
گفتوگو با «داریوش اسدزاده» نویسنده کتاب «تماشاخانه تهران»
لالهزار قلب هنری تهران بود

زهرا اردشیری|خبرنگار
منطقه12
خاطراتش کمکم برایش رنگ باختهاند. مثلاً اگر بخواهی از رسم و رسوم قدیمی تهرانیها در فلان روز خاص سؤالی بپرسی چند دقیقهای مکث میکند و در آخر هم میگوید: «باید فکر کنم و کتاب بخوانم تا بتوانم به خاطر بیاورم.» میگوید: «حافظهام ضعیف شده است. کمتر خاطرات گذشته را به یاد میآورم. اما بعضی خاطراتم را زندگی کردهام. مثلاً خاطرات لاله زار، تماشاخانهاش و محلههای قدیمی تهران هنوز برایم زنده هستند.» با این که چندی پیش با «داریوش اسدزاده» درباره خیابان لالهزار و تماشاخانه تهران به گفتوگو نشستیم، اما ترجیح دادیم در آغاز 95 سالگیاش این مصاحبه را چاپ کنیم. امیدواریم این چهره محبوب و قدیمی دنیایی تئاتر و بازیگری به دور از بیماری همواره سلامت و سرحال باشد.
خیلیها معتقدند که اگر میخواهید تهران قدیم را بیشتر بشناسید قبل از اینکه سراغ تهرانشناسها و پژوهشگران بروید حتماً سری به داریوش اسدزاده بزنید. او راوی خوبی از تهران قدیم و تاریخچه هنر در این خیابان است. به قول خودش مویش را در لالهزار سفید کرده و کمرش در کوچهپسکوچههای تهران خم شده است. او برگی از تاریخ هنر تهران در دهه 30و 40 است. شاید او تنها باقیمانده از نسل بازیگران این دوره است که از ابتدای شکلگیری تماشاخانه در تهران در این عرصه حضور داشته. اسدزاده به تاریخچه تهران قدیم علاقه زیادی دارد و درباره آن کتابهای زیادی نوشته است. لالهزار موضوع مورد علاقه او در کتابهایش است. از هر موضوعی که صحبت میکند از لالهزار هم میگوید. به همین دلیل، توصیفهای زیبایی از لالهزار در کتاب تماشاخانه تهران نوشته است.
داریوش اسدزاده که به گواه شناسنامه، اول آذر 1302 متولد شده حالا 95 ساله است و خودش میگوید خاطرات قدیمی را خوب به خاطر نمیآورم اما خاطرات لالهزار برایم فراموش شدنی نیست.» او تعریف میکند: «زندگی من در تئاتر و کتاب خلاصه شده است. قبل از انقلاب نمایشنامه و مقاله نوشتم و تئاتر بازی کردم. چند سال از ایران دور بودم. اما بعد از انقلاب برگشتم و مستقیم سراغ تئاتر در لالهزار رفتم. آن موقع لالهزار دانشگاه و مرکز هنر تهران بود و اینطور شد که من سر از لالهزار درآوردم.»
30 سال زندگی در لالهزار
از کتاب تماشاخانه تهران میپرسیم؛ کتابی که خیلی خوب توانست در میان علاقهمندان به تهران قدیم جا باز کند. میگوید: «سال 1320 بود که علی خان نصر، تماشاخانهای در لالهزار بنا کرد. یک هنرستان هنرپیشگی هم در همان محله لالهزار راه انداخت، کاری که در آن زمان مثل بمب صدا کرد. به همین خاطر به او پدر تئاتر ایران میگویند، خود من هم از شاگردان آن هنرستان بودهام. رابطه ما بیش از ارتباط شاگردی و استادی بود. علی خان نصر، من را بهعنوان مدیر تماشاخانه تهران انتخاب کرد. وقتی میخواستم کتاب خاطرات تماشاخانه تهران را بنویسم تک تک خاطرات لالهزار برایم زنده بود. من 30 سال از عمرم را در لالهزار و تماشاخانههایش گذراندم. اتفاقات مربوط به قبل از حضورم را از زبان هنرمندان قدیمیتر شنیدم که در این تماشاخانه فعالیت میکردند که باید آنها را روایت میکردم. راستش تاریخ این تماشاخانه را باید خواند. تماشاخانهای که نخستین بار در دل لالهزار جا خوش کرد. بازیگرهایی که آنجا پا گرفتند و بعدها ستارههای بزرگ سینما و تئاتر شدند. اصلاً مردم ایران تئاتر را در این تماشاخانه شناختند. در هر دورهای، تئاتر در کشور ما ویژگیهای خاص خود را داشته است. در آن سالها هم همینطور بود. به همین دلیل من سعی کردم در این کتاب تاریخچه آن زمان تئاتر ایران را روایت کنم.»
لالهزار، نخستین خیابان لوکس
اسدزاده میگوید: «تاریخچه تهران را خوب بلدم. اما لالهزار را مثل کف دستم میشناسم. لالهزار دوستداشتنیترین خیابان تهران بود.» اما وقتی چند سال پیش به آنجا رفت دیگر دل و دماغی برای آمدن دوباره به آن محله برایش نماند. چون لالهزار بورس مغازههای لوسترفروشی و لامپهای عجیب و غریب شده است. میگوید: «تئاترها، رستورانها، تجارتخانهها، خیاطخانهها، سینماها و فروشگاههای لالهزار معروف بود. اصلاً این خیابان نماد مدرن شدن تهران بود. بسیاری از مغازههای معروف ایران در این خیابان قرار داشتند. آن زمان در این خیابان 7 مرکز تئاتر فعال بود و سینماهای سارا، رکس، خورشید، فردوسی، البرز، ایران، مایاک، مرجان، متروپل، کریستال، تابان، فاروس، رودکی و شهرزاد هم در این منطقه بودند.» آه کشداری میکشد، سری تکان میدهد و میگوید: «حالا دیگر همه سینماهای آن خیابان از رونق افتادهاند و هیچ چیز، دیگر مثل قدیم نیست. لالهزار یک محل گردشگری هم بود. گردشگران به این خیابان میآمدند. بهترین اجناس در فروشگاههای لوکس این خیابان عرضه میشد. برای مثال هرکسی که میخواست بگوید فلانی خیلی پولدار است میگفت از لالهزار خرید میکند. یا اینکه اگر کسی در پیادهرو آهسته راه میرفت و راه را بند میآورد میگفتند مگر در لالهزار راه میروی؟ لالهزار قلب تهران بود. شما فکرش را بکنید؛ یک خیابان پر از سینما، تئاتر، کافه و مغازههای پر زرق و برق و مدرن که هر کسی توانایی خرید از آنجا را نداشت.»