قائنات؛ پایتخت زعفران جهان
اسماعیل کهرم _بومشناس
2 نیمهشب از خواب بیدار شدم. خواب دم صبح چقدر شیرین است و برخاستن سخت؛ به یاد این بیت افتادم «آدمی پیر که شد حرص جوان میگردد / خواب در وقت سحرگاه گران میگردد» همیشه یکی، دو استکان قهوه حالم را جا میآورد. به یاد این ضربالمثل انگلیسی افتادم که« امروز، اولین روز بقیه عمر من است.» این جمله من را به حرکت و پویایی وادار میکند. مرحوم استاد محمدتقی جعفری میفرمود که از صدای ضربات چکش بنا که در خانه مجاور کار میکرد، الهام میگرفت که زمان در گذر است و باید کار کرد! ساعت 4صبح بیرون زدم. خیابانها خیس و بارانخورده بودند و آلودگی هوا کاهش یافته بود. ساعت 5صبح در فرودگاه مهرآباد بودم. یاد گرفتهام که با تاکسی راحتتر سفر میکنم. ساعت 6صبح عازم بیرجند زیبا بودم. همین چندی قبل در دانشگاه کنفرانسی برقرار بود که مرا دعوت کرده بودند. اینبار اما قرار بود از بیرجند به قائن بروم. ما به آن قائنات میگفتیم ولی بعدها نام آن قائن شد یا قاین. حدود یک ساعت و اندی از بیرجند زیبا فاصله دارد. با تقسیم استان خراسان، بیرجند مرکز خراسان جنوبی شد.
دانشگاه بزرگمهر قائنات، جشنی برگزار میکرد و تصمیم گرفته بودند از بنده دعوت کنند که با دانشجویان صحبت کنم. چقدر من خوشبختم! دیدار جوانان عزیز وطنم نعمت بزرگی است. قائن آغوش خود را بهروی من میگشود. استادان دانشگاه بزرگمهر جوان وخوشرو و مهماننواز بودند و همچنین دانشجویان. یکباره با آنها رفیق شدم . پنداری سالهاست آنها را میشناسم. تقیزاده یک آینه شفاف بزرگ بود ولی سقراط خوشچهره و خوشمرام هرکدام با صفتی ممتاز به استقبالم آمدند.
رئیس دانشگاه جوان و خوشصحبت بود. صبحانه را با او خوردیم و با بچهها و اساتیدی که همگی جوان و تحصیلکرده بودند به دیدار قائن رفتیم. بچهها اصرار داشتند که من برای استراحت به خوابگاه بروم ولی من میخواستم قائن را ببینم. مغازهها یکی در میان زعفران میفروختند و البته بهقول همراهان من بهترین زعفران دنیا از قائن بود. البته از نظر کمیت، مثلا تربتحیدریه بیشتر تولید میکند ولی از نظر کیفیت زعفران قائن بهترین است.
غیرت بچههای ایرانی و تعصبی را که درمورد شهر و وطن خودشان دارند، در همهجای ایران دیدهام. هرکجا که بروی، جوانها به موطن خود افتخار میکنند و با آب و تاب مثلا راجع به خرما، برنج، صنایع دستی و... خود مباهات میکنند. این عشق به ایران بزرگ برای من لذتبخش و غرورآفرین است. مسجد جامع قدیمی و از آن قدیمیتر باقیمانده ساختمانهای هخامنشی که بر فراز تپهای مشرف به شهر، ظرفیت بالقوه شهر را برای جذب توریست عیان میکرد ولی بهنظر نمیرسد که تلاشی در این جهت صورت گیرد. یک چرت در بعدازظهر من را سرحال آورد و بچهها سر ساعت 13:30 که وعده کرده بودند آمدند. وقتشناسی آنان را ستودم. بعدازظهر به صحرا زدیم. دشتهای فراخی که بنا بر تجربه میدانستم که باید آهو داشته باشد و یوزپلنگ در تعقیب آنها. حدسم درست بود. مدیریت محیطزیست خراسان جنوبی اقدام به تکثیر آهوها کرده بود. در یک منطقه محصور! یک طرح صددرصد موفق در مجاورت پاسگاه محیطبانی شاسکوه؛ قشنگترین و منظمترین و تمیزترین پاسگاهی که در عمرم دیدهام. همه اینها بهاضافه سادگی، تختهای چندطبقه که محیطبانها در آنها استراحت میکردند، یک آشپزخانه و دفتر کار و همین. در منطقهای که همه سلاح دارند و هر سانتیمتر از دشت آثار چرای گوسفندان دیده میشود. فضولات گوسفندان دشت را پوشانده است. با این وجود جمعیت آهوها در این دشت از گوسفندان دور نگه داشته شدهاند. کافی است این دو بههم نزدیک شوند و آنوقت آهوها به امراض گوناگون که به آنها مصونیت ندارند مبتلا شوند! با قانون جدید که به شکارچیان اجازه شکار در پنجشنبه و جمعه را میدهد، محیطبانها در طی این دو روز از صدای شلیک گلوله در منطقهشان گله داشتند. سابقا اهالی منطقه با شنیدن صدای شلیک، به محیطبانها خبر میدادند ولی اکنون این شکارکشها جواز شکار دارند! مشاوران شکارچی رئیس سازمان حفاظت محیطزیست که مروج این روش بودند، بهنفع شکارچیها اقدام کرده و نه حیاتوحش ایران! محیطبانها میگفتند شکارکشها، کبک را به تعداد مجاز (4بال در روز)، شکار میکنند، آنها را ذبح میکنند و میخورند و مجددا چهارتای دوم را شکار میکنند و شاید سوم! محیطبانها خلع ید شدهاند. زمان خوبی برای شکاربان بودن نیست! ما به آنها محیطبان میگوییم و قبلا شکاربان! اینها مردان آسمانی هستند که زندگی خود را وقف حفظ حیاتوحش کردهاند. مصطفی درویشپوریان در شهرضا میگفت: خانمم وضع حمل کرد، من نبودم. در پاسگاه محیطبانی بودم. فرزندمان دبیرستان و دانشگاه رفت، من نبودم. ازدواج کرد، باز هم نبودم... و ناگهان با دیدن یک گله آهو، بهوجد میآید، بالا و پایین میپرد و با خوشحالی میگوید: این خانواده منه، اینها فرزندان من هستند، اگر ما نبودیم اینهمه رمه هم نبود.