بیداد: سعی باد و باران
سحر سخایی| نویسنده و آهنگساز
محمدرضا شجریان و پرویز مشکاتیان
وقتی امروز به موسیقی آن سالها نگاه میکنم، وقتی انبوه اثر درخشان در دهه 60 و اوایل دهه70 را مرور میکنم همزمان به یاد میآورم که پیشتر از دوران یکهتازی شاگردان مرکز حفظ و اشاعه، موسیقی ایرانی چه چهرههای شاخصی را از دست داد. بدهبستان روزگار بود انگار؛ بدهبستانی که البته انتخابی نبود. گریز از مرکز حکم میکرد که یا باید همپای اتفاقات عوض شد و دوید و یا باید رفت و دیگر برنگشت. چنانکه بسیاری رفتند و دیگر برنگشتند. ایرج، گلپا، تمام خوانندگان زن و نوازندگان و ترانهسازان برجسته رادیو باید به خانه میرفتند تا فرزندان تازه موسیقی ایرانی ورق تازهای بزنند و دوران خود را آغاز کنند.
از این فرزندان تازه، شاید غریبترین زندگی از آن پرویز مشکاتیان باشد؛ نابغهای که سنتور میزد. زاده اردیبهشت بود و مهمترین کارهایش را حدوداً تا 40سالگی ساخت و بخشی از تاریخ هنر معاصر ایران شد و البته زود رفت. رفت به جهانی که از آن بازگشتی نیست و بیداد را به یادگار گذاشت.
بیداد، نام آلبومی با آهنگسازی پرویز مشکاتیان و صدای محمدرضا شجریان بود و گرچه 2 بخش مجزا داشت من قصدم تنها تمرکز بر بخش اول یعنی ساختههای مشکاتیان است. مقدمهای که مشکاتیان برای آغاز آلبوم ساخت، شبیه یک انقلاب بود. فرمی تازه و محتوایی که گرچه بهشدت وابسته به ردیف بود اما بهمعنای واقعی کلمه برداشتی تازه از مادهای کهنه بود. نگاهی به این ترکیب برنده بیندازید: سنتور مشکاتیان، تار لطفی، تمبک فرهنگفر و صدای شجریان؛ تمام چهرههای ماندگار یک نسل در یک قاب؛ در یک اثر. انتخاب شعر آواز و تصنیف «یاد باد» از حافظ هم دیگر تیر خلاص بود. همهچیز به شکل غریبی عالی بود. در لحظه به لحظه بیداد، حسرت و دریغ و ترس نفسنفس میزد. فضای کار گرچه میل به گرفتگی و غم داشت اما مشکاتیان استاد احضار کردن احساسات متناقض بود. او نقاش تصاویری سیاه و سفید بود که ناگهان خطوطی سرخ همهچیزش را تحتتأثیر قرار میداد.
جلد آلبوم بیداد
کمی آن سوتر در همین سال ۱۳۶۴ یک فیلم عروسکی، با فضایی تماماً متفاوت از موسیقی بیداد تولید شد: شهر موشها اثر مشترک مرضیه برومند و محمدعلی طالبی. میخواهم با کمی جسارت و نترسی، بین این دو فضای تولید شده در این سال یک پل سرخ بکشم. بین سیاهی جهان بیداد و آدمبزرگها و سپیدی دنیای موشها و بچهها، ارتباطی بود. هردوی این آثار بر چیزی که دورهاش گذشته بود حسرت میخوردند. سایه سیاه ترسی ناشناخته بر داستان شکلگیری هردویشان افتاده بود و اندیشه پیشبرنده هردوی این آثار رسیدن به مدینهای فاضله بود؛ شهری پر از صلح و بدون گربه برای موشها و رسیدن به شهر یاران و خاک مهربانان برای پرویز مشکاتیان که کسی نیست که نداند تا چه اندازه وطنش را دوست میداشت و برای آن خون دل میخورد. ۱۳۶۴ همانقدر که در بیداد بود در شهر موشها هم نفس میکشید.
میگویند آدمهایی که در یک زمانه زندگی میکنند، آرزوها، ترسها و ناکامیهای مشترکی دارند. تنها عدهای از بیشمار مردم به این ناخودآگاه مشترک دست مییابند و اشتراکات را تبدیل به چیزهایی ماندنی میکنند. نه نسخه و روشی در کار است و نه تضمینی که اگر یکبار شد باز هم بشود. پرویز مشکاتیان یک دُردانه حقیقی بود؛مردی که شیدایی خراسانیاش با یک فرهیختگی همیشه حاضر درآمیخت و بارها و بارها در احضار و بازتولید روح زمانهاش به پیروزی رسید. بیداد همایون، تنها یکی از چندین شاهکار موسیقایی پرویز مشکاتیان است. و چه حیف که در پایان این خطوط باید نوشت: روحش شاد.