![داستان جنگ هنوز نوشته نشده است](/img/newspaper_pages/1400/07-maher/08/laee2/0701.jpg)
احمد دهقان از لزوم ظهور نویسندگان بزرگ برای روایت جنگ میگوید
داستان جنگ هنوز نوشته نشده است
![داستان جنگ هنوز نوشته نشده است](/img/newspaper_pages/1400/07-maher/08/laee2/0701.jpg)
نیلوفر ذوالفقاری
احمد دهقان، داستاننویس نامآشنای ادبیات، مشهورترین و محبوبترین آثارش را درباره دفاعمقدس نوشته، با این حال نهتنها هنوز موضوع داستان نانوشتهاش، جنگ است بلکه معتقد است بعد از همه این سالها، داستان جنگ هنوز نوشته نشده است. او از لزوم ظهور نویسندگان بزرگ برای روایت مهمترین و پرافتخارترین حادثه تاریخ معاصر میگوید و معتقد است ادبیات در 2جا به اوج میرسد؛ عشق و جنگ. با احمد دهقان از ادبیات و روایتگری درباره وقایع مهم تاریخی و اجتماعی و ردپای این روزها بر داستان گفتوگو کردهایم.
بهنظر شما در دورههای سخت تاریخی، مانند آنچه با همهگیری کرونا تجربه میکنیم، ادبیات چه نقشی در زندگی ما دارد؟
در بستر وقایع تلخ و کشدار اجتماعی مثل جنگ یا همین که میگویید، همهگیری یک بیماری، آدمی پناه میبرد به ادبیات برای تحمل روزگار و سختی؛ کلا پناه میبرد به هنر. هنر جدیدی آفریده نمیشود، نباید انتظار هم داشته باشیم که در میانه تحول، هنر زاده شود. از هنری که قبلاً آفریده شده، جامعه استفاده میکند؛ شعر، ادبیات، سینما... . هر قدر واقعه هولناکتر باشد، بیشتر میتوان به ادبیات پناه برد؛ زیرا هر چه بیپناهتر باشیم، بیشتر میخواهیم از واقعیت فرار کنیم. ادبیات اینجاست که میتواند به وظیفه انسانی خودش بپردازد و ما را در دنیای خودش غرق کند و به ما امید بدهد.
آیا از نظر شما سالهای کرونا، ردپایی بر ادبیات و داستان خواهد گذاشت؟ اثر آن چه خواهد بود؟
ببینید، ادبیات در 2جا به اوج میرسد؛ جنگ و عشق. در جنگ، برون آدمی از اینرو به آنرو میشود و در عشق، درونش. در انتهای این دو تجربه است که ویرانه و خاکستری به جا میماند. دورههای سخت تاریخی هم عین جنگ هستند. در میان آتش عشق و جنگ و هر واقعه درونی و بیرونی، نمیتوان چیزی خلق کرد؛ مثل این میماند انسان در درهای سقوط کند. در میانه غلتزدن و به صخره خوردن و دست و پایی شکستهشدن که نمیتوان به آفرینش فکر کرد اما اگر از میانه نبرد این دو شانس بیاوری و جان سالم به در ببری، وقتی آتش هر دو خاموش شد، وقت آفریدن است. برپایه ویرانههاست که ادبیات شکل میگیرد. کرونا زندگی بشر را متحول کرد و میکند. همه ما در این 2سال خوب این موضوع را تجربه کردیم. میگویند واقعهای را انقلاب مینامند که روی تمامی هنرها، پیوندها و تعاریف اجتماعی اثر بگذارد. اصلاً انقلابی که نتواند هنر بیافریند، ابتر و ناقص است. بهنظر میرسد کرونا میتواند معناهای جدیدی به زندگی بدهد؛ هر چند این معناها مبتنی بر تجربیات گذشته باشد. یادتان هست اوایل که کرونا آمده بود، همه ذوق داشتیم این بیماری آمده تا لااقل عدالت را برای نخستین بار در تاریخ بشر برپا کند! در ابتدا فکر میکردیم به عدالت مرگ را بین مردمان تقسیم میکند، که «ظلم علیالسویه عدل است». اما چشم که باز کردیم، دیدیم باز هم گول خوردهایم و کرونا مرگ را به فقرا بیشتر هدیه داد و داراها را داراتر و فقرا را فقیرتر کرد و به قول علی شریعتی که قدیمترها از او میخواندیم: «برادر، برخی برای آقایی به این دنیا آمدهاند و برخی برای بردگی. و من یقین کردم که ما برای بردگی به دنیا آمدهایم و جز این سرنوشتی نداریم و یقین کردم که سرنوشت مقدرمان بارکشی و ستمکشی و خوردن شلاق و تحقیر و نجس تلقی شدن و بردگی است، و جز این در جهان سرنوشتی نداریم». همانطور که تخیل ساراماگو توانست رمان «کوری»، این شاهکار ادبی را بیافریند، حقیقت کرونا هم خواهد توانست بنیانگذار شاخه مهمی در میان رستههای رماننویسی باشد؛ شک نکنید.
یک نویسنده برای نوشتن از وقایعی که بر اساس واقعیت هستند، چه ملاحظاتی دارد؟
خودتان میگویید واقعیت! من طرفدار تعریف همینگوی از این موضوع هستم. او میگوید: «اگر نویسندهای در حوادث مهمی حضور یافته باشد، وظیفهاش نوشتن واقعیت است، نه اینکه آنها را تغییر دهد و با کمک فرضیات چیزهایی را سرهم کند». که البته در میان تکتک این کلماتش معنایی و شرحی نهفته است. نمیدانم داستان کوتاه پروانه و تانک او را خواندهاید یا نه. داستان در کافه چیکوته در مادرید در حال محاصره میگذرد؛ در سالهای جنگهای داخلی اسپانیا. مردی در کافه با تفنگ آبپاش به همه آب میپاشد و میخواهد موجب شادی آدمهای عبوس و جنگزده اطرافش شود اما یکی از همان آدمهای عبوس و جنگزده و جنگکرده، با یک تفنگ واقعی دخلش را میآورد. جامعه عصبانی و درگیر جنگ، توان درک کاری را که آن مرد انجام میدهد، ندارد و او را مانند پروانهای که مقابل تانک قدعلم کرده، بهراحتی از سر راه برمیدارد؛ داستان عین واقعیت است. همینگوی ماجرا را همانگونه که اتفاق افتاده، نوشته؛ یک رئالیسم محض. اما این داستان و اینجور نوشتن، یک فوت کوزهگری دارد و آن هم دیدگاه و نظرگاه همینگوی است که در این داستان و دیگر داستانهای حقیقیاش، آنها را تبدیل به شاهکار میکند. اینکه نشان میدهد آن مرد، مانند پروانهای است که محکم به تانکی میخورد و متلاشی میشود. با همین داستان کوتاه و با همین نظرگاه، حقیقت جنگ را نشان میدهد. من با این روش موافقم؛ درباره حوادث واقعی، باید بهشدت واقعی بود.
سالها پیش وقتی نوشتن نخستین اثرتان را شروع کردید، چه تصوری از نویسندگی و آینده خودتان در این حرفه داشتید؟ این مسیر چقدر منطبق با تصورتان بود؟
خب، دوران جوانی، دوران آرمانهاست. واقعیتش را بگویم، ننوشتم تا شغلم این باشد، نوشتم چون گمانم این بود که «باید» بنویسم.
اگر به گذشته برگردید، باز هم نویسندگی را انتخاب میکنید؟
یکی،دو بار قبلاً هم این سؤال را از من پرسیدهاند و هر بار جوابم همین بود: احتمالاً نه. و نقل قول کنم از احمد محمود، وقتی همین سؤال را از او پرسیدند، گفت (نقل به مضمون میکنم): احتمالاً میرفتم دنبال شغل آبرومندی که چندان کاری بهکار خلایق نداشته باشم.
خواندن چه آثاری را در دورهای با مختصات فعلی توصیه میکنید؟
در این دوره و زمانه، جنس اورژینال و فیک بهشدت درهم قاطی شده و کتاب اصلی و تقلبی و نویسنده اصلی و تقلبی. میدانید چرا؟ چون تراز برای نویسنده خوب و تقلبی نداریم. نهادهای پولبگیر و ارزشی، یک گروه را علم میکنند، آن طرفیها هم آدم خودشان را. هر دوی آنها هم یک جنس را دارند! دو روی یک سکهاند. من باشم به هیاهوها توجه نمیکنم. فقط شاهکار میخوانم؛ آنچه امتحانش را پس داده؛ چه در ادبیات کشورمان و چه در دنیا.
خودتان روزهای کرونایی را چگونه گذراندید؟ فعالیت حرفهای شما چه تغییری کرد؟
کرونا مرا هم با خود به زیرزمین برد و فقط نوشتم.
قصهای هست که تا به حال به هر دلیل، موفق نشدهاید آن را بنویسید؟
هر نویسنده چندین و چند داستان نانوشته دارد. من به اندازه یک عمر دیگر سوژه در دفتر سوژههایم دارم اما بیش از همه به 2رمان نانوشته فکر میکنم. یک داستان جنگی در روزهای ابتدایی پایان جنگ و دیگری داستانی در سالهای دهه70. آرزویم این است که بتوانم بنویسمشان و البته یک مجموعه داستان تا بعد از «من قاتل پسرتان هستم» و «جشن جنگ»، سهگانه داستانهای کوتاهم را به پایان برسانم.
بهنظر شما ادبیات توانسته روایتی ماندگار از دورههای مهم تاریخی، مانند سالهای جنگ تحمیلی ثبت کند؟
جنگ در ادبیات ما مانند آن حیوان زبانبسته در مسابقه بزکشی در بین افغانهاست؛ بیصاحب، و سرگردان در میان اسبسوارانی که تاخت میزنند تا آن را بربایند و از آن خود کنند. در انتها، هر کس قطعهای از آن را به غنیمت برمیدارد و میگریزد. بدون شک، جنگ هشتساله بزرگترین حادثه معاصر ماست و پرافتخارترینش اما همچنان که تاریخ جنگ نوشته نشده، اما تا دلتان بخواهد نهادهایی با اسامی مشابه مانند مرکز تحقیقات و فلان جنگ تاریخسازی کردهاند، داستان جنگ هم هنوز نوشته نشده. آن چیزی که اکنون داریم، تا آن چیزی که باید از این واقعه داشته باشیم، فاصلهاش از زمین تا آسمان است اما خوبیاش این است که چه بخواهیم و چه نخواهیم و چه بخواهند و چه نخواهند، داستان جنگ نوشته خواهد شد؛ شک نکنید؛ چه نهادهای مزاحم ادبیات بخواهند، چه نخواهند. این کشور باهوشتر از آن است که از چنین واقعه بزرگی به سادگی بگذرد.
جای پرداختن به چه جنبههایی از جنگ تحمیلی را در میان آثار این حوزه خالی میبینید؟
میدانید نویسندگان بزرگ مثل تولستوی یا داستایوفسکی یا حتی همینگوی و احمد محمود که اسمشان را آوردم، نوشتههایشان چه مشخصه اساسی دارد؟ ذهنشان، دنیایشان و جهانی که میسازند، به طرز شگفتانگیزی بزرگ، گسترده و معنادار است. داستان و رمان را کلان میبینند، نه خرد. «جنگ و صلح» را ببینید، «وداع با اسلحه» را ببینید، «دنآرام» را ببینید... یک لحظه جنگ و صلح یا «برادران کارامازوف» را درنظر بیاورید: چه دنیای بزرگی دارد! دیوانهکننده است. داستان جنگ ما هم در وهله اول به چنین نویسندگانی محتاج است. داستان مفعول و داستاننویس فاعل است. او است که داستان را میآفریند. ما احتیاج به نویسندگان بزرگ داریم. داستان جنگ احتیاج به داستاننویس و نقال بزرگ دارد. مشکل اینجاست. این جامعه، الان گویی توان زایش و خلق چنین نویسندگانی را ندارد. تا نویسنده بزرگی ظهور پیدا نکند، داستان بزرگ جنگ نوشته نمیشود. متأسفانه ابر و باد و مه و خورشید و فلک دستبهدست هم دادهاند که هیچ نویسنده بزرگی ظهور پیدا نکند؛ اصلاً هیچ آدم بزرگی ظهور پیدا نکند. ظهور و بروز نویسنده بزرگ کار دولتها و نهادها نیست. آنها هیچکارهاند و فقط زور الکی میزنند. نویسنده بزرگ را یک جامعه تربیت میکند؛ با خواندن کتابهایش، تشویقها و ملامتهایش... ما در ادبیات کشورمان و ادبیات جنگ به نویسنده بزرگ احتیاج داریم و بس.