حامد یزدانی- روزنامهنگار
شهید مهندس علیاصغر شیردل، سال 1394بهصورت داوطلبانه عازم سوریه شد و پس از ۴۸ روز در ۳۰ اردیبهشت بر اثر اصابت تیر به پهلو به شهادت رسید. او فرزند دوم و تنها پسر خانواده بود. یکسال بعد وقتی پیکر شهید به ایران برگردانده شد، خانوادهاش برای وداع با او به معراج شهدا رفتند. مادر شهید بعد از دیدن فرزندش گفت: «علیاصغر همیشه خندهرو بود. همه عاشق خندههایش بودند. الان هم که او را دیدم با اینکه یکسال از شهادتش گذشته بود حس می کنم خندههای همیشگیاش را دارد.» شهید در حالی تفحص شده بود که تنها نشانه شناسایی او انگشتر و حلقه ازدواجش بود که در دست داشت؛ نه پلاکی در گردنش بود، نه مدارکی در جیبهایش. هیچچیزی همراهش نبود. مادرش با صبر مثالزدنی بعد از وداع با فرزندش، شهادت را پاداشی از طرف خدا میدانست؛«خوشحالم که بعد از یک سال و چند روز پسرم برگشته و او را دیدم. خوشحالم و خدا را شکر میکنم تا به حال هم او را به خانم حضرت زینب(س) سپرده بودم. البته مال من هم نبود، امانت خدا بود که خودش داد و خودش گرفت. الحمدلله. علیاصغر خوشرو، خوش اخلاق، مومن، زن و بچه دوست، بیاهمیت به مال و مادیات دنیا بود. فقط عاشق زن و بچهاش بود. پسرخوب، مومن و نمازخوانی بود همه خوبیها را خدا جمع کرده و به او داده بود. شکر خدا...!»
صبور مانند حضرت زینب(س)
شهید شیردل، قبل از رفتن وصیتهایش را به اعضای خانواده کرده بود و از انگیزه قوی رفتن به سوریه و دفاع از حرم با آنها صحبت کرده بود. مادرش میگوید: «وصیتش این بود که صبور باشیم. هر وقت خیلی خسته شدیم و دلمان سوخت به مصایب حضرت زینب(س) و روز عاشورا فکر کنیم، به من، به خواهر و همسر و پسرش وصیت کرده بود گلهها و شکوههایمان را به امام زمان(عج) بگوییم و فقط با امام عصر(عج) درددل کنیم. او عاشق اهلبیت(ع) بود و برای دفاع از حرم حضرتزینب(س) به سوریه رفت. خواهرش به او گفت: «نرو؛ دعا میکنم کارت درست نشود.»
اما علیاصغر گفت: «این حرف را نگو! اگر من نروم اسلام چه میشود؟ داعش به مرزهای عراق آمده. ما باید برویم و نگذاریم داعش بیاید. ما باید برای دفاع از حرم خانم زینب(س) برویم.» هدفش همین بود.
به روایت «غروب پالمیرا»
روایت زندگی شهید علیاصغرشیردل، در کتابی به نام «غروب پالمیرا» منتشر شده است. این کتاب نوشته محبوبه معظمی است و در 200صفحه از سوی انتشارات ۲۷ بعثت چاپ و روانه بازار نشر شده است. در کتاب «غروب پالمیرا» کل ماجراهایی که در طول زندگی شهید شیردل از قبل تولد تا شهادت اتفاق افتاده، روایت شده است.
نویسنده درباره علت انتخاب این نام برای کتاب میگوید: «پالمیرا یکی از معرفترین شهرهای تاریخی دنیا واقع در شهر تدمر سوریه است که هر ساله میلیونها توریست از این بنای تاریخی بازدید میکردند. این بنای بینظیر دارای یک میدان بزرگ گلادیاتور و هزار ستون پا برجا بود. در روز شهادت علیاصغر این اثر باستانی توسط داعش بمبگذاری میشود و نیمی از این اثر بینظیر ویران میشود. آخرین عکسهای شهید کنار ستونهای بنای پالمیراست؛ همان روزی که علی اصغر و همکارانش در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ برای بازدید از این بنای تاریخی به تدمر رفته بودند.»
در بخشی از کتاب «غروب پالمیرا» میخوانیم:
«یک شب علی دیر به خانه آمد. هدی با ناراحتی کیف را از دستش گرفت و گفت: «کجا بودی؟ نگفتی دلم هزار راه میره؟ بازم رفتی برای دوستت کامپیوتر جمع کنی یا برای خرید قطعات رفته بودی؟ میشه بهعنوان کار دوم ازشون پول بگیری و کمی مشکلاتمون رو حل کنیم.» علی چند تا سی دی و یک جعبه سوهان دستش داد و گفت: «یعنی از دوست و آشنا پول بگیرم برای سرهم کردن یا خریدن چند تا قطعه؟!» هدی گفت: «آره پول بگیر؛ چون کار هر روزت شده. من چشمم به ساعت خشک شد.» علی با لبخند روی مبل نشست و گفت: «دلم هوای حضرت معصومه(س) رو کرده بود. بعد از نماز ظهر راهی شدم.»
روز خاکسپاری، هدی زودتر از همه رفت و توی قبر نشست و ناخودآگاه شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد و خاک کربلا را توی مزار ریخت. هرکس بالای سر قبر میآمد، ناخودآگاه زیارت عاشورا میخواند. مریم دستهایش را در خاک کرد و گفت: «خاک، با علی من مهربان باش!»
ثمره ازدواج علیاصغر شیر دل و هدی کمالیان فرزندی به نام امیرعلی است که هنگام شهادت پدرش 6سال داشت. شهید در وصیتنامه خود برای فرزندش نوشته است: «تمام هستیام تو هستی» و برای همسرش نوشته است: «من با تمام وجود سعی کردم علاقهام را به شما
تقدیم کنم.»
یکشنبه 25 دی 1401
کد مطلب :
182859
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/AnM7B
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved