دو، سه نکته در باب حکیم ابوالقاسم فردوسی و شاهنامهاش
احسان رضایی، نویسنده و منتقد ادبی*
اسمش حسن بود، پسر علی، پدر قاسم. اهل روستای پاژ در توس بود و بهخاطر باغهای پدری به «فردوسی» معروف شد. جز «شاهنامه» اثر دیگری از او نمیشناسیم. بقیه آثاری که به او نسبت دادهاند (مثل مثنوی «یوسف و زلیخا») از او نیست. از همسرش در مقدمه داستان «بیژن و منیژه» یاد کرده و در بخش پادشاهی خسرو پرویز، از مرگ پسرش در ۳۷سالگی نالیده. وقتی که درگذشت، فقط یک دختر از او مانده بود و کتابش.
شاهنامه زمانی سروده شد که 4قرن از بعثت پیامبر اسلام(ص) گذشته بود و خلفای اموی و عباسی، تعالیم او را واژگونه کرده بودند. از برادری و مساوات اسلامی دیگر نشانی نمانده بود و عرب خود را سرور عجم میدانست. همه حرکتهای استقلالطلبانه ایرانیان سرکوب شده و ابومسلم خراسانی هم مدتها پیش به قتل رسیده بود. دولت فرهنگپرور سامانی رو به افول گذاشته و ایران درگیر هرج و مرج امیران کوچکی بود که همگی هم از جانب خلیفه تأیید میشدند. در چنین اوضاعی فردوسی یک روش جدید را برای مقابله با خلیفه عربی و دستنشاندگانش امتحان کرد.
سرودن شاهنامه، یکجور ادای دین به رفیق و رفاقت هم هست. حدود هزار بیت از شاهنامه را که مربوط به پادشاهی گشتاسپ و ظهور دین زرتشت است، دوست فردوسی، محمد بن احمد توسی معروف به «دقیقی» سروده. اول قرار بود او شاهنامه را تبدیل به شعر کند، اما این دوست در جوانی کشته شد و فردوسی باقی عمر را برای تمامکردن کار این دوست صرف کرد.
بخش عمده شاهنامه، داستان جنگ و جنگیدن است؛ یعنی عینیترین صورت تلاش بشر. در شاهنامه، جز در زمان ضحاک که شیطان شانههایش را میبوسد و از جای بوسه شیطان، مارها سر برمیآورند، دیگر خبری از موجودات ماورایی نیست. همه جا خود انسانها هستند با خوبیها و بدیهایشان. فقط «دیو»ها هستند که در چند مورد با رستم پهلوان میجنگند. اما همین موجود غیرطبیعی را هم فردوسی میگوید که «تو مر دیو را مردم بد شناس/ کسی کو ندارد ز یزدان سپاس» تا داستان را باز هم زمینیتر کند.
شاهنامه، برخلاف اسمش، خیلی هم کتاب شاهان نیست. شخصیت مورد علاقه خود فردوسی، رستم است که هرگز شاهی نمیکند و محبوبترین شخصیت کل کتاب هم سیاوش است که به شاهی نمیرسد. اعتراضهای مردمی به شاهان، تقریباً همگی بجا و درست هستند و آن دسته از شاهان شاهنامه که در خارج از محیط دربار بزرگ شدهاند (فریدون، کیقباد، کیخسرو و سهراب) شاهانی عادل و بادرایت هستند. در عوض کسانی که شاهی از پدر به آنها به ارث رسیده (نوذر، کیکاووس و گشتاسب) بیعرضه و کمخرد هستند.
شاهنامه 2ویرایش دارد. فردوسی در 40سالگی و حدود ۳۷۰قمری، نظم شاهنامه را شروع میکند و 14سال بعد (۳۸۴ق) نخستین ویرایش کتاب را به پایان میرساند. ویرایش دوم را سال۴۰۰ قمری تمام کرد، در ۷جلد و ۶۰هزار بیت. اینکه شاعر گفته «بسی رنج بردم در این سال سی» درباره همین ویرایش دوم است. از روی این تاریخها میبینیم که وقتی محمود به سلطنت رسید (۳۸۹ق) کار فردوسی تمامشده بود و سرودن شاهنامه ربطی به این شاه ندارد.
فردوسی بعد از پایان کارش به فکر افتاد کتابش را به نام محمود غزنوی کند. اینطوری میشد از امکانات دربار برای نسخهبرداری و تکثیر کتاب استفاده کرد. اما شاهنامه مورد پسند شاهمحمود قرار نگرفت. هم به این خاطر که شاهنامه به اقوام مهاجم شمالی که اجداد محمود بودند - نگاه مثبتی ندارد، هم بهخاطر رقابتهای درباری. فردوسی مورد حمایت خواجه حسن میکال (همان «حسنک وزیر» معروف) بود و سیاستمداران رقیب او، به فردوسی هم حمله میکردند. آخر سر، محمود دستور داد که برای هر بیت، یک درهم (سکه نقره) به فردوسی بدهند، درحالیکه برای هر بیت خوب یک دینار (سکه طلا) میداد. وقتی فردوسی از این بیاحترامی آزرده شد و هجونامه را سرود، وضع بدتر هم شد.
در آخرین جنگ شاهنامه سردار ایران، کسی است به اسم رستم فرخزاد. او در نامهای که به برادرش مینویسد پیشگویی میکند که 400سال بعد (یعنی زمان خود فردوسی) ایران سرنوشت بدی پیدا خواهد کرد و کسانی بر ایران مسلط میشوند که «زیان کسان از پی سود خویش/ بجویند و دین اندر آرند پیش». این حرف که در واقع موضعگیری خود فردوسی در مورد زمانهاش بود، برای فردوسی گران تمام شد. تا حدی که پایان عمرش را در حال فرار از محمود غزنوی گذراند. اما شاهنامه برای ایرانیان، کتاب بسیار مهم و مبارکی از آب درآمد؛ زبانشان را زنده کرد و هویتشان را یادآوری. شاهنامه آخر آخرش خوش بود.
* این یادداشت پیش از این در کانال احسان رضایی با نام «احساننامه» منتشر شده است.