مصور
سویدای ساز
دَمَش از سویدای دل بیرون میآید و در انحنای ساز، پیچ و تابخوران، پیش میرود. آنقدر که میشود سوزِ نوایی بر دلِ هر عاشق نشسته. او با شور بر ساز، میدَمَد و نوا با شوق به سماع درمیآید. گویی که حیات را در همین لحظه از زائو گرفتهاند و اذانِ امید در گوشش، خواندهاند. اینجاست که حیات و امید چنان در هم میآمیزند که آرزو نیز به دنیا میآید. آری؛ همین دَم و نواست که آبستنِ هر آنچه از خوشیاست میشود. به آن شرط که تو نیز از سویدای دل، گوش سپاری...