• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
سه شنبه 26 تیر 1397
کد مطلب : 23412
+
-

نقدی بر فیلم سینمایی دارکوب

سرگردان میان فرهادی و روستایی

سرگردان میان فرهادی و روستایی

علی رفیعی‌وردنجانی| خبرنگار:

بهروز شعیبی می‌‌خواهد فیلم اجتماعی بسازد اما «دارکوب» یک فیلم اجتماعی نیست. به‌واقع سینمای اجتماعی وجود خارجی ندارد؛ چرا‌که ژانر اجتماع زیر‌مجموعه سینمای مستند است و سهم حکایت در روایت فیلمنامه آن بیش از قصه‌گویی است. اگر خوب به کارنامه این کارگردان نگاهی بیندازیم از «پیش خواهد آمد» تا سریال «گلشیفته» حرف اجتماعی دارد نه سینمایی. سینما به‌واقع اندیشه‌ای است که در قالب قصه به مخاطب عرضه می‌شود. این اندیشه می‌تواند مجموعه‌ای از نظریات مولف را در بر داشته باشد که برای مخاطب جذاب و قابل کشف و شهود است اما هرگز نباید مشکلات جامعه را نصیحت‌گونه و این شکلی روی پرده آورد و اگر اینگونه باشد، قطعا سینما نیست.

اولین مشکل اساسی فیلم دارکوب در شخصیت‌پردازی‌های آن خلاصه می‌شود. شخصیت‌ها به‌واقع نمی‌توانند مابازای خوبی از جامعه بیرونی خود باشند؛ هرچند که سارا بهرامی‌‌ به شدیدترین شکل ممکن از متد اکتینگ‌های اگزیستانسیالیسمی‌‌ استفاده کند. به همین دلیل موضوع فقر که محور اصلی این فیلم است، علت و معلول خوبی برای اثر به‌وجود نخواهد آورد تا باور کنیم دغدغه کارگردان قصه‌گویی است نه نصیحت و حکایت. ماجرای رابطه یک زن معتاد با شوهر قبلی خود می‌تواند یک ماجرای جذاب باشد اما این ماجرا چرا می‌‌بایست بر پرده سینما ظاهر شود و کدام اتفاق دراماتیک در فیلم می‌تواند جذابیت سینمایی داشته باشد؟ از سوی دیگر این شخصیت‌ها و مابقی شخصیت‌ها در اثر، آینه خوبی برای جامعه کنونی یا هر دوران تاریخی دیگری نیستند. به گفته رضا براهنی، نویسنده حرفه‌ای گوشه اتاق خود کز نمی‌کند تا شخصیت خلق کند، بلکه وارد جامعه می‌شود، دید خود را نسبت به آدم‌ها از ظاهر تا باطن یادداشت می‌کند و نتیجه آن را برای تکمیل یک شخصیت در قصه اعمال می‌کند. با این حساب، نسبت تخیلی شخصیت‌ها در این اثر به الگوی واقعی آنان در جامعه می‌‌چربد و به همین سبب برای مخاطب غیرقابل باور می‌‌‌شود. نگاه منتقدانه به اساس این فیلم می‌تواند از آنجا شدت گیرد که فیلمساز می‌‌خواهد با جرح و تعدیل شخصیت‌ها دردهای بیشتری از جامعه را در مسیر صعود به انتهای فیلمنامه نشان دهد. درواقع فیلمساز با پیشرفت داستان، طبقه‌ای از اجتماع را نشانه گرفته است که روایت از دل آنان بیرون می‌‌‌زند اما به آنان ختم نمی‌شود و احساس آنها در اثر مشخص نیست. درواقع هر یک از این شخصیت‌ها فقط تلاش مضاعف خود را می‌کند تا چهره کثیفی از اجتماع خودش را به نمایش بگذارد؛ غافل از اینکه این اجتماع نیز می‌تواند عاشق شود و احساس کند؛ شاید خیلی بیشتر و بهتر از قشر روشنفکر. بهروز شعیبی در سینمای خود یک روند نزولی از نظر درک اجتماعی را در پیش گرفته است. اگر «دهلیز» را قدرتمندترین اثر او بر پرده سینمای ایران بدانیم دارکوب ضعیف‌ترین کار او خواهد بود؛ چرا‌که مدام میان تفکر فرهادی‌گونه و اخیرا اگزیستانسیالیسم سعید روستایی در تک‌تک لحظات فیلم درجا زده و نمی‌‌داند روایتی که در پیش گرفته است جنبه داستانی دارد یا نقادانه. به‌عنوان مثال بهتر است از سینمای جان فورد در «خوشه‌های خشم» و «چه سرسبز بود دره من» یاد کنیم. جان فورد در این آثار می‌‌‌خواهد مظلومیت را در نگاهی دراماتیک همراه با نقد اجتماعی به سینما بیاورد و امیدبخشی را وظیفه خود می‌‌‌داند؛ درصورتی که جامعه افسرده ایرانی تأثیر منفی عمیقی بر فیلمسازان گذاشته است. فرهادی، روستایی یا شعیبی هیچ کدام نمی‌توانند نویدبخش امید و روزهای خوش در پایان داستان‌های خود باشند؛ چرا که حال و درک خودشان از این جامعه خوب و امیدوارانه نیست. به همین سبب شعیبی می‌‌‌خواهد مکمل فرهادی باشد که قطعا نمی‌تواند.

شاید اگر نگاه نقادانه را از روی این اثر برداریم آن را قابل تحمل و جذاب به لحاظ بازی‌ها و تصویر عنوان کنیم اما هرگز نمی‌تواند سخنگوی پژوهشی اجتماعی در قالب قصه‌ای سینمایی برای مخاطبی باشد که سینما را برای تحول احوال خود انتخاب کرده است.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید