• سه شنبه 1 خرداد 1403
  • الثُّلاثَاء 13 ذی القعده 1445
  • 2024 May 21
دو شنبه 14 آذر 1401
کد مطلب : 179149
+
-

سعدی سوته‌دل سینما

سال مرگ
سعدی سوته‌دل سینما

علی حاتمی در جایی به دنیا آمد شبیه همان جایی که رضا خوشنویس به مفتش آدرس می‌دهد: تابستان1323، خیابان شاهپور، خیابان مختاری، کوچه اردیبهشت. پدرش صفحه‌آرای چاپخانه بود. علی از همان جا با کلمات رفیق شد. عمویش -ابراهیم- نوازنده تار بود و از همین جا با موسیقی ایرانی آشنا شد. در جوانی مریض شد و مدتی در عمارت یکی از بستگان قاجاری مادرش بستری بود؛ زندگی و فرهنگ اشرافی و قاجاری را از آنجا یاد گرفت. مدتی پرستار خواهر مریضش بود که قصه‌گویی را هم از آنجا آموخت. عموی دیگر علی یک آپارات 8میلی‌متری داشت و همین باعث شد که او کنار همه‌‌چیزهای دیگر، عاشق سینما شود. عشق به نویسندگی و نمایش پای او را  به لاله‌زار باز کرد. درسش را در هنرستان و بعد دانشگاه هنرهای دراماتیک تهران ادامه داد. نمایشنامه نویس موفقی شد و حتی یکی از کارهایش را به فرانسه برگرداندند. همان زمانی که «گاو» و «قیصر» ساخته شد، پای حاتمی به سینما باز شد و حاصل عمر 52ساله‌اش شد یک کارنامه درخشان با تعداد زیادی فیلم و نمایشنامه و مجموعه‌های ساخته شده و ساخته نشده. ارتباط نسل ما با فیلم‌های حاتمی اما، محدود می‌شود به 5فیلم و یک مجموعه بزرگ که بعد از انقلاب ساخته شده و هر کدام از ما بارها از تلویزیون دیده ‌ایم؛ هزاردستان، مادر، کمال الملک، دلشدگان، حاجی واشنگتن و پروژه ناتمام جعفرخان از فرنگ برگشته و جهان پهلوان تختی. فیلم‌هایی که ارتباط فرهنگی ما با نسل گذشته‌مان است؛ فرهنگ، این مهم‌ترین چیزی است که در کارهای حاتمی به چشم می‌خورد. همه‌‌چیزهای دیگر مثل زبان فاخر، میزانسن‌های خاص و طراحی صحنه و لباس به‌خاطر حفظ همین فرهنگ است؛ فرهنگی که بخش زیادی از آن غیراز همین فیلم‌ها در هیچ جای دیگری وجود ندارد.
  
اینکه در آثار حاتمی، گلاب‌پاش و ترمه و مخده می‌بینیم یا دیالوگ‌های شعرگونه و نقل‌های دلبخواهش را از تاریخ ایران می‌شنویم، حاتمی را پرچمدار سینمای ملی نمی‌کند. حاتمی، ایرانی بود، چون همه دانش و اندوخته‌هایش، با همه سفرهای خارج از کشورش، عاشق دل نگران نگاه و عرفان و یکی بود یکی نبود ایرانی بود. راوی همیشگی داستان معشوق زیبا و عاشق ناکام. لباس امین تارخ در دلشدگان را که همه یادمان هست، جوری دوخته بودند که یک قلب بزرگ، روی سینه مرد عاشق دیده می‌شد. حاتمی این داستان‌ها را دوست داشت. خانه‌های قدیمی و ابزار و اشیای قدیمی و عتیقه را دوست داشت. از تهران دوره قاجار خوشش می‌آمد. سلیقه‌اش این بود. هم درباره نقاشی ایرانی فیلم ساخت، هم خطاطی، هم موسیقی. سراغ نمادها و شاخص‌های شناخته شده فرهنگ این مملکت هم رفت. از میرزا تقی خان امیرکبیر بگیر تا ستارخان و بالاخره جهان پهلوان تختی که هیچ وقت کامل نشد. آن هنرها و این آدم‌ها، بهانه‌هایی برایش فراهم می‌کردند که برای چندمین بار، داستان عاشق ناکام و معشوق از کف رفته را در زمینه و بستری فراهم کند که صادقانه عناصرش را دوست داشت. یعنی در تهران قدیم و مردم دوران قاجار.
  
موقع مرگ و بعد هم دفن حاتمی، حسابی شلوغ شد. مردم آدم‌های صادق را دوست دارند و حاتمی عاشق صادقی بود. خودش جایی داستان هنرمندی را تعریف کرده بود که معمولا با پادشاه‌ها مشکل داشت، اما آخر قصه دلش خوش بود که به بخشی از خاک و مردم کشورش تبدیل شده. درحالی‌که آن پادشاه‌ها می‌آیند و می‌روند و چیزی از قدرت و جلال ظاهری‌شان باقی نمی‌ماند. قصه حاتمی هم قصه همین هنرمند است. او روی دست‌های مردم جاودانه شد.‌

 

این خبر را به اشتراک بگذارید