• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
چهار شنبه 20 آذر 1398
کد مطلب : 90031
+
-

جایی برای پیرمردها نیست؟

وقتی از نسل اولی‌ها حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم

جایی برای پیرمردها نیست؟

حمیدرضا امیدی‌سرور_روزنامه نگار

نمی‌دانم باید خوشحال بود یا غمگین؟ از بخت‌یاری ماست یا بداقبالی‌مان؟ در نقطه‌ای از تاریخ سینمای ایران ایستاده‌ایم که واپسین سال‌های حضور نسل نخست فیلمسازان فعال ایرانی به‌نظر می‌رسد؛ آنها که مهم‌ترین اتفاق تاریخ سینمای ایران را رقم زده‌اند؛اتفاقی که آگاهانه رخ نداد، 50سال پیش هریک از آنها مشغول کار خودشان بودند. مسعود کیمیایی زبانه کشیدن آتش انتقام قیصر را فیلم می‌کرد، داریوش مهرجویی پیچیدگی‌های روانی جامعه به ظاهر ساده روستایی را(در بعد فردی و اجتماعی) با تعدادی از بازیگران تئاتر می‌ساخت. علی حاتمی مجالی پیدا کرده بود تا از قصه سینه به سینه نقل شده «حسن کچل»، روایتی نو بر پرده نقره‌ای نقل کند. ناصر تقوایی نیز از هم‌گسیختگی درونی و زوال تدریجی جامعه‌ای به ظاهر مدرن را که بر اقتداری نظامی و از درون پوسیده استوار شده بود، با «آرامش در حضور دیگران» به ساحت سینما می‌آورد و... با این فیلم‌ها جوان‌ها فرصت عرض اندام یافتند و نهاد کهنه‌نمای این هنر تازه که عمری دیرپا در ایران ندارد، در معرض دگرگونی قرار گرفت. بهمن فرمان‌آرا، بهرام بیضایی، امیر نادری، فریدون گله و... از معروف‌ترین کسانی‌ هستند که از دل این جریان ناخودآگاه بیرون می‌آیند.
این روایتی است مکرر گفته شده، اما مهم، به‌دلیل تأثیر تاریخی‌اش در تغییر خط و ربط سینمای ایران هم در بدنه تجاری (که از گنج قارون به سینمای جاهلی می‌رسد) و هم در شکل‌گیری جریان تازه‌ای که به‌طور متداوم خوراک مخاطب جدی سینما را تأمین می‌کرد. خوب که نگاه کنی می‌بینی آن طیفی از سینمای ایران که در همه این سال‌ها (از همان زمان تا به امروز) خوش درخشیده، به شکلی متاثر از همین جریان بوده است.
مراد از این یادآوری فشرده این است که وقتی از نسل اول فیلمسازان فعال ایرانی حرف می‌زنیم، از چه کسانی حرف‌ می‌زنیم!
اغلب فیلمسازان این نسل، علاقه‌مندان پرشوری دارند که خوب یا بد پای آثار آنها ایستاده‌اند. اما این علاقه مانع از احساس یک پارادوکس جدی در قبال واپسین ساخته‌های آنها نبوده است. با وجود این تماشای تازه‌ترین آثار این فیلمسازان همواره برای علاقه‌مندانشان با لحظه شماری همراه بوده. به‌خاطر همین اهمیت است که خوب یا بد، هنوزهم اگر یکی از آنها (به‌خصوص مسعود کیمیایی) پشت دوربین بایستند، خبرش می‌شود جزو مهم‌ترین اخبار سینمایی روز. حتی اگر به این نتیجه رسیده باشی که سال‌هاست این فیلمسازان نتوانسته‌اند در حد و قواره واقعی خود ظاهر شوند. اگر تا اواخر دهه 80 تنها مسعود کیمیایی بود که مشمول چنین کنایه‌های آزاردهنده‌ای شده و به‌عنوان فیلمسازی که نتوانسته پابه‌پای زمانه پیش بیاید با انتقادهای جدی حتی از سوی طرفدارانش روبه‌رو می‌شد، از دهه 90 بدین سو داریوش مهرجویی و بهمن فرمان‌آرا هم به این سیاهه اضافه شده‌اند! 
از بازماندگان این نسل طلایی اما بهرام بیضایی و ناصر تقوایی هم هستند که یکی جلای وطن کرده و دیگری هم از بداقبالی و وسواس، ناخواسته جلای فیلمسازی! دراین میان امیر نادری را هم داریم، مهاجر دیگری که اگرچه هر از چندی فیلمی تازه در ینگه دنیا می‌سازد و در جشنواره‌های جهانی هم مهمان می‌شود اما این به ظاهر موفقیت، چیزی نیست که علاقه‌مندان پرشور فیلم‌های قدیمی‌اش را مجاب کند، چرا که حاصل دربه‌دری امیرو در نیویورک تنها این بوده که پای فیلم‌هایش بنویسند، ساخت آمریکا؛ درحالی‌که آنها دلتنگ ساخت ایران هستند و علی خوش دست.
دور از ذهن نیست که اگر بهرام بیضایی و ناصر تقوایی نیز امکان ادامه فیلمسازی را یافته بودند، امروز آنها نیز در همین چهارچوب با انتقادهای جدی روبه‌رو می‌شدند. شاید این صرفا یک احتمال باشد اما تفاوت کیفی واپسین ساخته‌های به نمایش درآمده از آنها همانند «کاغذ بی‌خط» (ناصرتقوایی، 1380) و «وقتی همه خوابیم» (بهرام بیضایی، 1386) با نقاط اوج کارنامه‌شان کم و بیش از چنین احتمالی حکایت دارد؛ روندی نزولی که با کمی اغماض می‌توان آن را در مورد همه فیلمسازان این نسل صادق دانست؛ اتفاقی که در مورد برخی سریع‌تر و در مورد برخی دیگر دیرتر رخ داده است.
متأسفانه طرفداران این فیلمسازان به اجبار ناچار بوده‌اند به تک صحنه‌ها  یا سکانس‌هایی معدود در آثار این فیلمسازان دلخوش کنند که یادآور توان بالقوه آنها در زمینه فیلمسازی است که مدت‌هاست به شکل تکامل یافته‌ای به فعلیت نرسیده است. البته در این زمینه مسعود کیمیایی و امیر نادری با توجه به جنس سینمای‌شان و سبک غریزی کارشان شرایط بهتری دارند تا داریوش مهرجویی و بهمن فرمان‌آرا که موفقیت هریک از آثارشان تابعی است از کیفیت مجموعه عناصر سازنده آن فیلم. به بیان دیگر در فیلم‌های ضعیفی همانند «دلم می‌خواد» (بهمن فرمان آرا، 1392)‌ و «چه خوبه که برگشتی» (داریوش مهرجویی، 1392) تقریبا همه‌‌چیز ناامید‌کننده است.
جوان‌ترین فیلمسازان فعال نسل اولی سال‌هاست وارد هشتمین دهه زندگی خود شده‌اند. باید واقع‌بین بود، با چنین سن و سالی نشستن روی صندلی کارگردانی در سینمای آمریکا که همه‌‌چیز سرجای خود قراردارد، شاید بتواند به نتایج قابل‌قبولی هم بینجامد اما در سینمایی با مختصات فیلمسازی ایرانی که خیلی چیزها سرجای خود قرار ندارد، مستلزم فشارهایی است که با این سن و سال جور درنمی‌آید و روی کیفیت فیلم‌ها قطعا تأثیر منفی می‌گذارد.
پس خیلی عجیب نیست ماجرای ساخته شدن بخش‌هایی از این فیلم‌ها توسط دستیاران جوان این فیلمسازان، به‌خصوص در شرایطی که وضعیت جسمانی‌شان امکان حضور سر صحنه فیلمبرداری را به آنها نمی‌دهد. در چنین احوالی باید گفت شاید آخرین ساخته‌های آنها به‌طور مستقیم فیلم‌های شاخصی را نصیب سینمای ایران نکرده باشد، اما فعالیت آنها زمینه پرورش برخی از فیلمسازان مستعد امروز را فراهم آورده که همکاری با این فیلمسازان کلاس نظری و عملی بسیار خوبی برای‌شان بوده است.
این فیلمسازان، چه به آخر راه رسیده باشند یا نه؛ نسلی طلایی و تکرار ناپذیرند که سینمای ایران از جنبه‌های مختلفی مدیون آنهاست. به همین‌خاطر در بدترین دوران فعالیت حرفه‌ای خود نیز وقتی پشت دوربین می‌ایستند، برای سینمادوستان یک اتفاق فرخنده است. با همه ناامیدی دیدن تازه‌ترین ساخته‌های‌شان وسوسه‌کننده‌تر از تماشای بسیاری از موفق‌ترین فیلم‌هایی است که توسط دیگر فیلمسازان وطنی ساخته می‌شوند. 
اگرچه گاه می‌گوییم ای‌کاش آنها در اوج پیش از آنکه زمین بخورند، دستکش‌ها را آویخته و رینگ را ترک می‌کردند! اما شک نکنید اگر آنها چنین عاشق نبودند که ایام پیری هوای فیلمسازی در سر داشته باشند، سینمای ایران فاقد برخی از ظرفیت‌های امروز خود بود. از همه اینها که بگذریم حضور آنها باعث می‌شود احساس کنیم سینمای ایران بزرگ‌تر دارد.

این خبر را به اشتراک بگذارید