. بیشتر خونهها با همین نفتهایی که من و دیگران روی همین چرخها به خونهها میبردن روشن میشد . اجاقای خوراکپزی همه با نفت کار میکرد. بخاریا و آبگرمکنای قدیمی هم نفتی بودن. الان جلوی بعضی خونههای قدیمی یه لوله فلزی هست که نفت رو میشه ریخت تو این لولهها تا به منبع نفت تو خونه بره. اون موقع اینطوری بود اما، امروز دیگه نفتی توش نمیریزم چون گاز جاشو گرفته». او چند ماه دیگه بازنشسته میشود و دیگر نیاز نیست کار سخت سی و چند سالهای را که انجام میداده است، تکرار کند: «چند وقته دیگه بازنشسته میشم. غیراز من کسی تو این محله نفت نمیبره. نمیدونم بعدش چی میشه اما دلم برای این کار حتما تنگ میشه».
گمشده در زمان
در اراک هم از آنجا که اسم و آوازه فرش دستباف این شهر در روزگاری نه چندان دور جهانی بود بازار رنگرزیهای نخ و خامه قالی حسابی برای خودش رونق داشت. کارگاههای بزرگ و کوچکی که استقرار زنجیروارشان در یک خیابان نام رنگرزان را بر آن گذاشته بود؛ نامی که هنوز هم از سوی مردم شهر برده میشود اما دیگر رد و نشانی از این رنگرزیهای قدیمی در شهر دیده نمیشود