نان، عشق و آینده
رسم شمارههای سالگرد، نوشتن از آینده نیست. مطالبی که اغلب برای این روزها سفارشمیدهند نوشتن از گذشته است؛ از روزهایرفته و یادهای گذشته؛ از آدمهایی که نیستند و از جاهای خالی. شمارههای سالگرد قرار است پنجرهای باشد به دیدهنشدهها و فراموششدههای روزنامه؛ آنها که نامشان نیست و کارشان هست. این رسم است. هنوز آذر نیامده بود که وقتی حرف از سالگرد شد همه روی یک حرف ماندیم: آینده. نمیخواستیم رسم رایج نوشتن از گذشته و روزهای رفته را با تلخیهای رایج پیوند بزنیم. میخواستیم دلیلی برای ادامهدادن باشیم؛ برای روزهای نیامده؛ برای تصویری از روزگاری که علمای ژانر به آن میگویند: علمی- تخیلی. هر قدر فکرکردن به گذشته لذت میدهد، آینده میترساند. این ترس باعث شده که وقتی پای سفره دلها به بهانه آینده مینشینی، همه از ترسها و دلشورهها میگویند. اما ترسیدن مانع نشد که ادامه ندهیم. نتیجهاش پرسشهایی شد و حرفها و نوشتههایی که همه را اینجا میخوانید. امروز، 26 سال بعد از دوشنبه 24آذر سال 1371 است؛ امروز آینده آن روز است؛ در آغاز بیست و هفتمین سال انتشار روزنامه همشهری؛ تصاویری از آینده شهری که در آن زندگی میکنیم، دستاورد ماست. آینده امید است و زندگی؛ مثل نان و آب؛ مثل ادامهدادن.
شهر آرمانی، مردم هوشمند
مرضیه برومند
سالها پیش به جشنوارهای در دانمارک رفتم و برای انجام کاری ناگزیر شدم به بانک بروم. آنجا دیدم که همه مشتریان محترمانه روی صندلی نشستهاند و با نوبت کارهای بانکی خود را انجام میدهند. حسودیم شد که چرا در بانکهای ایران اینگونه نیست. آرزو داشتم در ایران هم این نظم و احترام بهوجود بیاید و الان بانکهای ما هم اینگونه شدهاند.
اگر بخواهیم میتوانیم تهران را جزو شهرهای پیشرفته دنیا کنیم. امروزه معضل بزرگ شهر ما ترافیک و شلوغی آن است، درصورتی که تهران باید شهر تعامل باشد. وسایل حملونقل ناکافی است و هر سفر درونشهری یک زحمت بزرگ تلقی میشود تا جایی که برای یک دکتر رفتن هم غصه میخوریم.
آرزو میکنم روزی برسد که از سفرهای درونشهری صرفنظر کنیم و مردم برای انجام هر کاری به خیابانها نیایند و همه این آرزوها را شهرداری نمیتواند برآورده کند بلکه باید سازمانها و نهادهای دیگر سیستم بوروکراسی خود را کمتر کنند تا بتوانند به بهبود شهر و رسیدن به ایدهآلها کمک کنند.
همه ما آرزو میکنیم تهران شهری برای زندگی آرمانی و ایدهآل باشد اما یادمان باشد که هماکنون برای هر کاری صرفا مصرفکننده هستیم و کارمان شده که به محیطزیست لطمه بزنیم. آرزویم این است که با رعایتکردن و خودخواهنبودن در بسیاری از مسائل، بتوانیم شهر خود را نجات دهیم. در این سالها آنقدر از واژه فرهنگسازی استفاده کردیم که این واژه هم بسیار لوث شده است و دیگر تأثیری ندارد.
تکنولوژی در تهران برای سهولت کارها و کمکردن آلودگی و ترافیک مهم است، اما دوست دارم که مردم در کنار هم باشند. شهر ایدهآل من، شهری است که مردمانش کنار هم باشند. در هر محله فضای عمومی، پارک یا میدانگاهی باشد که همه افراد، از کودکان گرفته تا افراد مسن ساعتی کنار هم باشند، صحبت کنند و شاد باشند. اما متأسفانه ناخودآگاه این فضا از مردم دریغ شده است.
هماکنون شهر ما پیادهروهای استاندارد برای قدمزدن ندارد. در سالهای اخیر تصمیمات اشتباه، ساختوسازهای نابجا و خرابکاریهای زیادی در چهره تهران صورت گرفته است. امیدوارم تهران شهری باشد که مردمانش در آرامش باشند؛ البته مردم هم برای ایجاد شهر ایدهآل باید سهم خود را اداکنند و تنها توقع نداشته باشند. باید شهر را از آن خود بدانند و احساس مالکیت کنند. شهر آرمانی تهران میتواند توسط مردمانش هم درست شود. باید به سمتی برویم که با طرز زندگی صحیح تهران را شهری زیباتر کنیم.
گاهی برخی آرزو دارند که تهران یک شهر هوشمند صِرف باشد اما شهر خیالی من، افرادش هوشمند هستند. تا زمانی که شهروندان هوشمند نباشند و تا زمانی که متوجه نباشیم سعادت در سعادت جمع است، نمیتوانیم پیشرفتی کنیم. ما مملکت خوبی داریم که پایتخت آن شهر زیبای تهران است؛ شهری که در اطرافش رشتهکوههای زیبا دیده میشود. تهران شکوهی دارد که نباید آن را از دست بدهیم، اما کاری میکنیم که 6ماه از سال کوهها را نمیبینیم. آرزو دارم شهر تهران در آینده مردمانی داشته باشد که به وطن خود اهمیت بدهند.
چه تهران ترسناکی !
بهرام عظیمی
بهرام عظیمی
آینده؛ عجب اصطلاح هولناکی. آینده تهران؛ عجب ترکیب خوفناکی. میدانم بسیاری از شما با خود میگویید من در فیلم تهران1500، آینده تهران را نشان دادم اما در همین یادداشت به شما میگویم آیندهای که در آن فیلم به تصویر کشیدم مثل آن آیندهای نبود که در ذهن من وجود داشت. اگر آیندهای که من در ذهنم از آن داشتم ساخته میشد، تهران شهری بود سراسر آلودگی، بسیار شلوغ و با مردمانی بسیار بد. من 50سال سن دارم و براساس همین تجربه و سن خودم درباره آینده پیشبینی میکنم و آیندهنگری دارم و نتیجه این پیشبینیهای ذهنی من این است که هرچه میگذرد اوضاع خرابتر میشود، مردم بیسوادتر، نامهربانتر و بیاخلاقتر میشوند و دولتها و حکومتها هم رو به بهبود نخواهند رفت. من احساس میکنم آینده تاریک و تلخ خواهد بود چون امروز را با 20سال قبل مقایسه میکنم و میبینم که مردم چقدر عصبیتر و بیرحمتر شدهاند و چقدر اعتماد از دست رفتهاست. اختلافها از درون خانوادهها میان برادر با برادر و پدر با فرزندان و پدرها و مادرها به طرز هولناکی در حال زبانهکشیدن است و با این اوضاع تا چند سال دیگر چیزی به نام «کانون گرم خانواده» فقط یک اصطلاح خندهدار خواهد بود.
بیتعارف نخستین چیزی که درباره تهران آینده به ذهنم خطور میکند شهری است با مردمانی سراسر بیمعرفت، هرجومرجطلب و به قولی درب و داغان. من مجبور بودم فیلم تهران 1500را بسازم و دلخوشی من حین ساخت آن فیلم همان دو کاراکتری بود که مهتاب نصیرپور و مهران مدیری صداپیشگیشان را بر عهده داشتند. این دو کاراکتر در واقع همان مردم قدیمی و با معرفتی بودند که دیگر تعدادشان بسیار کم شدهاست. این افراد نوستالژی شدهاند و ما هم به مسیری میرویم که همین فیلمها و عکسهایمان میشود نوستالژی و دیگر آدم زندهای در اطرافمان باقی نخواهد ماند که چنین خصلتهای مهربان و لوطیگریهای دلنشینی داشته باشد. البته درباره آینده همیشه به این موضوع هم فکر میکنم که کاش پیشرفتهای پزشکی سبب شود ما بیشتر عمر کنیم و آیندهای داشته باشیم که گذشته را در آن از زبان آدمهای خوب بشنویم. فعلا اما این بیماریها و سرطانها سبب شده که همه آدمهای قدیمی خوب از بین ما بروند و این خودش بسیار خوفانگیز است.