«خیزش امید و موج ناامیدی»؛ داستان تکراری شکلگیری دولتها و سرکارآمدن روسای جمهور جدید و بدرقه اجتماعی آنهاست.
فصل انتخابات که میرسد، سریالی کلیشهای با روالی ثابت آماده ثبت در تاریخ میشود. داستان از این قرار است: کارزارهای انتخاباتی به پا میشود، رقبای سیاسی در هر بزنگاهی روبهروی هم شاخ و شانه میکشند، مردم به هواداری آن که مطلوبشان است میداندار میشوند، فضای کشور حداقل یک هفتهای در دست مردم و ایدهآلهایشان رها میشود، صندوقهای انتخاباتی بر پا میشوند، منتخب مردم رخت ریاستجمهوری برتن میکند، مردم یکسالی چشم بهراه اجرای شعارهای رئیسجمهور و همراهانش میمانند اما داستان با فصلی نانوشته و وعده دادهنشده روبهرو میشود و آن چیزی نیست جز گلایه رئیسجمهورها از «نمیشود»ها و «نمیگذارند»ها و سنگاندازی مخالفان و مانعتراشی ذینفعان. نه اینکه گلایه آنها بیسند و دلیل باشد نه! درست میگویند مسیر برای ادامه حرکت از سوی رقبای سیاسیشان چنان ناهموار میشود که بیشتر انرژی دولتها در سال دومشان، صرف نگاهداشتن فرمان مدیریتی و اجراییشان مطابق همان 4سال اول کاریشان میشود، تلاش میکنند حداقل پسرفتی نداشته باشند. اما مردم دل به وعدهها بستهاند و «نمیتوانیم» و «نمیشود» مذاقشان را چنان تلخ میکند که چشم بر حقیقت جاری میبندند و فقط از نا کامیها و عدمتحقق وعدهها شکواییه میکنند.
روسای جمهور دولتهای شکلگرفته پس از انقلاب بهویژه پایان جنگ- بهطور مشخص از دولت پنجم به بعد - در دوره دوم حضورشان به ضعف در مدیریت شرایط متهم شدهاند و برچسبی روانه آنها شده است، مثلا دولت سازندگی که با شعار رفاه و سازندگی بر مسند اجرایی آمد از سوی منتقدان وقت آیتاللههاشمیرفسنجانی، به اشرافیگری و تجملگرایی متهم شد و چنان نسخه ناکارآمد نشاندادنش از سوی رقبای سیاسی پیچیده شد که عامه مردم 2 دهه بعد، متوجه پلانهای اجرایی سازندگی شدند و محل طرحی شعارها را شناسایی کردند. در دولت بعد از سازندگی که به اصلاحات و جامعه مدنی شهره شد، آنچنان بحرانهای اجتماعی و سیاسی در کشور راه افتاد که نهتنها توسعه مباحث اجتماعی به چشم نمیآمد بلکه اعتراضات دانشجویی و قتلهای زنجیرهای در آن ایام، کام مردم را به اندازهای تلخ کرد که ثبات اقتصادی و کاهش نرخ تورم به چشم مردم ننشست و در دور بعدی انتخابات، جذب چهرهای شدند که شعارهای رئیسجمهورشان در 3 دهه قبل را تکرار میکرد و داستان بر این منوال تکرار شد تا اینکه حالا سکان هدایت قوه اجرایی به حسن روحانی رسیده است .
تبدیل امید به یاس از تریبونهای مخالف دولت
بحث ایجاد امید اجتماعی و تبدیل آن به یاس اجتماعی در تغییردولتها کاملا مشهود است و ویژه یک دولت خاص نبوده و نیست. روال کار هم همانطور که گفته شد بر یک مسیر مشخص استوار است و آن این است که با انتخابات همواره امیدهای اجتماعی بزرگی در جامعه شکل میگیرد و جامعه بهشدت نسبت به اصلاح اموری که خواستار آن است حساس و امیدوارتر میشود. در همین روند و فضا هرچند مردم روسای جمهور را برای استمرار دوره دوم ریاستجمهوریاش با رأی نسبتا بالایی انتخاب میکنند اما همین که دوره هشتساله او رو به پایان میرسد، نارضایتیها و ناامیدیها از عملکرد آن رئیسجمهور و دولتش در جامعه بزرگتر و محسوستر میشود. حسن روحانی، دولت اولش را که پشت سرگذاشت، در دولت دوم هجمهای عظیم از تریبونهای رسمی علیه او بهکار گرفته شد.در داستان تکراری تشکیل دولتها و ناامیدی مردم از مؤثربخشبودنشان برای ایجاد تغییرات اساسی در زندگی و اوضاع کشور یک وجه مشترک دیگر هم هست که شاید اصلیترین فاکتور تکرار این داستان است، سکوت دولتها در برابر کارشکنیهای رقبا و برچسبهای سیاسی که به عملکرد مدیران اجرایی زده میشود مهمترین عاملی است که امید مردم را به راحتی به ناامیدی بدل میکند. مردم سکوت دولتها را به پذیرش اتهام یا سازش با جریان رقیب تعبیر میکنند و به همین دلیل با سرخوردگی قابلتوجهی 2 سال پایانی دولتها را به نظاره مینشینند و این داستان تکرار میشود... .
چرا مردم ناامید میشوند؟
شاید نسخه رقبای دولتها برای ناامیدی مردم متفاوت باشد اما علت ناامیدی مردم از روسای جمهورشان مشترک است و آن این است که وعدههای بسیار زیادی برای حل تعدادی از مشکلات بزرگ مردم داده میشود اما این مشکلات حل که نمیشوند هیچ، بزرگتر و بدتر هم میشوند. همین امر یعنی عملیشدن وعده دولتها برای رفع نیازهای جامعه سبب میشود که مردم برای عملکرد رئیسجمهور منتخب و دولتمردانش اهدافی را مشخص کنند وقتی این اهداف برآورده نمیشود ناامید میشوند. فکر میکنند مسئولان آن وعدههایی که برای حل مشکلات مردم داده بودند را در فضای انتخاباتی و برای جمعآوری رأی بوده یا اینکه واقعا دولت توان برآوردن آن وعدهها را ندارد، همین میشود که معترض و ناامید میشوند.
چالش مشترک روسای جمهور پس از انقلاب
غلبه بر یأس
در همینه زمینه :