درباره پرنده اساطیری استخوانخوار سرزمینمان چه میدانید؟
هما؛وقتی پرنده سعادت نیست!
لیلا باقری
مدتی پیش بخش کوتاهی از یک مستند در فضای مجازی پخش شد که در آن پرندهای باشکوه با پرهایی سپید در سر، چشمانی نافذ با گوشه چشمهایی قرمز و پاهایی پُرپَر و زیبا، به انتظار نشست تا روباه، گوشت شکار خود را بخورد و برود. بعد پرنده استخوان پایینتنه حیوان خوردهشده را برداشت، در بلندی پرواز کرد و استخوان را روی تختهسنگی انداخت تا تکه تکه شود، سپس پایین آمد و استخوان را درسته خورد. این مستند با عنوان «تغذیه پرندهای با نام هما، پرنده اساطیری» منتشر شد و توجه زیادی را به خودش جلب کرد. دیدن استخوانخواری این پرنده اساطیری ما جذاب است، بهویژه اینکه در نگاه اول کسی از این پرنده پُر فَر و شکوه که قرار است برای ما سعادت به ارمغان بیاورد توقع ندارد اینطور پسمانده استخوانی غذای حیوانی دیگر را بخورد. در این گزارش به ماجرای این پرنده اسطورهای و استخوانخواری او میپردازیم.
پرندهای با ریشی زیبا و بالهایی بلند
دهخدا در توضیح واژه هما آورده است: «مرغی است که استخوان میخورد. پشتش سیاه مایل به خاکستری، سینهاش حنایی بینقش، دوشاخ مانند شاخ بوم و ریش زیبا و بالهایی از قرهقوش بلندتر دارد.
در ادبیات فارسی او را مظهر فرّ و شکوه دانند و به فال نیک گیرند: تو فرّ همایی و زیبای گاه، تو تاج کیانی و پشت سپاه». هما در باورهای عامیانه مردم جایگاهی ویژه دارد. حسن ذوالفقاری در کتاب باورهای عامیانه مینویسد: «هما پرنده اسطورهای و معروف در ادبیات فارسی است که رمزپردازی آن با مفاهیم دولت و اقبال مرتبط میشود. هما در بلندای آسمان پرواز میکند و فضایل و نیکوییهای خود را به کسانی که با بالهای خود پوشانده، عطا میکند. هرگاه هما بر سر کسی مینشست، او را شاه میکردند. در ادبیات فارسی او را به فال نیک میگیرند و بیشتر از سایه خجسته و سعادتبخش آن یاد کردهاند: همای اوج سعادت به دام ما افتد، اگر تو را گذری بر مقام ما افتد».
فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی از محمدجعفر یاحقی هم توضیحاتی درباره این پرنده زیبا داده است: «در بهرامیشت بند 36 درباره این مرغ آمده است آنکه استخوان یا پری از این مرغ دلیر با خود داشته باشد، هیچ مرد توانایی او را نمیتواند از پای درآورد. مرغ، فر بسیار به آن کس میدهد...».
به نظر میرسد لغت همایون در فارسی با نام این پرنده ارتباط داشته باشد. همچنین به نظر برخی نام این پرنده یادآور گیاه معروف «هوم» یا هوما ست، به ویژه که در ریگ ودای گیاه سُوم یا هوم غالبا به پرندهای تشبیه میشود و یا به نام پرندهای موسوم است. هوم نامِ نوشابهای مقدس بود که دینداران زرتشتی در زمانهایی ویژه مینوشیدند.
استخوانخواری هما خوب است یا بد؟
حافظ معتقد است که «دولت از مرغ همایون طلب و سایه او، زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نبود.» اما درجایی هم از استخوانخواری هما انتقاد میکند و میگوید: «همایی چون تو عالی قدر، حرص استخوان تا کی؟ دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی...» میگوید آخر این پرنده با این همه فر و شکوه چرا غذایی به این پستی میخورد. اما در فرهنگ مردمی، روایت است که هما از تهمانده استخوان تغذیه میکند تا آسیبش به دیگر حیوانات نرسد. این هم منظر خوب و خوشبینانهای است درباره همایی که میگردد و صبر میکند تا حیوانات گوشت شکار خودشان را بخورند و او بعدا با فراغبال از استخوان و مغز استخوان باقی مانده از لاشه ارتزاق کند. سعدی هم خیلی با این نظر موافق است و شاهبیتی هم در این باره دارد: «همای بر سر مرغان از آن شرف دارد، که استخوان خورد و جانور نیازارد.»
همای جاهطلب منطقالطیر
اما هما با همه زیبایی و تاجبخشیاش یک جایی هم خیلی مغرور ظاهر شده است و اتفاقا غره است به همین استخوانخواری که با آن نفس خودش را خوار و ذلیل میکند. در منطقالطیر، هما نمادی از انسانهای جاهطلب است که از زهد و عبادت برای جلب حکام دنیوی و جلب توجه ارباب مملکت و سیاست استفاده میکند.
او در جمع مرغان آمد و «گفت ای پرندگان بحر و بر، من نیام مرغی چو مرغان دگر، نفس سگ را خوار دارم لاجرم... نفس سگ را استخوانی میدهم، روح را زین سگ امانی میدهم، نفس را چون استخوان دادم مدام، جان من زان یافت این عالی مقام...» بعد از اینکه پُز این در کف داشتن نفس خودش را میدهد، ادامه میدهد: «کی شود سیمرغ سرکش یار من، بس بود خسرونشانی کار من.» خلاصه اینکه هدهد هم میآید و به او میگوید که غرورت تو را به بند کشیده و ادامه میدهد: «نیستت خسرو نشانی این زمان، همچو سگ با استخوانی این زمان، خسروان را کاشکی ننشانیی، خویش را از استخوان برهانیی...».
به هرحال یکی او را مذمت میکند و یکی تحسین و البته هما این خصیصه خود را ستایش میکند و ممکن است جایی هم مغرور شود. اما در نهایت هما، این پرنده زیبای اساطیری هم در باور مردم و هم در ادبیات ما جایگاهی زیبا و ماندگار دارد. هرچند هرکسی از ظن خودش یار این پرنده میشود.
هما از منظر پرندهشناسی
نام علمی هما یا همان مرغ استخوانخوار Gypaetus barbatus است؛ یعنی کرکس ریشدار. هما نوعی کرکس بزرگ است که در کوههای بلند آفریقا، جنوب اروپا و آسیا از جمله ایران زندگی میکند. هما از آن پرندگانی است که در تمام طول سال یکجا میماند و هر فصل فقط یک یا 2تخم میگذارد. این پرنده مثل بقیه کرکسها بیشتر لاشهخوار است اما عمده غذایش مغز استخوان است.
هما استخوانهای بزرگ را از ارتفاع زیاد روی سنگها پرت میکند تا به قطعههای کوچکتر شکسته شود. گاهی هم از لاکپشتهای زنده به همین روش تغذیه میکند. در افسانههای ایران مثل ققنوس و در اساطیر مصر و یونان صاحب کرامت است. در آثار به جا مانده از تختجمشید هم 2 مجسمه سنگی از هما پیدا شده که نشان میدهد هما در زمان ایران باستان هم پرندهسعادت بوده است.
هما از نظر واژهشناسی، ترکیبی از 2 واژه اوستایی هو hu + مایا maya است. «هو» در زبان اوستایی به معنای آفریننده و «مایا» به معنای اولین ماده از هر چیز است که نام هما در لغت به معنای آفریننده کائنات است.
جثهٔ هما بیشتر شبیه به یک شاهین عظیمالجثه است تا یک کرکس و تنها کرکسی است که سرش پر دارد. ارتفاع هما ۹۵ تا ۱۲۵ سانتیمتر، فاصله بین دو بال آن ۲۷۵ تا ۳۰۸ سانتیمتر و وزن آن 5/4 تا 7/5 کیلوگرم است.
پرندهای که نیتخوانی کرد
همایی که شاهی را به شومی بخشید
در باب هما، شعرها و قصههای زیادی وجود دارد. به ویژه قصههای عامیانه که در آن داستان پادشاهی یکی از مهمترین محورهای قصهگویی است. مردم در این قصهها، گاهی که نیاز به سعادت و سعادتمندی کسی بود، از حضور این پرنده بهره گرفتند و او را بر شانه کسی نشاندند یا سایهاش را بر سر کسی انداختند تا فر و شکوه این پرنده برای شخص خوشبختی و حتی پادشاهی بیاورد. اما در عجایبالمخلوقات و غرایبالموجودات نوشته محمد بناحمد طوسی، این خوشبختی و سعادت به شکلی عجیب روایت شده است و خوشبختی کسی با این پرنده، باعث بدبختی خلق و رعیت میشود. طوسی مینویسد: «هما مرغی است خجسته در ولایت صاعون بود و در هر مدتی ظاهر گردد، گرد شهر میگردد و آن سال که بر سر شخص نشیند، آن سال فراخی بود. مردم با هم اتفاق کردند بر سر هرکسی که نشیند او را ملک کنند و او را پادشاهی دهند». پس روزگاری دراز این هما ناپدید شد. روزی هندویی با شخصی میرفت و میگفت: «اگر هما بر سر من نشیند ولایت صاعون خراب کنم». آن دیگر گفت: «اگر بر سر من نشیند مملکت را آبادان کنم». هما به زیر آمد و بر سر هندو نشست. مردم شهر هندو را پادشاه کردند و او عالم خراب میکرد. روزی این یار وی را گفت: «رحمت کن بر خلق». هندو گفت: «من خشم خدا هستم، مرا مسلط کرده. اگر خلق خدا نیکو کردندی بر سر تو نشستی چون بد نیتاند لاجرم بر سر من نشست».
نامی روی دخترانی در شاهنامه
همای؛زیباترین دختر ایرانزمین
هما نامی زنانه است. فردوسی در شاهنامه از2 دختر گشتاسب به نامهای «همای» و «بهآفرین» سخن گفته است که هنگام حمله «ارجاسب تورانی» به ایران اسیر و در رویین دژ محبوس شدند. عاقبت اسفندیار با رنج فراوان آنها را آزاد میکند.
این دو از زیباترین دختران ایران بودند و وقتی گشتاسب که از قتل زریر (پسر لهراسب و برادر گشتاسب که در یکی از جنگهای ایران و توران با تیری زهرآلود کشته شد) آگاه شد و به کینهخواهی کمر بست و با فریاد به لشکریان خود گفت: کیست که کین زریر را بگیرد تا من همای دختر خود را به او دهم؟
به لشکر بگفتا کدامست شیر/ که باز آورد کین فرخ زریر
که هر کز میانه نهد پیش پای/ مر او را دهم دخترم را همای
همچنین نام او به عنوان یکی از بانوان نامور ایران زمین در شعر فارسی آمده است:
از فرنگیس و کتایون و همای / باستان را نام و آوا دیدهام
علاوه بر این، در شاهنامه دختر بهمن هم هما نام دارد و او را «چهرآزاد» و «همای آزاد» هم میگفتند. همدان را او بنا کرد و بنا بر روایت بلعمی، بهمن با دختر خود همای ازدواج کرد، چنانکه در آیین مجوس رسم بود.