چو ابر تیره غمناکم
سحر سخایی| نویسنده و آهنگساز
محمدرضا لطفی و حسین علیزاده
در ازدحام اتفاقات سال ۱۳۶۷ نخواستم چهره درخشان اثری که موضوع اصلی این نوشتار است، گم شود. از همین رو بود که پرداختن به کنسرت شورانگیز و ترکمن را به اشارهای مختصر کردم تا در سال ۱۳۶۸ به انتشار آلبومش بپردازم.
حسین علیزاده میان همنسلانش نمونه برجستهای است. همین که در 10 نوشته اخیر و در مرور این 10 سال بارها از او یاد کردهام و به آثارش پرداختهام خود گواه این اهمیت است. همیشه فکر کردهام یکی از مهمترین سهگانههای تاریخ موسیقی معاصر ما را محمدرضا لطفی، داریوش طلائی و حسین علیزاده تشکیل دادهاند. این سه هنرمند شبیه پسران فریدون هرکدام بخشی از جهان را از آنِ خود کردند؛ جهان موسیقی ایرانی را. لطفی بیش از همه در بداههنوازی و شوریدگیای درویشانه و صوفیانه پیشتاز بود. او بود که باوجود مخالفان بسیار صدایش را همراه سازش کرد و به جای پای فشردن در حیطه آهنگسازی و موسیقی برای گروههای سازهای ایرانی، بیشتر نقاط روشن و ماندگار کارنامهاش را در حوزه تکنوازی رقم زد. داریوش طلائی یک سنتگرای الیتیست حقیقی بود. تنها پسری از این سه که به واقع میراث پدری را پاسداری کرد و تا به امروز شاید بیرقیب مانده باشد در برکنارماندن از مناسبات بازار و تنندادن به چیزی جز مصلحتِ ماده موسیقایی و حفظ تمام آنچه به همت او به امروز رسیده است. حسین علیزاده کدام برادر است؟ علیزاده همان شوریدهای است که خیلی زود با آلبوم نوا حضور خود را به موسیقی ایرانی اعلام میکند و راستش هیچ کدام از این سه برادر به قدر علیزاده صاحب و نگهبان دهه 60 نیست. این علیزاده است که بهرغم نابسامانی زندگی خصوصی میسازد و منتشر میکند. اوست که میرود اما نمیتواند بماند و به وطنش برمیگردد. اوست که کنسرتی برای گروه سازهای ایرانی برگزار میکند و هجوم دلواپسان را برای دستگیری خود و همگروههایش تاب میآورد و این علیزاده است که در اوجِ تنهایی و تلخی تار و سهتار از قلبش، از تنش و از روحش جدا نمیشود. بعد از اتفاقی به نام نینوا، علیزاده در ترکمن به سراغ سهتار میرود؛ به سراغ آنکه خوانشی تازه از یک ساز کهنه ارائه کند و در این خوانش تازه آنچنان خود را پایبند به آن صدای آشنایی که مخاطب از سهتار میشناسد هم نمیماند. آلبوم شورانگیز را شهرام ناظری میخواند. بگذارید در این مرور کوتاه، شتاب کنم و به آنچه گمان میکنم فشرده دوران است بپردازم. شور جاری در شورانگیز، مثل نامش، یک جور شکستن طلسم روزگار عبوس است. تصانیف و اشعار آنچنان پر از زندگی است که گرچه انعکاس حال عمومی جامعه نیست اما خود همین تضاد و تناقض این آلبوم را به چیزی شبیه سایه و پرسونای حقیقت تبدیل میکند؛ همان امیالی که پس رانده شدهاند اما هستند؛ وجود دارند.
برای منی که با غم، میانه خوشی دارم، قطعه بیکلام خزان در دستگاه شور و در این آلبوم، همان روح ۱۳۶۸ است. در میان جملههای آرام و آهسته جوششهای یکبارهای از زندگی میآیند و میروند. ترجیعبند این قطعه اگر بشود از اساس موسیقی را با کلمه توصیف کرد، هربار خزان را میشنوم یا با تار مینوازمش، این را میگوید: حالمان خوب نیست. آسمان را نگاه کن. همهچیز تا چشم کار میکند خزان زده است. اما نمیشود به مرگ آفتاب رأی داد. قطعیت برادر مرگ است. بتاب!
تاریخ در چهار فصل
امیر حمیدی نوید
کتاب «طوبا و معنای شب» روایت چنددهه از تاریخ ایران در قالب زندگی دختری است به نام طوبا که شهرنوش پارسیپور آن را از نگاه او بازخوانی میکند. نویسنده با اندیشه انسانگرایانه روایت را از بزرگترین و کشندهترین قحطی و خشکسالی ایران آغاز میکند که همزمان است با جنگ جهانی اول.
کتاب شامل 4فصل است.در ایـن رمـان، کنش عوامل متعددی مانند مناسبات مکانی و تفکیـک فضـا، باعث مالیخولیـایی شدن طوبا میشود. آشفتگی، سردرگمی و ابهامی کـه طـوبا دچـار آن اسـت، در ارتبـاط مستقیم با مناسبات مکانی قرارمیگیرد. طوبا چون بسیاری دیگر از شخصیتهـای زن در رمان معاصر، درگیر خیال، سکون، گذشته و خاطره باقی میماند؛ چرا که حضور درون و فضای تنگ و محدود خانه، حادثههای زندگی را برای این شخصیتها محدود میکند.
گفتمان طبیعی تثبیت شده در این رمان ناشی از گفتمان مسلط تـاریخی این دوران است، تناظر زن/ درون؛ مرد/ بیرون را نمایان میکند و فاجعـه زمـانی رخ میدهد که این تناظر بر هم میخورد. نتیجه این تناظر، دنیای دوقطبی شخصیت اصـلی زن در این رمان است. درواقع طوبا بهدلیل همین تناظر است که دائم در تنش و نوسـان بـین دو قطب قرار دارد، واژگان با عمل منافات دارد، تصمیم میگیرد، اراده میکند، اما هیچیـک از تصمیماتش به واقعیت نمیپیوندد؛ بلکه آنها را به دنیای ذهن و خیالبافی حواله میکند، و این ذهن درونیترین لایه مکانی است که شخصیتهای زن در رمان به آن پناه میبرند. در ادبیات داستانی ایران، رمان طوبا و معنای شب، اثر شهرنوش پارسیپور از منظر رئالیسم جادویی قابلبررسی است.
آشنایی نویسندگان ایرانی با داستانپردازی و رماننویسی به این شیوه به ترجمه آثار نویسندگان مطرح آمریکای لاتین در دهه 1350 بازمیگردد، هر چند پیش از آن در برخی از آثار ساعدی و براهنی گرایشاتی کمرنگ به این سبک دیده میشود. پس از انتشار رمان صد سال تنهایی و کسب شهرت و مقبولیت جهانی، نویسندگان ایرانی بیش از پیش به این سبک داستاننویسی رویمیآورند و اندکاندک توان و استعداد خود را در این عرصه به منصهظهور میرسانند. در همین زمان رمان طوبا و معنای شب هم بهدست شهرنوش پارسیپور نوشته میشود که بیش از هر چیز از رئالیسم جادویی مارکز الگو گرفته است. بررسی عناصر رئالیسم جادویی در این رمان نشاندهنده آن است که اگر چه به کارگیری این شیوه نسبت به نمونههای پیش از آن پختهتر است، اما ناکامیهایی نیز در آن دیده میشود که احتمالا از تجربه اندک نویسندگان ایرانی در این شیوه داستاننویسی سرچشمه میگیرد.