«کار، کار انگلیسهاست.» جمله معروف بسیاری از پیرمردها یا مردم کوچه و بازار که هرجا به گره کوری برمیخورند یک سر ماجرا را به سیاستهای زیرکانه انگلیسی نسبت میدهند. البته این جمله درباره باز شدن پای تریاک به تهران حسابی صدق میکند. «داریوش شهبازی» نویسنده کتاب «برگهایی از تاریخ تهران» در بخشی از کتابش به این مقوله و ماجرای ورود تریاک به ایران و تهران بهصورت مفصل پرداخته است: «سون هدین یکی از علمای غربی که حدود صد سال پیش تهران را دیده است درباره مصرف تریاک تهرانیان به توصیفی اینگونه میپردازد؛ خلاصه تهران شهری است که در آن مشرق زمین تنبل و بیتفاوت به خواب میرود و تحت تأثیر داروی بیهوشی غرب چرت میزند...»
تریاک برای ایرانیان سوغات جنگهای میانه قرن نوزدهم میلادی چین و انگلیس است که انگلیسیها آن را به ایران هم هدیه دادند. انگلیسیها به دنبال این بودند که کشاورزان ایران به کاشت خشخاش و تولید آن رو آورند. به همین دلیل برای رسیدن به هدفشان با دادن امتیاز به دولتمردان خائن و بیکفایت ایرانی از این فرصت به خوبی استفاده کردند. ایران بهترین مکان برای کشت خشخاش و صدور آن به کشور چین بود.
استفاده از تریاک در دهه دوم سلطنت ناصرالدین شاه میان ایرانیها و مردم تهران رایج شد. مصرف تریاک در تهران و شهرهای بزرگ در قهوهخانهها مثل چای خوردن و قلیان کشیدن رواج پیدا کرد. بهویژه اینکه هیچ منع قانونی و فتوای تحریم شرعی و قبح اجتماعی برای استعمال تریاک هم در کار نبود. همین عوامل کار را برای مصرفکنندگان این ماده افیونی آسان میکرد. خرید و فروش تریاک در جاهایی آزاد بود و مأموران دولتی به قهوهداران با فشار حکم میکردند که حتماً منقل بگذارند و به مشتریها تریاک بدهند.
در بخش دیگری از این کتاب آمده است: «در تهران خیابان چراغ گاز، قهوهخانه احمدآقاعلی، مرکز تجمع شیرهایها و تریاکیها بود و بهطور شبانهروزی از ایشان پذیرایی میکرد. به سبب اینکه قهوهخانه مزبور در طبقه دوم بود معتادان به آن عرش میگفتند. قیمت 2 استکان چای 3 شاهی و قیمت 3 مثقال تریاک و یک قلیان 7شاهی بود.»
نگارنده کتاب در پایان این بخش اضافه میکند: «این وضع ادامه داشت تا اینکه سیدضیاء پس از کودتای 1299 خورشیدی دستور داد کشیدن تریاک و شیره و چرس و بنگ ممنوع است و نیز منقل و وافور را از قهوهخانهها جمعآوری میکند.»
نامآوران
سوروگین، عکاس مشهور دوره قاجار
قدیمیترین تصاویری که از تهران در دست است مربوط به دوره قاجار است و زمان ناصری. زمانی که تهرانیها تازه با دوربین عکاسی آشنا شدند. بیشتر این عکسها هم حاصل هنر عکاسی است به نام «آنتوان سوروگین». آنتوان از پدر و مادری گرجی مقیم ایران در سفارت روسیه به دنیا آمد و در نوجوانی کنار برادرش عکاسی را یاد گرفت. او وقتی به ایران آمد ابتدا در تبریز ساکن شد و بعد هم تهران. بیشتر عکسهای آنتوان برای سالهای 1249 تا 1309 شمسی است. او عکاس محبوب دوره ناصرالدین شاه بود و لقب «خان» گرفت. وی عکسهای بسیاری گرفت که امروز میتوانند روایتگر خوبی از آداب و سنن ایران قدیم باشند.
آنتوان یک عکاسی هم در خیابان علاءالدوله(فردوسی کنونی) راه انداخت و چون زبان فارسی را خوب میدانست به شهرهای مختلف هم سفر کرد و مجموعه عکسی غنی را از ایران جمع کرد. البته بخش مهمی از عکسهای او در زمان محمدعلیشاه از بین رفت. آنتوان به مشروطهخواهان پیوست و محمدعلیشاه هم دستور داد بمبی را در نزدیکی خانه او منفجر کنند.
عکسهایی از خیابانهای تهران، زنان دربار، دراویش ایرانی، رسومی مانند روضهخوانی و تغزیه و قمه زنی، مشاغل ایرانی، اقوام، مراسم سلام در کاخ گلستان، ضیافتهای دربار، تابوت ناصرالدینشاه، انتظار مردم برای بار عام شاه، تصاویر ناصرالدینشاه در گشتوگذار، عکسهای مراسم آشپزان و... همه حاصل تلاش آنتوان است. اگر به آرامستان روس رفتید در خیابان پاسدار گمنام قبر ساده او را پشت بنای کلیسای کوچک میان آرامستان پیدا میکنید.
روزی روزگاری
صف انتظار تهرانیهای قدیم برای یک بستنی!
نخستین کافههای تهران در خیابان لالهزار و حوالی آن پا گرفتند. بعد از لاله زار، خیابان نادری (جمهوری فعلی) رکورد تعداد کافهها را داشت. اما اوایل دهه 40 در گوشه و کنار شهر تک کافههایی معروف شدند که در برههای توانستند مشتریان ثابت کافههای قدیمیتر را بر بزنند و پشت میز و نیمکتهای خودشان بنشانند. یکی ازمعروفترین این پاتوقها کافه «ریویررا» بود. این کافه ویژگی منحصربهفردی نسبت به باقی رقبایش نداشت اما فقط با یک نوع نوشیدنی و بستنی محبوب توانست رکوردهایی برای خودش به ثبت برساند.
«شمس آلاحمد» در صفحه 350 کتاب «از چشم برادر» درباره این کافه مینویسد: «بااینکه این کافه برای بیشتر از 20 تا 30 نفر گنجایش نداشت اما در دهه 40 تبدیل به یکی از مهمترین مراکز ملاقات و دورهمی نویسندگان و روشنفکران آن دوره شده بود. دانشجویان زیادی هم به این کافه رفتوآمد داشتند. این پاتوق درست ابتدای خیابان قوامالسلطنه (سی تیر فعلی) قرار داشت. ریویررا نخستین کافه تهران بود که به شکل غربی ساخته شد. آن زمان برای نخستین بار تهرانیها طعم کافه گلاسه را که مخلوطی از قهوه و بستنی بود در جامهای پایه بلند چشیدند و برای همیشه مشتری ثابت این بستنی شدند.»
چون این کافه ظرفیت زیادی نداشت بنابراین خیلیها برای چشیدن این بستنی دلخواه مجبور بودند دقایقی طولانی را در صف انتظار بگذرانند. کافه ریویررا درنزدیکی مدرسه قدیمی فیروز بهرام قرار داشت و به همین دلیل بچه مدرسهایها هم با کشف طعم خوش کافه گلاسه کمکم از مشتریهای پروپاقرص این بستنی شدند. به جز کافه گلاسه سرجمع دو نوع قهوه، بستنی و چند نوع استیک منوی جمع و جور این کافه مشهور را تشکیل میداد.
ریویررا معمولاً فضایی تاریک و روشن داشت و سقف کوتاه آن در تابستانها هوای کافه را خنک میکرد و در زمستان سبب گرمای دلچسبی در آن میشد. حالا سالهای سال است که این کافه در ابتدای خیابان سی تیر تبدیل به فروشگاه لباس شده است. سر و شکل فروشگاه هنوز حال و هوای قدیمیاش را حفظ کرده و اگر چشم بگردانید لولاهای قدیمی در اصلی کافه را در کنار درهای آهنی و سالخورده فروشگاه خواهید دید.
فرهنگ برو بچههای تِرون
شاخ غول را شکستن: کار خارقالعادهای انجام دادن، کار سخت و طاقتفرسا انجام دادن (همچنین: شقالقمر کردن).
عُرضه: لیاقت، شایستگی، کارآمدی، توانمندی، همّت.
فِزرتی: نحیف، مفلوک، بیحال، سست.
فلفل نمکی: جوگندمی، موهای سر و صورت که ترکیبی از موهای سیاه و سفید است.
قافیه را باختن: ناامید شدن، خود را گم کردن، مأیوس شدن، رشته کار از دست در رفتن.
کار یک شاهی و صنار نیست: کار سادهای نیست، کار کوچک و خردهکاری نیست، عظیم و پرخرج است.
کاکُل: عرضه، لیاقت، کفایت («همه چی رو کاکلش میچرخه»).
گِدمیش کن: بزن به چاک، برو پی کارت، راهت را بکش و برو (برو بذار باد بیاد).
گرگ بالان دیده: دنیا دیده، از چیزی واهمه نداشتن، ترس تو دل نداشتن، سختی روزگار کمرش را خم نکرده.
لاکردار: بیپیر، بیبزرگتر، بیکار، بیراهنما، بدرفتار.
لیچار: حرفهای مزخرف، چرند و پرند، پرت و پلا.
نوشته مرتضی احمدی