• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
شنبه 26 خرداد 1403
کد مطلب : 227453
+
-

قربانیان پروار

گزارشی از یک جایگاه عرضه دام زنده به بهانه عید قربان

زندگی
قربانیان پروار

سحر جعفریان- روزنامه نگار

سن و سال دارها، آنها را با نام چوبدار می‌شناسند. چوبداران کارشان خرید و فروش دام زنده و البته اوج کسب‌شان، روزهای منتهی به عید قربان و نیز ‌ماه محرم است؛ روزهایی که در آن، حاجیان و نذرکنندگان مقابل جایگاه‌ها و میدانگاه‌های متعدد صف می‌بندند تا گوسفندی پروار و به‌قیمت، بخرند. عباس هم یکی از همین چوبداران است که حالا اغلب با عنوان جایگاه‌دار و عرضه‌کننده دام زنده شناخته می‌شود. او چوبداری را از پدرش و پیش‌تر، از پدربزرگش به ارث برده است. آنها نیز چوبدار بودند و به خرید و فروش گوسفندانی که با جست‌وخیز در مراتع مختلف می‌چریدند، مشغول بودند؛چوبدارانی از روستای مهاجرپذیر قوچ‌حصار شهرری که به یکی از مهم‌ترین مناطق پرورش دام شهرت دارد. عباس هم در همین روستا چوبدار شد و از فوت و فن‌های فروش دام زنده خبر گرفت؛ آنقدر که حالا حاجیان و نذرکنندگان بسیاری در غرب پایتخت او را می‌شناسند و مشتریان فراوان دیگری نیز با او وارد معامله می‌شوند.

عید قربان هم سود دارد و هم شگون
دست که زیاد شد و سود کم، عباس راهی تهران، جایی حوالی جاده کن شد. از یکی از دوستانش که سال‌ها پایتخت‌نشین شده و گویی در چوبداری به ترفیع مقام رسیده بود، برایش پیغام آوردند: «چه نشسته‌ای؛ زندگی‌ات را بقچه کن و جلدی بیا شهر که سود در دسترس بودن خریداران و خورندگان گوسفند است!» این شد که حالا قریب به 7سال از تابلوزنی عباس کنار جاده بالای کن می‌گذرد. روی تابلو به خطی قرمز، چنان که از دور، چشم عابران و رانندگان را بگیرد، نوشته: «گوسفند زنده ویژه قربانی و نذر... مرغ و خروس هم موجود است.» عید قربان را دوست دارد نه به این خاطر که میانگین فروشش در آن از هفته‌ای 4،3گوسفند ماده و نرینه به بیش از 50،40رأس می‌رسد؛ نه. بیشتر به این خاطر که یاد خوش «دا پیر»ش (مادربزرگ به زبان کرمانشاهی) را زنده می‌کند؛ دا پیر که در آرزوی احرام بستن، طواف خانه قدسی، سعی در صفا و مروه، تقصیر، سنگ انداختن به جمره عقبه و قربانی در منا، سال‌ها انتظار کشید و دست آخر نیز حاجیه نشد. با این حال هرسال عید قربان که درمی‌رسید، ترمه می‌انداخت، آب و آینه می‌آورد و به میمنت و شگون نوروز مسافران بازگشته از خانه «خدا» کشمش و نخودچی به این و آن تعارف می‌کرد.

داستان میش به جای قوچ
پشت وانتی زهواردررفته، گوسفندانی بع‌بع‌کنان، روی هم تلنبار شده‌اند. این باری ا‌ست که به سفارش عباس از دشت‌های فراخ و بَذالِ کردستان ویژه مشتری‌های حاجی و حج‌گزارنده، رسیده است. راننده خسته و آفتاب‌سوخته وانت، دنده عقب به گاراژی فرسوده که عباس فرمانش می‌دهد، می‌راند؛ گاراژی که اتاقک‌های ابتدایی آن به تعمیرگاه‌های خودرو و مکانیک‌هایی سرتا به پا روغنی از باتری‌ساز و صافکار تعلق دارد. انتهایش، جایی تاریک و بویناک از فضولات و پس‌مانده‌های گوسفندان است که راننده وانت، بنای آن دارد. عباس ماشین‌حسابش را دست می‌گیرد: «شاهو... کجایی کورجان (پسرجان)؟» و شاهو از میان تاریکی پدیدار می‌شود. گوسفندان را یک به یک و کشان‌کشان سوی باسکول می‌برد و وزن می‌گیرد. عباس هم با ماشین‌حساب، وزنشان را ضرب‌در قیمت‌شان می‌کند. ماده یا همان میش کیلویی 300تومان و قوچ یا نرینه‌های خوش‌فروش هم به سبب میزان گوشت و خواص و قوت بیشتر از کیلویی 330 تا 350هزار تومان معامله می‌شوند. حساب بره‌های لذیذ هم که جداست؛ از کیلویی 340هزار تومان فراتر. هنوز کار وزن‌گیری آن بار تمام نشده که سر و کله نخستین مشتری پیدا می‌شود: «داداش، گوسفند پروار می‌خوام برای یه حاجی مشتی!»

قصاب باید سخی باشد، نه قصی!
شاهو یکی از گوسفندان را از میان باقی‌شان، سوا می‌کند: «این گوشتش ارگانیکه... چاق و چله.» مشتری نگاهی خریدارانه می‌اندازد: «نون و آب نمکی که بهش نبستین؟» عباس وارد گفت‌وگو می‌شود: «دستت درد نکنه براجان (برادرجان)! کاسب قدیمی اینجا هستم... به‌خاطر 100 یا 200 تومن که جهنم را نمی‌خرم برای خودم!» مشتری که انگار هنوز اعتمادش جلب نشده: «قوچه (نر) دیگه، میش (ماده) بهم نندازید!»عباس حرفش را نشنیده می‌گیرد: «قصاب و بسته‌بند گوشت هم داریم. خودمون ذبح می‌کنیم، می‌شوییم و به اندازه دلخواه شما بسته‌بندی می‌کنیم. اجرت قصاب برای ذبح هر گوسفند 180هزار تومانه، ولی خدمات شست‌و‌شو را شما میوان (مهمان) ما باش.» بازار قصابان این روزها داغ است؛ به‌ویژه چند قصاب دوره‌گرد و سیار که بساط چاقو، ساطور، قناره، مصقل و تشت خود را زده‌اند زیر بغل و آمده‌اند نزد عباس تا روزمزد از ساعت 5 صبح تا هروقت که مشتری آمد (معمولا حدود ساعت19) با ذکر بسم‌الله و دعای صلوات مشغول ذبح، پوست‌کنی و سلاخی شوند. محمد، یکی از آن قصابان است که با پیشبند برزنتی و دستكش ساق‌بلند منتظر ایستاده تا دشت امروزش را سر بر کند: «آقاجانم که نور به قبرش ببارد، او هم قصاب بود. همیشه در گوشمان می‌خواند اگر سلاخ شدید، سخی هم بشوید. اینطور نباشد که خون و شقه کردن، دین‌تان را بگیرد یا می‌گفت سعی کنید با کارتان در برکت و ثواب حاجیان و
 نذر کنندگان شریک شوید.»

بسته‌بند و ذکرگویی که می‌خواهد حاجیه‌خانم شود
خدمات شست‌و‌شو و بسته‌بندی را که عباس با آن مشتری‌ها را مهمان می‌کند، سادات‌خانم (همسرش) انجام می‌دهد؛ آن هم بی‌هیچ مزد و منتی: «هم کمک میر خود (همسرم) می‌کنم و هم به حاجی‌آقاها و حاجیه‌خانم‌ها خیر می‌رسانم.» سادات‌خانم از یکی از مشتری‌ها یاد گرفته هنگام بسته‌بندی گوشت‌های قربانی یا اذان بخواند یا ذکر «اللهم تقبل من محمد و آل‌محمد و من امه‌محمد» زمزمه کند. او همچنین ادعیه و اذکار ویژه عقیقه و باقی نذورات را که طی سال بابتش مشتری دارند، از بر است.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :