• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
چهار شنبه 18 بهمن 1396
کد مطلب : 6489
+
-

اول شخص مفرد

عضو جدید خانواده من

علیرضا جعفری | فعال فرهنگی:

اولین باری که کامپیوتر خریدم، کلاس سوم راهنمایی یا شایدم اول دبیرستان بودم.

آن وقت‌ها خانواده سر یک دوراهی گرفتار بود؛ یکی از راه‌ها به سمت خرید کامپیوتر می‌رفت و راه دوم به سمت خرید یک ساز.

ما هردو را دوست داشتیم. اگر کامپیوتردار می‌شدیم می‌توانستیم در کلاس‌های ویندوز شرکت کنیم و کپی پیست‌کردن را یاد بگیریم و در پایان دوره صاحب دیپلم کامپیوتر شویم و درصورتی که ‌سازی‌ یاد می‌گرفتیم، نهایتش توی مهمانی‌های خانوادگی جلوی عمه و دایی، سلطان قلب‌ها را می‌زدیم. ولی در آن جدال کامپیوتر برنده شد؛ چرا که آن وقت‌ها دوره این بود که کامپیوتر به خانه‌های مردم راه یابد و توی دلشان جا باز کند. عضو جدید خانواده زیادی گنده بود و به سختی می‌شد توی دل جایش داد؛ بنابراین آن را روی میز پر پیچ و خمی گذاشتیم و مدام کاور نقره‌ای رویش را چک می‌کردیم که یک وقت گوشه‌ای از کیس یا کیبورد بیرون نباشد. نمی‌دانم آن وقت‌ها نگران چه بودیم که اینجوری کامپیوترهایمان را می‌پوشاندیم. لابد می‌خواستیم سرما نخورند!

یا از چشم حسود دور بمانند! عضو جدید در اتاقی به‌نام اتاق کار، کنار میز چرخ خیاطی ساکن شد و من و خواهرهایم دو، سه عکس یادگاری کنارش گرفتیم؛ عکس‌هایی در پوزیشن‌های مختلف مثل ماوس در دست، نگاه به مانتیور خاموش، دست زیر چانه و بی‌تفاوت و کیبورد در بغل. اما بی‌شک در بک گراند همه تصاویر کامپیوتر با شکوهمان دیده می‌شد. روزهای اول سرگرمی‌مان بازی‌های ابتدایی ویندوز بود؛ همان بازی که اگر روی خانه‌ای که زیرش مین کار گذاشته شده بود کلیک می‌کردی، می‌باختی و چشم‌های آیکون بالای صفحه از کاسه بیرون می‌زد. بعد‌ها رو آوردیم به بازی‌هایی مثل تن تن و پرینس. بعضی از بازی‌ها به قدری مهیج بود که دکمه‌های کیبورد زیر فشار انگشت‌هایمان خراب می‌شد. اعتقاد داشتیم با محکم‌تر فشار دادن شیفت و کنترل، قهرمان بازی ضربه‌های مهلک‌تری به حریف می‌زند. چند سال بعد بود که سروکله اینترنت به خانه‌هایمان پیدا شد. کارت ١٠ساعته ندا رایانه می‌خریدیم به قیمت ٦٥٠٠ تومان و بعد هم که شماره‌های هوشمند جایشان را گرفتند. تب ساختن و داشتن ایمیل هم که چیزی شبیه داشتن موبایل شده بود. قبل از پدیده نو ظهوری به‌نام چت روم، کارم فقط سرچ کردن عکس سلبریتی‌ها بود. ولی آدم مگر چقدر توان تماشای عکس آنها را داشت! این بود که کم کم در دام یاهو مسنجر افتادم.

حتما می‌دانید مسنجر چطور کارت ١٠ ساعته را در یک روز تمام می‌کرد و تو می‌ماندی و صدای قژ قژ دایل آپ و دیدن اِرور ٦٩١ با مضمون اینکه اعتبار‌تان به پایان رسیده. تو می‌ماندی و خماری و بدن‌درد دوری از اینترنت و دوستان مجازی. بیشتر دوران جوانی ما با اصل، پلیز پرسیدن و همزمان چت‌کردن با ١٠ نفر گذشت. از همان موقع بود که تایپ‌کردنمان قوی شد و یاد گرفتیم تند تند تایپ کنیم تا صدای Buzz را نشنویم. آن وقت‌ها از اصطلاحات خاصی استفاده می‌کردیم مثل «ببخشید D شدم» به‌معنای دیسکانکت و قطع اینترنت.DC شدن مساوی بود با حرص خوردن از دست شماره‌های عموماً اشغال و شنیدن بوق ممتدی که از کیس بیرون می‌آمد و ١٠نفری که پشت مانیتورهایشان داشتند انتظار دوباره روشن‌شدن چراغ ما را می‌کشیدند! حالا دیگر خیلی چیزها تغییر کرده. دیگر کسی روی کیس و مانیتورش کاور نمی‌کشد. همه لپ‌تاپی در بغل یا موبایل و تبلتی در دست گرفته‌ایم و شبانه‌روز کانکتیم. دیگر صدای بوق اشغال را نمی‌شنویم. دیگر کسی فریاد نمی‌کشد «قطعش کن، می‌خواهم تلفن بزنم». حالا دیگر قژ‌قژ وصل شدن به اینترنت نوستالژی محسوب می‌شود؛ مثل خیلی چیز‌های دیگر.

این خبر را به اشتراک بگذارید