ساعت به چه دردی میخورد بیمصرف؟
رضا رفیع| طنزپرداز و مجری تلویزیون:
با وجود آلودگی فرحبخش هوا و جو ناپایدار بارندگی و برازندگی، بار دیگر به میان مردم همیشه در صحنه رفتیم تا در فضایی کاملا آزاد و شفاف، راجع به موضوعی نظرخواهی کنیم که خیلیها شاید با خوشباوری، از کنار آن بهسادگی عبور کردند و فقط به تخممرغ اندیشیدند. تک و تنها به تو میاندیشم، ای سراسر همه خوبی... ای خوردنی!
موضوع مورد گفتوگو، ساعت است. یک چیز بیخودی که با آمدن موبایل و اعلام ساعت و بهخصوص ساعات شرعی از طریق رسانهها، دیگر ضرورتی در استفاده از آن احساس و بلکه مشاهده نمیشود. تقریبا یک چیز بیخودی شده است که فقط برخی از مجریها برای گرفتن حق اسپانسری، آن را به مچ خود میبندند و به هنگام برنامه، با حرکات تنظیم شده دست، ولو با وجود چادر، مارک آن را به ملت نشان میدهند. تا هم سر مردم را شیره بمالند که بروند فلان ساعت را بخرند و هم خودشان پولی به جیب مبارک بزنند و در خوشبینانهترین حالت ممکن، لاکچریبودن خود را به بینندگان عزیز، مژده دهند. سوای اینها گزارش شده است که بسیاری از اشخاص ناراحت و نابهنجار، از ساعت برای قرارگذاشتن با جنس مخالف و موافقکردن او سوءاستفاده بهینه کردهاند. حال آنکه مگر امثال شیرین و فرهاد و لیلی و مجنون و وامق و عذرا و زهره و منوچهر و از این قبیل عشاق بیکار و بییارانه، ساعت داشتند که امروز جوانهای فهیم و گولخورده ما در عاشقانهترین حالات ممکن خود که انشاءالله منجر به عمل حسنه ازدواج و رفتن به زیر یک سقف بدون چکه (و نه انشاءالله مسکن مهر) بشود، ساعت بهدست خود میبندند؟... که چی مثلا؟... که هیچی! صرفاً ترویج مکتب قرتیسم، ولاغیر!
پس با این مقدمه روشن و جوشن، به میان مردم رفتیم تا نظر آنها را درخصوص لزوم وجود ساعت جویا شویم و اینکه آیا ساعتها را مثل دیش و قلیان و...، جمع کنیم بهتر نیست؟ خلاصهای از این نظرات قیچی شده بهخاطر تنگی وقت را ذیلا ملاحظه میفرمایید. بفرمایید: یک پیرمرد: من با این همه عمرشریفم هنوز برای یک ساعت هم از ساعت استفاده نکردهام. یک شاخص حلبی در حیاط منزل داریم که با استفاده از حرکت منظم خورشید، میفهمم که چه وقت روز است. مثلا وقتی که در وسط قرار میگیرد، میفهمم که یارانه را ریختهاند.
یک عزیز روشندل: باور کنید هیچ وقت نیازی ندیدم که به ساعت نگاه کنم. عموما از طریق رادیو یا تلویزیون مطلع شدم. دینگدینگ ساعت اخبارش، دقیق و منظم و دست نخورده است. پیرزنی زنبیل به دست: ننهجان، هیچی خروس نمیشه!.... چنان صبحها سر وقت، همه رو بیدار میکنه که «کامبلوتر» هم نمیتونه این کار رو بکنه [بله، همون کامپیوتری که شما روی کاغذ روبهروی من نوشتید]. هیچ خرجی هم ندارد. نه استهلاکی دارد، نه لوازم یدکی میخواهد که مجبور باشیم دستمان را تا اینجا، به سمت غرب کثافت دراز کنیم. جایی هست در محل ما که ساعت میگیره، خروس میده. طرح تعویض ساعت با خروس. خود من چند روز پیش رفتم یک ساعت دادم، یک خروس گرفتم.
جوانی اهل تفکر: این ساعتهای دیواری لامصب بدجوری روی مخ است. دینگدینگ عقربههایش اعصاب دانشجو را داغون میکند. حواس آدم هم که پرت شود، هم به تحصیلات ضربه میخورد، هم که جنبش دانشجویی از مسیرش منحرف میشود. جنبش هم که نباشد، فرقی با مردن ندارد. گوته میگوید: مرده آن است که دستش بزنی، جُم نخورد!
یک حجرهدار بازار: آدم اگر به یاد ساعت مرگش باشد، اینطوری دنبال تجملات دنیوی نمیرود. اختلاس را عرض نمیکنم. همین دنبال ساعتهای مدل فلان و مارک بهمان بودن را عرض میکنم. مستحضرید که؟... . ساعت باید معنوی باشد. در هر لحظه باید به یاد ساعت قیامت بود. از نظر من این ساعتهای دنیوی مردود است.