مشتری خنزر پنزر فروشیهای مولوی چه کسانیاند؟
حراج بزرگ چاقوی بیدسته و بند کتانی
فاطمه عسگری نیا| خبرنگار:
منطقه 12
به رنگ رخسار هر کدامشان که نگاه میکنیم، ردپایی از اعتیاد دیده میشود. جوانهای پیرنمایی که روی چهره شکسته و پرچین و چروکشان میشود قصه تلخ همنشینی با اعتیاد را خواند. بیشترشان بیخانمانند و بر پیشانیشان مهر کارتنخوابی زده شده است. بساطشان چیزی نیست جز تکه مقوایی پاره ، پارچهای کهنه و رنگ و رو رفته یا پلاستیکی کثیف و چروکیده. گرچه در بساط بیرنگ و رویشان چیز درست و حسابی دیده نمیشود، اما هر وقت از کنارشان رد میشوید، محال است این بازار را بیمشتری بیابید. از میدان مولوی تا بازار پارچهفروشها و بازار سید اسماعیل، قدم به قدم کنار هم نشستهاند و بساط پهن کردهاند. مسیری که در آن نبض اقتصاد اعتیاد خوب میزند.
صبح که از راه میرسد خواسته و ناخواسته رختخواب کاغذی خود را جمع و جور میکنند و کیسههای رنگی، که زندگیشان در آنها جای گرفته را به دست میگیرند و برای کار روانه بازار میشوند. کارشان دستفروشی است. اما رنگ و روی بساط دستفروشیشان زمین تا آسمان با دستفروشهای عادی فرق میکند. در بساط کهنه و بیرنگ و لعابشان همه چیز پیدا میشود از کفش و کتانیهای کهنه و نیمه پاره گرفته تا لباسهای کثیف و چروکیده. بازاری که هم فروشندههایش و هم مشتریانش خاص است. شاید بشود نام این بازار را بازار هزار رنگ اعتیاد گذاشت.
ارزان میخریم از این بازار
حضورشان در حاشیه میدان محمدیه یا همان مولوی سابق از دمدمای غروب شروع میشود. چند قدمی از ایستگاه بی.آر.تیهای میدان نگذشتهایم که بساط مردی ژولیده زیر سایه درختی نگاهمان را به سمت خود میکشاند. نزدیک که میشویم دستی بر سبیلهای سفید و زردش میکشد و قد و قامتمان را برانداز میکند. گویا مشتریانش را میشناسند و حضور غریبهها خیلی به مذاقش خوش نمیآید. پکی به سیگارش میزند و نگاهش را به کهنه پلاستیک خاک گرفتهاش که روی آن انواع و اقسام باتریهای کار کرده موبایل دیده میشود، میدوزد. قیمت هرکدام تنها هزار تومان است. با قیافهای حق به جانب از سلامت و اصالت باتریها برایمان میگوید: «همه اصل و سالم هستند برای چه گوشیای میخواهی؟» راست و درست حرفهایش را مردی تأیید میکند که در لابهلای باتریهای کهنه او، برای گوشی شکستهاش، به دنبال باتری میگردد. او هم حال و روز خوشی ندارد اما از این بازار حسابی راضی است و میگوید اینجا از شیر مرغ تا جون آدمیزاد، هرچه بخواهی پیدا میشود. بدون اینکه پول زیادی پرداخت کنید.»
ته مانده بازیافتیها در بساط معتادان
در همسایگی این مرد ژولیده، جوانی لاغر اندام و بلند بالا مشغول بیرون آوردن عروسکهای کهنه و پلاستیکی از داخل ساک سیاه رنگش است. ساکی که او به همراه دارد هم حکم بالشش را دارد هم همه داراییهای او محسوب میشود. عروسکها را که بیرون میآورد، برای زیباتر شدن، دستی بر سر و رویشان میکشد.
نامش «سیاوش» است. عروسکهایی که در بازار بازیافتیها، شانسی برای تبدیل کردنشان به پول نداشته، اکنون به بساط دستفروشی او راه یافتهاند. عروسکهای نگون بخت بساط سیاوش هم مشتریان خاص خود را دارد، یکی مانند سمانه دخترک 4 سالهای که همراه مادرش پای این بساط پی همبازی برای خود میگردد. دخترک افغانستانی که نگاه ملتمس خود را به مادر میدوزد و به محض دیدن اسکناس 2هزار تومانی، که از لیفه جوراب مادر بیرون میآید، برق شادی مهمان چشمهایش میشود. وقتی چانهزنی مادر برای تخفیف گرفتن از سیاوش، او را نگران میکند که مبادا عروسک با او به خانه نیاید، آن را محکم به سینه میچسباند.
از در شیشه مربا تا بند کتانیهای رنگارنگ
اینجا دنیای همه، یک رنگ است. از مشتریان گرفته تا فروشندهها. بازار رنگارنگی که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن پیدا میشود. برای مثال در بساط «صابر چرتی»، هم درِ شیشه مربا پیدا میشود هم بند کفشهای رنگارنگ، همینطور که به این اجناس به ظاهر بلااستفاده نگاه میکنم، مشتری سبیل پهن نشسته در کنارم، متوجه زمزمههایم که میگفتم «اینها به چه درد میخورن واقعاً؟» شده و با خندهای تمسخرآمیز در حالی که بادی ته گلویش انداخته میگوید: «بیخانمانها اینبندها را به هم گره میزنند و از آنها ریسمانی برای بستن کولهبار زندگیشان درست میکنند. بعد درِ زنگ زده شیشهای را به دست میگیرد و میگوید: این در شیشه هم که خریداران خاص خود را دارد، مثلاً جعفر در این درِ شیشهها مواد را وزن میکند.» جملهاش تمام نشده که صدای خنده چند مرد دیگر در حوالی بساط صابر همراه با او به آسمان میرود. مردهایی ژولیده با دهانهایی بیدندان.
بازار گرم استعمال مواد در کنار بساطها
روز و شب ندارد. همین که بازارشان گرم میشود، دود و دمشان هم بالا میرود.گاه برای معامله همین موادی که در کنار بساطشان دود میکنند باید مبادله پایاپای انجام دهند. یکی لباسهای کهنهای که از روی دیوارهای مهربانی جمع کرده، میدهد و مواد تهیه میکند، یکی هم لباس و کفش کهنه خود را از تن در میآورد و برای رفع نیازش به بساطیها میفروشد. کاسبان اطراف آنها دل خوشی از وضعیت موجود ندارند، اما گویا دیگر به این وضعیت عادت کردهاند. «جلال تیموری» یکی از این کاسبان است که در حاشیه خیابان مولوی، عطاری دارد.
وقتی از او درباره همسایههای دستفروشش میپرسیم، خندهای تلخ کرده و میگوید: «این بساطیهای کهنه فروش، سرقفلی خیابانهای پایین شهر و همسایه بازار شدهاند.» او ادامه میدهد: «ما از صبح تا شب با این دستفروشان زندگی میکنیم، خیلی از آنها شبها همینجا که بساط پهن میکنند، میخوابند. خیلیها هم با طلوع خورشید سر و کلهشان پیدا میشود. مشتریانشان هم آدمهایی از دهکهای پایین جامعهاند، کارگرانی که برای تهیه لباس کار به اینجا میآیند یا معتادان و کارتنخوابهایی که جز این وسایل چیز دیگری نمیتوانند تهیه کنند. کسانی که برایشان مهم نیست لباسهای کهنه و رنگ و رفته بپوشند یا کفشهای پاره به پا کنند، همین که چیزی باشد آنها را بپوشاند کفایت میکند.
حرفهای جلال آقا را سید «کریم محرابی» ادامه میدهد و میگوید: «اغلب این خرت و پرتهایی که معتادان در بساطشان به فروش میرسانند یا دزدی است یا تفکیک شده از میان زبالهها هستند؛ هرچند باید در میان این اقلام سهمی هم برای اجناسی که معتادان از خانه و زندگیشان به نیت فروش بیرون میکشند در نظر گرفت.» او ادامه میدهد: «سناریوی زندگی معتادان هر روز اینجا روایت میشود افرادی که باید برای تأمین نیازشان دل از داشتهها و نداشتههای خانوادههایشان بکنند تا بتوانند ساعتی از روز را روی پا بایستند. البته اینجا بازار خوبی هم برای برخی افراد عادی است. برای مثال در میان مشتریان این بساطهای فقیر میتوان ردپای ماکتسازان وگاه برخی هنرمندان را هم دید که برای اجرای نمایشها یا ساختن ماکتها و تأمین ملزوماتش راهی این بازار میشوند.»
هر روز سرتاسر مولوی و پیادهراههای بازار پارچهفروشها، کلکسیونی از بساطهای معتادان به نمایش گذاشته میشود. بساطهایی که هریک برای خود از درجه و اعتباری برخوردار است. برای مثال در بساط موبایلفروشهای کنار خیابانی، میتوانی زیرخاکیترین گوشیهای موبایل را با فلتهای شکسته و شکمی خالی از باتری پیدا کنید، اما همین موبایلها مشتریان خاص خود را دارند. «علیرضا» یکی از مشتریان این موبایلهای شکسته و داغون است. کسی که مدتی است در کارگاههای آموزش تعمیر موبایل مشغول است و اکنون میخواهد با خرید چند موبایل شکسته و از دور خارج شده مهارت خود را بیازماید.
بساط پرسود اعتیاد
هنگامی که از «فتانه محمدی» جامعهشناس و پژوهشگر اجتماعی درباره «اقتصاد اعتیاد» شکل گرفته در حاشیه خیابانهای شهر میپرسیم با تعجب از اصطلاح خودساخته روزنامهنگاری، میگوید: «آنچه شما اقتصاد اعتیاد مینامید از جنبههای مختلف قابل بررسی است. شاخههای این اقتصاد متنوع بوده، هرچند جامعه بیشتر به قاچاق موادمخدر به چشم اقتصاد اعتیاد مینگرند اما حقیقت این است که امروزه انشعابات اقتصاد اعتیاد در محلههای آسیبخیز جامعه بیشتر در حال ترویج و شکلگیری است.» او با اشاره به ایجاد بازار اعتیاد در مناطق آسیبخیز اجتماعی شهر میگوید: «ما امروز در قلب تهران شاهد شکلگیری و هویتیابی مشاغلی از جنس اعتیاد هستیم که متأسفانه به دلیل شرایط حاکم در خیابان مولوی و حاشیه بازار این مشاغل، بهرغم اثرات منفی در جامعه و زشت کردن سیمای شهری از سوی افراد عادی در حال پذیرش است. موضوعی که در سایه نبود عزمی برای جمعآوری این بساطیهای کهنه فروش هر روز شاهد افزایش آنها در گوشه و کنار مناطق مختلف شهر هستیم.»
به گفته محمدی، اقلام مختلف کالاهای عرضه شده در این بازار از روشهای مختلف راهی آن میشوند از اقلام سرقتی گرفته تا زبالههای بازیافتی و حتی وسایلی که معتادان از منازل خود برای فروش میآورند. خریداران این اقلام کهنه و زهوار در رفته هم یا معتادان کارتنخواب هستند یا کارگرانی که میکوشند از لابهلای لباسهای رنگ و رو رفته و کفشهای کهنه و یا موبایلهای شکسته برای خود چیز به دردخوری دست و پا کنند. محمدی ادامه میدهد: «برخلاف آنچه مردم عامه گمان میکنند بازار کسب و کار این دستفروشان حسابی داغ است؛ چراکه تب اعتیاد در جامعه لجام گسیخته، بالا رفته است.» به اعتقاد او، باید جامعه از این بساطهای رنگارنگ پاک شود و به جای پاک کردن صورت مسئله به دنبال حل مشکل اصلی یعنی اعتیاد باشیم. محمدی ادامه میدهد: «یک معتاد که پذیرشی در جامعه ندارد مجبور است برای گذران زندگی خود به سرقت، زبالهگردی یا فروش اقلام خانهاش دست بزند. تنها بازار فروش چنین اجناسی همین بساطهای خیابانی و فقط در این نقطه از شهر است.»