علی مولوی:
اگر یادتان باشد در شمارهی 997 دوچرخه و پس از قهرمانی بایرن مونیخ در بوندسلیگا و جامحذفی آلمان، قهرمانی شگفتانگیز این تیم را بررسی کردیم و این قول را داده بودیم که پس از پایان لیگ قهرمانان اروپا به سرنوشت بقیهی لیگهای معتبر اروپا، لیگ اروپا و لیگ قهرمانان اروپا خواهیم پرداخت و امروز همان روز است.
خسرو موسوی:
شاید شما هم از آن دسته نوجوانهایی باشید که همیشه اعتراض داشتند چرا بهطور معمول جشنوارهی بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان در اصفهان برگزار میشود و شما در شهرهای دیگر نمیتوانید فیلمهای جشنواره را ببینید. اما امسال اوضاع جشنواره متفاوت است و شما میتوانید فیلمهای جشنواره را بهصورت آنلاین و در خانه تماشا کنید!
نفیسه مجیدیزاده:
کرونا به محیطزیست آسیب رسانده است؛ این برخلاف تمام خبرهایی است که دربارهی پیامدهای مثبت کرونا در محیطزیست شنیده و خواندهایم. میزان آسیبها به اندازهای است که نمیتوان از آن چشم پوشید. افزایش مصرف پلاستیک، افزایش مصرف شویندهها و افزایش تولید زباله از نتایج شیوع کروناست.
الهه صابر:
در روزگاری که هیچکس سواد درست و درمانی نداشت، او خواندن و نوشتن بلد بود. خوب حرف میزد و ادب نگه میداشت. هروقت پادشاه حوصلهاش میکشید از او میخواست تا برایش کتاب بخواند. قصههای پندآموز زیادی بلد بود. صداقت کلام داشت و اینقدر سرش میشد که پادشاه گاهی در بعضی مسائل نظرش را هم میپرسید.
اصغر بادپر:
نامش سهاست؛ قرار بود برود سال هشتم! امتحانهای پایانی هفتم را بهسختی داد، چون تمرکز یادگیری از راه تلویزیون و شبکهی شاد را نداشت. در امتحانهای پایان سال، برای بعضی از درسها از کتاب کمک گرفت، اما تقریباً بیشتر درسها را از نیمهی کتاب نخوانده بود.
سیدسروش طباطباییپور:
نام گروه ما «مافیا» است که از حرفهای اول اسمهایمان یعنی متینروپایی، احمدپسته، فرزادکرگدن، یاورنردبون و اردلانخان،یعنی خودم ساخته شده است.
فردا پنجمین روز مدرسه است و اولین جلسهی علوم. دو زنگ اول و آخر علوم داریم و دو زنگ دیگر ریاضی و دینی. میخواهید رازی را بهتان بگویم؟ واقعاً از علوم بدم میآید!
وقتی از نوجوانی دبیرستانی بپرسی بزرگترین چالشی که با آن دستوپنجه نرم میکنی چیست، اغلب در یک کلمه جوابتان را میدهد: کنکور! همین یک کلمه یادآور هیولای دو سری است که با گرز آهنی گداخته دنبال داوطلبان میکند، چه برسد به اینکه بخواهد با هیولای دیگری که اینروزها گریبانگیرمان شده ادغام شود. مثل اتحاد دو ارتش قدرتمند و خبیث برای درهم شکستن سربازان پیادهنظام.
زهرا نوری:
به عمووسطی که فکر میکنم، مچ دستم تیر میکشد. یاد جیغ و داد خودم و وعدههای او برای آرامکردنم میافتم که کوتاه بیایم و برویم خانهی ننهجان تا آنجا کلاغی فرضی حواسم را پرت کند و بوی روغن زیتون بپیچد توی اتاق و ننهجان دستم را در هردو جهت ناگهانی بچرخاند و دردی طاقتفرسا بدود توی همهی رشتههای اعصابم و دو قطره اشک سر بخورد روی گونههایم. و نصیحت همیشگی ننهجان را بشنوم: «آخرش دست این دختر رو ناقص میکنی!»
نیلوفر نیکبنیاد:
«آهنگی برای چهارشنبهها، داستان سینما و آدمهاست. آدمهایی که خواسته و ناخواسته بازیگر شدهاند تا داستانی شوند برای روایت، شعری برای خواندن، ترانهای برای شنیدن، یا حتی آهنگی برای... آهنگی برای چهارشنبهها!»