
گشتوگذار با «جعفردهقان» بازیگر تلویزیون در محله کودکیاش
همسایهداری بیتکرار جنوبشهریها

مریم قاسمی|خبرنگار
منطقه 18
در بازیگری باسابقه و صاحب سبکی است که به قول خودش از آدمها و مردمان کوچه و بازار محلهاش به دست آورده و همین ویژگیها او را محبوب کرده است. نامش «جعفردهقان» بزرگ شده شهرک فردوس است و هرازگاهی به مردمان خونگرم و مهماننواز این محدوده سر میزند و احوالشان را جویا میشود. او بخشی از موفقیتهایش را مدیون محلهاش میداند و با اینکه سالهاست در بخش دیگری از شهر ساکن شده، باز سراغ اهل محل را میگیرد تا مرام و معرفت جنوب شهریها همیشه در خاطرش باقی بماند.
وقتی همراه جعفر دهقان وارد خیابان تختی میشویم و از دور نگاهی به نمای سینما تماشا میاندازد و میگوید: «خوش به حال بچههای امروز که اینقدر امکانات متنوع دارند. آن وقتها و دوران کودکی ما تماشای فیلم در سینما یک آرزو بود.» کمی جلوتر میرویم و ادامه میدهد: «خدا رحمت کند «سعید کشنفلاح» کارگردان باسابقه تئاتر و تلویزیون را که آن موقع در محلهمان کارگاه آموزش تئاتر راه انداخته بود و خیلی از بچههای آن زمان را جذب بازیگری کرد. من و دوستانم که آن موقع 12ـ 13 ساله بودیم، به مرکز رفاه میرفتیم و آقا سعید رایگان به ما آموزش بازیگری میداد.» دهقان به سر در مجتمع بهزیستی «شهید ذوالفقاری» که از سالها قبل محل نگهداری و حمایت از بچههای بیسرپرست شده، چشم میدوزد و میگوید: «مرکز رفاه اینجا بود. یادم میآید آن وقتها برای درست کردن دکور و هر چیزی که برای کار اجرا و نمایش لازم بود از پول تو جیبیمان خرج میکردیم تا فقط چیزی یاد بگیریم. مرحوم کشنفلاح دلش نمیخواست وقت و انرژی بچههای بااستعداد محل در کوچه و خیابانها تلف شود. من علاقه زیادی به تئاتر نشان میدادم، اما پدر و مادرم مخالف بودند. دوست نداشتند که به مرکز رفاه یا کاخ جوانان بروم و تئاتر یاد بگیرم. میگفتند این کارها به درد نمیخورد و در شأن خانواده ما نیست. من هم نمیگفتم به آنجا میروم. هیچوقت یادم نمیرود وقتی کمی دیر میکردم به در خانه همسایهها می رفتند و سراغ من را میگرفتند.»
همسایه هم همسایه قدیم
دهقان میگوید تیمی که مرحوم سعید کشنفلاح از نوجوانان و جوانان محله برای بازیگری و تئاتر تشکیل داده بود، اکنون هر کدامشان وزنهای در سینما هستند؛ آدمهایی مثل فرزندش «فرید کشنفلاح»، «مجید مجیدی»، «داود رحمتی»، «سعید متوسط» و... که بعد از مدتی وسیلهای شدند برای بقیه نوجوانان و جوانان محله تا استعدادشان کشف شود. محبت، معرفت وجوانمردی در آن زمانها پررنگتر بود. از کنار کوچهها عبور میکنیم و دهقان با کنجکاوی تغییرهای محله را رصد میکند. او از ارتباط خوب همسایهها در محلههای جنوب شهر چنین میگوید: «وقتی مسافرت میرفتیم، کلید خانه را به همسایه میدادیم تا مراقب خانه و زندگیمان باشد و آنها هم حق همسایگی را خوب به جا میآوردند. کسی دلش شور نمیزد که در خانه کسی نباشد و دزد بیاید. همه خانهها یک طبقه بود، اگر کسی غذای خوشمزهای میپخت، میدانست که بوی غذا ممکن است به مشام همسایهاش برسد برای همین یک بشقاب را همیشه برای همسایه کنار میگذاشت.»
آقا کریم کجایی که یادت بخیر!
وقتی با بازیگر هممحلهای طول خیابان تختی را گز میکنیم، میگوید که فروشگاهها و مغازههای محله متنوع و رنگارنگ شده و فقط چند دکان قدیمی باقی مانده که حالا صاحبان آن را نمیشناسد. دهقان به یک سمت بوستان تختی اشاره میکند و میگوید: «سر یکی از این کوچهها، دوچرخهسازی کریم آقا بود. یادش بخیر! او را خیلی دوست داشتیم. آن وقتها اینطور نبود که همه بچهها دوچرخه داشته باشند. آقاکریم یک دوچرخه در مغازه داشت که آن را به من و دوستانم کرایه میداد و بابت یک ربع دوچرخهسواری 2 ریال میگرفت. نمیدانید دوچرخهسواری چه لذتی داشت. یک روز 4 ریال داشتم با خوشحالی به مغازه آقا کریم رفتم و با آن پول نیم ساعت دوچرخهسواری کردم. یادم میآید آن روز نیم ساعت پشت هم رکاب زدم و حسابی خیس عرق شدم.» دهقان در ادامه عنوان میکند که ایده بیشتر نقشها و کاراکترهایی را که در فیلمهایش بازی میکند از مردم کوچه و بازار گرفته، مثل کریم دوچرخهساز، اکبر قصاب و...
همیشه هممحلهای باقی میمانم
جعفر دهقان خونگرم است و خیلی زود با مردم ارتباط برقرار میکند. وقتی با او در محله قدم میزنیم، رهگذران و کاسبان با او احوالپرسی میکنند و با لبخند به پیشوازش میآیند. دهقان میگوید: «وقتی تازه وارد سینما و تلویزیون شده بودم، مردم خیلی مرا تحویل میگرفتند و من خجالت زده میشدم از اینکه این همه مورد توجه بودم. باید به مردم احترام گذاشت. اگر اهالی کسی را دوست نداشته باشند، با او عکس یادگاری نمیگیرند. حتی باید یک جاهایی تحمل کرد تا مردم حرف دل و انتقادشان را به زبان بیاورند. من به خودم قول دادهام که همیشه هممحلهای باقی بمانم.» سرگرم صحبت با دهقان هستیم که چند نوجوان ورزشکار با کولهپشتی از کنارمان میگذرند. دهقان با آنها خوشوبش میکند و بعد از چند لحظه مکث میگوید: «در قدیم باشگاه ورزشی در محلهمان نداشتیم. به همین دلیل در خرابهها و زمینهای خاکی محله جمع میشدیم و فوتبال بازی میکردیم. یادم نمیرود که حسرت یک دست لباس ورزشی را داشتم. آن زمان رسم بود رختخواب را در گوشه اتاق میچیدیم و مادرم ملحفهای دور آن میکشید. یک روز که خیلی بهانه آوردم و لباس ورزشی خواستم، از همان پارچه رنگی ملحفه برای من لباس و پیراهن فوتبال دوخت. مامان «وجیهه» هرکاری میکرد تا ما بچهها احساس کمبود نکنیم.» دهقان با مشکلات محله قدیمیاش کاملاً آشناست، عنوان می کند: «هر بار که از خیابان 45 متری زرند وارد خیابان تختی میشوم در محوطه راهآهن افراد معتاد را میبینم که چهره محله را ناخوشایند می کنند. کاش این مسیر امن و زیبا شود.»
جعفر دهقان:
وقتی مسافرت میرفتیم، کلید خانه را به همسایه میدادیم تا مراقب خانه و زندگیمان باشد و آنها هم حق همسایگی را خوب به جا میآوردند. کسی دلش شور نمیزد که در خانه کسی نباشد و دزد بیاید. همه خانهها یک طبقه بود، اگر کسی غذای خوشمزهای میپخت، میدانست که بوی غذا ممکن است به مشام همسایهاش برسد برای همین یک بشقاب را همیشه برای همسایه کنار میگذاشت