بازگشتهای شورانگیز
محمد زینالیاُناری |
برای ما ایرانیها، زمان مانند گردونهایاست که هر بار میگردد و میگردد و هر بار از یک نقطه خاص میگذرد که آنجا نشسته و منتظرش هستیم. ما در چشمانداز روزهای ناهمگون سال نشستهایم و آنها را یکییکی از جلوی چشم میگذرانیم. زمانها با شادیها و غمهای خاص خودشان میآیند و از تیررس چشمهای منتظر ما رد میشوند. ما این حالها و حسها را زندگی میکنیم. اصلا اگر چنین حالهایی نبودند، زندگیای وجود نداشت. هر روز مانند هم است جز اینکه حالی و رویدادی اتفاق بیفتد؛ روز معلم، روز مادر، روز فتوت، روز طبیعت و... .
زمان، خود را با همین حالها و حسها مفهوم میکند و باعث میشود که ما در عین تکرار لحظهها، زندگی را بیافرینیم. اگر روزی لحظههایی نامشابه وجود داشت، آیا حافظهای شکل میگرفت تا گذر زندگی محسوس باشد؟ حالها و حسها، نوعی بازگشت به خود هستند و این را دور و تکرار زمان میآفریند؛ یعنی اگر دور و تکراری نباشد، ما در خود قرار نمیگیریم و چنان با شتاب زمان پیش میرویم که مانند ارابهای از نقطه آغاز خود دور میشویم و خود را از یاد میبریم. بازگشتن به حالها و حسها، به مدد دور و تکرار در زمان رخ میدهد.
همانگونه که ساعت ما را در روزهای بعد به جای اول بازمیگرداند، تقویم هم ما را به جای اول بازمیگرداند؛ جای اولی که برای ما حضور خودمان و ماندن در طول زمان را یادآور میکند. اگر زمان دوری وجود نداشت، جدا از اینکه شبی یا روزی باشد یا نه، حالهای انسان آنقدر متفاوت میشد که نمیتوانست حافظه خود را برای بهیادداشتن اتفاقات، حفظ کند. در واقع یکی از چیزهایی که موجب شکلگرفتن حافظه و انسانیت آدمیاست، قرارداشتن در زمینیاست که روزها و شبهایش، سالها و ماههایش با هم تفاوت و در عین حال، تشابه دارند.
ما در همه حالها و حسها، درک، فهم و تبیینی داریم که آن حال و حس را معنادار کرده و برای ما به آن اسلوب داده است؛ اسلوبی که ارتباط با دیگران و دانستن خود را در هر لحظه از روز، ماه و سال، برای ما معنادار میکند و در ذهنمان به جای میگذارد. دوباره در سال بعد وقتی به چنین زمانی رسیدیم، دیگر ناشی و غریبه نیستیم؛ رجوع میکنیم به ذهنمان؛ گذشته از اینکه نوبهار و عید همواره از راه میرسند و ما را به برنامههای سامانیافته در ذهنمان، بازمیگردانند. عیدها، مراسم و تشریفات آنها، برای ما یک بازگشت شورانگیز را رقم میزنند که در طول سال با دهها مناسبت دیگر نیز تشابه دارند.
هر سال اول مهر، جشنی برای یادگیری برگزار میشود؛ جشنی که نه شیرینی دارد و نه مهمانی اما شیرینی فهم آن در ذهن کودکان رخ میدهد. اول نوروز هم جشنی برای بازگشت مجدد حالها و حسها گرفته میشود. اگرچه پسته و پرتقال خریده میشود، اصلیترین تعاملی که در این خانهها رخ میدهد، گفتوگو درباره حال و حس این روزهاست. منتقد ادب و هنر معتقد است که ما در عکسهایمان حس مرگ را میگیریم اما عکسها ما را جاودانه میکنند. ما عکس زندگی را در این حالها و حسها نیز منعکس میکنیم تا وقتی حالها و حسها روزانه میآیند و میروند، زندگیمان پاینده باشد.