• چهار شنبه 6 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 19 ذی الحجه 1445
  • 2024 Jun 26
چهار شنبه 18 بهمن 1402
کد مطلب : 218034
+
-

چه سر سبز بود دره من

زمان آه زمان!

شاپور عظیمی

براساس قانونی نانوشته و به‌دلیل اهمیتی که سینمای ایران برایم داشت، همواره اولویت تماشای فیلم‌های دوره‌های مختلف جشنواره فیلم فجر با آثار ایرانی بود. بنابراین زمان عمده‌ای از روز در سینما‌های نمایش‌دهنده فیلم‌های ایرانی می‌گذشت و باقی‌مانده روز طبعاٍ اختصاص داشت به فیلم‌های خارجی، با این حال گاهی در دل آرزو می‌کردم که ای‌کاش فیلم‌های جشنواره ۲۴ ساعته به نمایش درمی‌آمدند تا زمان کم نیاورم. هم اشتیاق شدیدی به تماشای فیلم‌های سینمای ایران داشتم و هم نمی‌توانستم از برخی از سینماگران و فیلم‌هایشان بگذرم. نمی‌توانستم زندگی بدون توازن آن کشیش آمریکایی گادفری رجیو را تماشا نکنم که مکاشفه انسان امروزین با طبیعت بود. نمی‌توانستم از پاراجانف و مثلاً آن نمای درخشان سایه‌های نیکان فراموش شده ما که دوربین از درخت بلندی ناگهان به پایین
حرکت می‌کرد، بگذرم. به هر حال تماشای هر یک از آثار خارجی برای دانشجوی جوانی چون من در جایی به جز جشنواره ممکن نبود. چنین فرصتی برایم یک غنیمت بود که حاضر نبودم آن را از دست بدهم. من کجا می‌توانستم ترز‌راکن ساخته مارسل کارنه و با بازی سینیوره را پیدا کنم؟ نگاهی از پل سیدنی لومت را چطور؟ چطور می‌شد وسوسه نشد و از خیر تماشای هانوسن اثر ایشتوان ژابو گذاشت که کلاوس ماریا برانداور بازی حیرت‌انگیزی در آن داشت؟ اما سرانجام آن اتفاق رخ داد و زمان با من یاری نکرد و از تماشای یک فیلم در جشنواره بازماندم. یا بازمانده شدم!
در یکی از دوره‌های جشنواره، فیلم «زندگی و دیگر هیچ» ساخته برتراند تاورنیه در سئانس غروب سینمای سپیده قرار بود به نمایش درآید. دیر رسیدم. در‌ها بسته شده و فیلم شروع شده بود و مأمور محترم کنترل کارت‌ها هرگز اجازه نداد به قیمت از دست دادن مثلاً 5 دقیقه از ابتدای فیلم، وارد سالن شوم. فیلم را از دست دادم و هرگز دوباره تلاشی برای تماشایش در سئانس‌های دیگر نکردم و حتی سال‌های بعد هم میلی به تماشای فیلم پیدا نکردم. دقیقاً نمی‌دانم چرا!

این خبر را به اشتراک بگذارید