• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
سه شنبه 23 فروردین 1401
کد مطلب : 157855
+
-

عارضه شیمیایی؛یادگار پرستاری در جبهه

گفت‌وگو با ایران ترابی، جانباز شیمیایی که روزی امدادگر جنگ بوده است

گزارش
عارضه شیمیایی؛یادگار پرستاری در جبهه

مژگان مهرابی- روزنامه‌نگار

سال‌ها از جنگ گذشته اما تن خسته‌‌اش هنوز میزبان جراحت‌هایی است که شب و روز آزارش می‌دهند. بعد از عملیات والفجر۸ شیمیایی شد اما خودش نمی‌دانست. سرفه‌های خشک و تاول‌های نقش بسته روی بدنش را حمل بر حساسیت فصلی گذاشت اما وقتی به پزشک مراجعه کرد متوجه شد بر اثر جابه جا کردن بیماران شیمیایی و تماس با ملحفه‌هایی که آنها را حمل کرده بودند شیمیایی شده است. او از سال ۶۴ تا امروز با درد راه می‌رود، با درد می‌نشیند و با درد زندگی می‌کند بی‌آنکه گله‌‌ای داشته باشد. ایران ترابی، شیرزنی است که ایثار و گذشت را به غایت به تصویر کشیده و وجودش امروز الگوی خوبی برای زنان سرزمین‌مان است. او در روزهای پرتنش جنگ به جای ماندن در خانه، همپای مردان راهی جبهه شد. غیرتش قبول نمی‌کرد در این شرایط پشت رزمنده ها را خالی کند. با خود فکر کرد تنها راه دفاع از میهن جنگیدن نیست، چه خوب که برای رسیدگی و مداوای مجروحان راهی میدان نبرد شود. این کار را هم کرد. دلاورانه پای قولی که به‌خود داده بود ایستاد. ماند و خدمت کرد به رزمنده‌هایی که نیاز به یاری‌‌اش داشتند.

اهل تویسرکان است. از همان کودکی علاقه زیادی به پرستاری داشت. دلش می‌خواست برای مردم روستا کاری انجام دهد. این انگیزه زمانی در او شکل گرفت که مادرش او را برای مداوا به درمانگاه شهر برد. ۱۲ سال بیشتر نداشت. دخترک بی‌حال روی صندلی نشسته و به مادرش تکیه داده بود. با چشم‌های بی‌فروغش اطراف را وارسی می‌کرد و می‌دید بیماران زیادی می‌آیند که به‌دلیل نبود پزشک متخصص نمی‌توان کاری برای آنها کرد. همان‌جا با خود تصمیم گرفت پزشک شود. وقتی از درمانگاه بیرون آمد با جدیت بیشتری هدفش را دنبال کرد. چند سالی گذشت. او در آزمون ورودی دانشگاه شرکت کرد و رشته مامایی قبول شد. سال ۵۶ بود. بعد از فارغ‌التحصیلی به روستای کارخانه که یکی از روستاهای دورافتاده بود رفت. از اینکه می‌توانست به بانوان باردار کمک کند خوشحال بود از هر کس وضع مالی بدی داشت او پولی نمی‌گرفت و گاهی هر چه در کیفش بود به آنها می‌داد. ترابی برای خدمت به مردم روستا از هیچ خدمتی مضایقه نمی‌کرد. همین هم کار دستش داد و خانم دکتری که برای ساواکی‌ها کار می‌کرد از او کینه به دل گرفت که اگر روستا را ترک نکند دردسر بزرگی برایش درست می‌کند. بعد از این اتفاق ترابی به تهران آمد و به کمک یکی از بستگانش در بیمارستان شهید اکبرآبادی مشغول به‌کار شد.

در خیابان‌ها رد خون راه افتاده بود
آمدن ترابی به تهران همزمان با پیروزی انقلاب بود. از این‌رو همراه با دیگر دوستانش در دانشگاه شهید بهشتی، تیم پزشکی تشکیل داد و برای کمک به روستاها رفتند اما مدتی نگذشته بود که از درگیری‌های کردستان باخبر شد و تصمیم گرفت به غرب کشور برود. او خاطره آن روزها را مرور می‌کند؛ «وقتی به کردستان رسیدم. پاوه محاصره شده بود و امکان خدمت‌رسانی وجود نداشت. تا اینکه به دستور امام(ره) حصر پاوه شکسته شد و توانستیم وارد شهر شویم. در خیابان‌ها رد خون راه افتاده بود. شهید اصغر وصالی هم آنجا بود». ترابی هنوز از یادآوری اتفاقات تلخی که در کردستان شاهدش بوده منقلب می‌شود؛ اینکه بیمارستان به‌دست ضد‌انقلاب‌ها افتاده و آنها وحشیانه‌ترین رفتار را با بیمارها انجام داده بودند. خودش تعریف می‌کند: «اوضاع که سر‌وسامان گرفت برای رفع خستگی به تهران برگشتیم. تا اینکه جنگ شروع شد. برای کمک همراه با چند تن از همکارانم به اهواز رفتیم اما در آن جا گفتند که در سوسنگرد بیشتر به ما نیاز دارند».

فارغ‌التحصیل دانشگاه جبهه‌ها هستم
او به سوسنگرد رفت اما شهر را آشفته‌تر از آن دید که تصور می‌کرد. بیمارستان تخلیه شده و همه پزشکان فرار کرده بودند. با حداقل امکاناتی که آنجا دیده می‌شد سعی کرد همراه با دوستانش سروسامانی به اتاق عمل بدهد. آنها نیروهای دشمن را می‌دیدند که چطور بی‌رحمانه همه‌جا را با خاک یکسان کرده و مردم را به رگبار می‌بندند. فکر اینکه هر آن اسیر شوند آزارشان می‌داد. آنها نه غذایی برای خوردن داشتند نه آبی برای نوشیدن. سعی کردند با تنقلات خودشان را سیر کنند. ترابی مرور می‌کند: «در کنار مداوای مجروحان، بیهوشی را هم تجربی یاد گرفتم. وقتش بود که همه‌‌چیز را بدانم. برای همین خود را فارغ‌التحصیل
دانشگاه جبهه می‌دانم».

در عملیات والفجر ۸ شیمیایی شدم
ترابی حضور پررنگی در جبهه داشت و برای نجات رزمنده‌ها از جان مایه می‌گذاشت اما گاهی پیش می‌آمد که در تهران نیاز بیشتری به او داشتند. برای همین مدتی را در مراکز درمانی تهران به مداوای مجروحان می‌پرداخت. در عملیات والفجر۸ به‌عنوان مسئول تیم اضطراری بیمارستان امام‌حسین(ع) انتخاب و مشغول کار شد. او خوب می‌دانست این بار هم مثل عملیات‌های دیگر ممکن است دشمن جبهه‌ها را بمباران شیمیایی کند. از این‌رو بیمارستان را مهیای پذیرش بیماران کرد. به آن روزها بر‌می‌گردد؛ «در حین عملیات مجروحان زیادی را آوردند. با کمک یکی از برادرها پتو و لباس‌های آلوده را در کیسه زباله انداخته و برای سوزاندن به خارج از تهران فرستادم. غافل از اینکه همان موقع آلوده شدم. بعد از مدتی جراحاتی روی بدنم دیدم. ابتدا تصور کردم آلرژی است اما بعد از مدتی بیماری‌‌ام عود کرد. آن وقت بود که پی بردم شیمیایی شده‌ام. تا به حال چندین‌بار مورد‌جراحی قرار گرفته‌‌ام اما تأثیر زیادی ندیده‌ام.» ترابی هر از چند گاهی حالش بد می‌شود و در بستر بیماری می‌افتد. با اینکه جراحت‌ها هر از چند گاهی سر باز کرده و دردش مضاعف می‌شود اما او سعی کرده خود را سرپا و مقاوم نگه‌دارد. برای همین مثل روزهای جوانی همچنان فعال است و مرتب به‌عنوان راوی جنگ راهی مناطق جنگی می‌شود.

مکث
وقتی «خاطرات ایران» کتاب شد

به همت دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری، روایت این تکنیسین بیهوشی از روزهای دفاع‌مقدس در کتاب «خاطرات ایران» توسط سوره مهر منتشر شده است. این کتاب که شیوا سجادی آن را تدوین کرده، شرح کاملی است از زندگی ایران ترابی که اوج جوانی‌اش را در بیمارستان‌های مناطق جنگی گذرانده است. بخش‌های ابتدایی کتاب، شامل خاطرات دوران کودکی او در دهه‎های 30تا 50 است که بیشتر تلاش‎های وی برای کسب تخصص در زمینه مامایی و کمک به زنان روستایی بوده است. ایران ترابی جزو نخستین گروه پزشکی‌ای بود که به مناطق جنگی اعزام ‌شد. شرایط سخت جنگ از ایران ترابی یک تکنیسین بیهوشی زن می‎سازد. در روزهای آغازین جنگ تحمیلی، ایران ترابی که حدوداً 24ساله بود داوطلب رفتن به مناطق مورد‌هجوم می‌شود؛ روزهایی که هنوز برنامه دفاعی منسجمی برای مقابله با این حمله ددمنشانه نبوده است. کتاب حاضر در 22فصل تنظیم شده و صفحات پایانی شامل عکس‌هایی است که در واقع گزارش تصویری کوتاهی از فعالیت‌های ایران ترابی در دوره جنگ به‌دست می‌دهد. در بخش‌هایی از کتاب می‌خوانیم: «آن زمان برای نخستین بار بود که عراق از بمب آتش‌زا استفاده می‌کرد. جنازه دو نفر را که با این بمب به شهادت رسیده بودند به سردخانه بیمارستان شوش آوردند. من دوربین داشتم و از بعضی از مجروحان و شهدا که به‌نظرم خیلی خاص بودند عکس می‌گرفتم. آقای شاهین و همکارش، تکنیسین‌های بیهوشی پیش من آمدند. گفتند خانم ترابی دوتا جنازه آورده‌اند که بمب آتش‌زا خورده‌اند. این‌قدر که از شجاعت‌ات می‌گویند، اگر جرأت کردی برو از این جنازه‌ها عکس بگیر.»

این خبر را به اشتراک بگذارید