• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
پنج شنبه 13 شهریور 1399
کد مطلب : 109104
+
-

این آواها

این آواها

آدم‌ها می‌روند اما صدایشان باقی می‌ماند. آوای کلماتشان در هوا پخش می‌شود. پخش می‌شود و برای همیشه آن‌جا ماندگار می‌شوند. ماندگار می‌شوند و وقتی به آن مکان می‌روی، آواها می‌آیند در سرت و همه‌چیز دوباره از نو مرور می‌شود. همه‌ی آن کلمات با صدای خودشان می‌آیند تا تو را بیش‌تر دل‌تنگ کنند، فارغ از آن‌که تو چه‌قدر ممکن است دل‌تنگ شوی. حتماً بغض‌ می‌کنی و چیزی در گلویت نمی‌گذارد که راحت احساساتت را بگویی.
از این‌که دیگر آن آدم نیست تا با تو حرف بزند، تا حرف بزند و صدایش بماند، تا آوای کلماتش در هوا پخش شود، پخش شود و برای همیشه ماندگار شوند، ماندگار شوند و باعث شوند که بغض کنی به خاطر نبودنش،  اما با همه‌ی این اتفاق‌ها، باز هم آدم‌ها می‌روند تا تو را دلتنگ خودشان بکنند، دل‌تنگ و دل‌تنگ‌تر!

متینا عروجی، 17ساله از اندیشه
ابزار شاعری!
حال و هوایم خوب نبود. ابزار شاعری‌ام را برداشتم و رفتم، شاید رفع دل‌تنگی شود.
ابزار شاعری‌ام چیست؟ همان دفتر و کاغذ، با همان قلمی که دیگر نای نوشتن ندارد؟ نه، ابزار شاعری دل است. دل که بزرگ باشد، دل که پریشان باشد، واژه‌ها می‌آیند، یکی پس از دیگری و دیوان شعر می‌شود رنج و احساس من.
همه‌ی ما کتاب شعر ناگفته‌ایم، چرا که فلسفه‌ی درد موضوع اغلب هنرهاست و چه زیرک‌اند آن‌ها که دردشان را می‌نویسند.
زهرا موسوی، 17ساله از تهران

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :