فضای مجازی باعث کاهش عمق سواد سطحی شدن آدمها میشود؟
عصر انسانهای پنکیک
درباره پرشهای فکری که امکان تمرکز روی مطالعه را از بین میبرد
عیسی محمدی
هرچقدر به ذهنم فشار میآورم، نمیدانم این جمله را از کدام نخبهای خواندهام که میگوید: «خواندن و غرق شدن در یک کتاب، شما را بیشتر از بسیاری از رسانهها و اینترنت، در یک موضوع خاص غرق، عمیق و آگاه میکند.» که نظری به غایت درست است و صداقت و صراحت و دقت عجیبی دارد. کتابها از جایی شروع میشوند، مسیری را طی میکنند و به جایی میرسند. اما در اینترنت، شما غالباً از میانه شروع میکنید و همیشه در میانه پایان مییابید و در این میان نیز، به میانههای دهها و صدها پیام و لینک و نوشته دیگر پرش میکنید. به همین دلیل است که ذهن استدلالی شما تقویت نمیشود. به واقع درگیر فضای مجازی و اینترنت و دنیای دیجیتال شدن، انسان را کمعمق، کمسواد و سطحی بار میآورد. اما چرا و چگونه این اتفاق میافتد؟ با هم این فرایند را بررسی میکنیم.
اینترنت و کمعمقها
معروفترین نقلقولها درباره تأثیر اینترنت بر سواد از نیکولاس کار است. نوشتههای او، چه در هیبت مقالههایی چون «آیا گوگل ما را احمق میکند؟» و چه در قالب کتاب «کمعمقها، اینترنت با مغز ما چه میکند؟» به این موضوع پرداختهاند. کتاب او به قدری تأثیرگذار بود که حتی جایزه پولیتزر را هم دریافت کرد. مقالات او نیز بهدست افراد مختلف ترجمه شده و همگی، نشان از تأمل و دقتی شگفتانگیز دارد.
مهمترین نکتهای که نیکولاس کار بدان اشارتها دارد، تغییر چگونگی فکر کردن و چگونگی مطالعه و چگونگی اندیشیدن افراد است. او خود تجربهاش را در این میان، چنین میداند که تا پیش از این، به راحتی و با لذت فراوان، مقالات جدی، طولانی و همچنین کتابها را مطالعه میکرد اما رفتهرفته این مهارت و توانمندی را از دست داده. به واقع او، رفتهرفته درگیر و دچار پرشهای فکری متداولی شده که کمکم حالت استمرار را هم بهخودشان گرفته و تبدیل به عادتی ویرانگر شدهاند. به واقع او، طی مطالعه با حوصله نثرهای طولانی، روند روایی و استدلالی دنبالهدار آنها را به خوبی درک میکرد و حتی خود نیز میتوانست در این روند مداخله کند. اما حالا چه؟ با خواندن یکی، دو صفحه، پرشهای ذهنی آغاز میشود. اما این پرشهای ذهنی و فکری چرا اتفاق میافتند؟
عصر اتصال مداوم به اینترنت
این همان موردی است که کل نیوپورت، استاد دانشگاه جورجتاون و نویسنده کتاب ماندگار «کار عمیق» نیز نگاه جالبی به آن دارد. او البته در این کتاب خود، از افرادی چون بیل گیتس نیز مثال میآورد. اما چرا بیل گیتس؟ به واقع نگاه او به این نخبه دنیای تکنولوژی، از منظر تمرکزگرایی است. او در کتاب خودش و به نقل از اطرافیان بیل، اشاره میکند که این چهره، هنگامی که میخواست برنامه ویندوزش را در روزگار دانشجویی خود شروع کند، گاهی تا سحرگاهان و پشت رایانه خود کار میکرد. به واسطه خستگی طبیعی ناشی از این کار سنگین، کمکم سرش پایین میافتاد؛ تا جایی که نوک دماغش با کیبورد رایانه تماس پیدا کرده و به خواب میرفت. یکی، دو ساعت بعد که چرتش پایان میپذیرفت، چشمانش را میمالید و چند تایی پلک میزد و از جایی که آخرین کدهایش را شروع کرده بود، کار را ادامه میداد. به قول الن، همکار او، این تمرکز بیل یک شاهکار شگفتانگیز بود. در واقع نکته طلایی بحثهای نیوپورت، «عصر اتصال مداوم به اینترنت» است؛ همان چیزی که به روایت او، ظرفیتهای ما را محدود کرده و اثربخشی کارهایمان را به کمترین میزان موجود میرساند.
تقلا برای خوانش کتابهای بزرگ
بازمیگردیم به روایتهای نیکولاس کار. نیکولاس، این وضعیت را در زمانه اتصال مداوم به اینترنت و دنیای دیجیتال، تقلا برای برگردان ذهن سرکش به متنها و نثرهای طولانی میداند؛ درحالیکه تا پیش از عصر دیجیتال، این امر به راحتی اتفاق افتاده و حتی کتابهای چندجلدی، به راحتی خوانده میشد. او پیش از این درگیر یک سبک از مطالعه عمیق بوده است؛ اما امروزه برای رسیدن به این مهارت قدیمی، باید با خودش مبارزهای سخت را دنبال کند.
غواصی یا اسکیسواری؟
بهعبارت دیگر و سادهتر، اینترنت و دنیای دیجیتال، نهتنها پیامهایی را به ما منتقل میکند، بلکه نحوه این انتقال پیام، نوع تفکر و مطالعه و استفاده ما از حافظه را هم تغییر داده. در واقع ما، عادتهایی جدید در زمانهای جدید پیدا کردهایم؛ عادتهایی که چندان به سود ما کار نمیکنند. این عادتها، همانا باعث تکهتکه و قطعهقطعه شدن توجه ما شدهاند؛ چرا که حین مطالعاتی که داریم، همزمان درگیر جستوجو، وبگردی، برقراری ارتباط اینترنتی با دیگران، بازخوانی پیامهای اینترنتی و... هم هستیم. نتیجه؟ خداحافظی با توانایی خوانش متنها و نثرهای بلند و طولانی؛ زیر سایه سبکی که مشخصهاش، پرش از پیوندی به پیوندی دیگر است؛ بدون اینکه چیزی به دانش راستین ما اضافه کند. به واقع حرف نهایی را، او چنین میزند: زمانی کاملاً درک میکردم که در دریای واژگان بیانتهای کتابها، غواصی هستم که به اعماق میرود، اما حالا احساس جتاسکیسواری را دارم که در سطح همان آبها، زیگزاگوار پیش میروم. نیکولاس کار البته صرفاً به تجربیات و روایتهای فردی خودش در این مورد بسنده نمیکند و یک،دوجین مطالعات علمی عصبشناختی و روانشناختی را هم رو میکند که نشان از تغییر رویه در عادتهای تأمل، تمرکز و مطالعات ما دارد.
مطلعتر شدهایم، خردمندتر، نه
بگذارید کل مطلب را سادهتر و خودمانیتر جمع کنیم: ما تا پیش از دنیای دیجیتال، بهشدت درگیر خوانش کتابها و نثرهای بلند و طولانی بودیم. به همین دلیل، حوصله بیشتری داشتیم و همین حوصله بیشتر، فرصت تأمل و تدبر بیشتری را به ما میبخشید. از سوی دیگر، این تأمل و تدبر بیشتر، هم موجب افزایش عمق سواد و بینش ما میشد، هم موجبات استفاده کاملتر از حافظه و ذهنمان را فراهم میآورد. اما هماکنون، به واسطه اینکه همهچیز بهصورت فستفودی حاضر است، نیازی به استفاده از مغزمان احساس نمیکنیم. در نتیجه ظرفیت مغز و ذهنمان، بهشدت کاهش یافته؛ هرچند که امکان دسترسیاش به اطلاعات فوقالعاده بیشتر شده است. بهعبارت دیگر، انسانهای امروز مطلعتر شدهاند، اما اکیداً خردمندتر نشدهاند.
از تکبر دانایی تا هیچ ندانستن
ماریان ولف، روانشناس تکاملی دانشگاه تافتز و نگارنده کتاب «پروست و ماهی مرکب: داستان و علم خوانش مغز»، در این مورد جمله فوقالعادهای دارد:«ما همان چیزی هستیم که میخوانیم.» او معتقد است که هماکنون، سبکی از دریافت اطلاعات و مطالعه باب شده که در آن، بازدهی و فوریت در دسترسی بر همهچیز ارجحیت یافته. نتیجه؟ ما دیگر عمیق نیستیم؛ دیگر عمیق مطالعه نمیکنیم؛ دیگر عمیق فکر نمیکنیم. این دغدغه البته در طول تاریخ وجود داشته است: حتی افلاطون نیز در کتاب جمهوری خود، از زبان یکی از شخصیتها میگوید که اگر مردم به سمت کلمات مکتوب بروند، آن را جایگزینی برای دانشی که همیشه در ذهن و مغزشان باید نگهداری میکردند، تصور خواهند کرد و در نتیجه، دست از بهکار بردن حافظه بردارید و فراموشکار شوید. چنین ایدهای در زمان اختراع ماشین چاپ گوتنبرگ هم مطرح شد؛ در مورد واژگان چاپی. که دیگر نیاز به درس، مطالعه و بحث را از بین برده و کاهلی ذهنی ایجاد کند. این ایده حالا هم مطرح شده است؛ با این تفاوت که این فراموشکاری و ترکگفتن همه ظرفیتهای حافظه، مغز و ذهن و کاهلی فکری اتفاق افتاده است. به قول نیکولاس، در واقع ما در عصر جدید تبدیل به انسانهای پنکیکی شدهایم؛ انسانهایی که توهم و تکبر دانایی داریم؛ ولی دانا نیستیم.
بازگشت به مطالعات عمیق
با چنین فرایندی است که ما تبدیل به انسانهایی سطحی شدهایم؛ با دانش، اطلاعات و دانستههایی سطحی. شاید به قول تیریون لنیستر، شخصیت کوتوله و برادر یکی از شاهان در سریال بازی تاجوتخت، بهتر باشد که به این دیالوگها بازگردیم که «ذهن به کتاب نیاز داره، همونطور که شمشیر به تیزکنندهای نیاز داره تا تیزش کنه. بهخاطر همینه که من زیاد کتاب میخونم» و «خواب خیلی خوبه، ولی کتاب خوندن خیلی بهتره».