برای تجربهی یک زندگی شاد و باکیفیت باید چه قوانینی را بدانیم
بازی شاد زندگی!
سیدسروش طباطباییپور - روزنامهنگار
فرض کنید شما عاشق فوتبال هستید، اما از قوانینش سر درنمیآورید. آیا از شرکت در این بازی پرهیجان و گروهی لذت خواهید برد؟
احتمالاً جوابتان منفی است؛ حق هم دارید. وسط بازی، یکهو توپ بهدست شما میخورد و شما هم چون از قانون هَند، خبر ندارید، با ذوق، به بازی ادامه میدهید؛ اما داور ،سوت میزند و خطای شما را اعلام میکند.
حتی اگر زمین بازی، مدرنترین زمین فوتبال جهان باشد و شما، همبازی مسی و رونالدو باشید، باز هم بهخاطر بیاطلاعی از قوانین بازی، دلسرد و افسرده میشوید و احتمالاً خودتان زمین بازی را ترک میکنید.
بازی زندگی هم از این قاعده مستثنا نیست؛ یعنی اگر در زمین زندگی، قوانین بازی را بلد نباشید، احتمالاً بیانگیزه و ناامید به این بازی ادامه خواهید داد و اگر از قوانین زندگی آگاه باشید، شاد و پرامید، زندگی خواهید کرد.
در این شماره از هفتهنامهی دوچرخه، چند قانون مهم زندگی را با هم مرور میکنیم تا با رعایت آن، از زندگی شاد و باکیفیتی بهرهمند شویم.
تو مسئول تجربهی زندگی خودت هستی!
شاید با این جمله موافق نباشید و بگویید خیلی از اتفاقها، بدون هماهنگی با ما رخ میدهند و ما در ایجاد آنها نقشی نداریم. مثلاً بگویید «همین هفتهی پیش، رانندهی سرویس مدرسه، با سرعت غیرمجاز حرکت میکرد و چنان ترمزی گرفت که هنوز گردنم از این بابت، درد میکند» و ادامه دهید« من در این اتفاق زندگی، هیچ نقشی نداشتم.»
قبول؛ اما اگر دقت کنید در قانون اول زندگی، از کلمهی «تجربهی زندگی» استفاده شده که با عبارت «اتفاق زندگی» که شما استفاده کردید، متفاوت است.
ماجرای ترمز نابهنگام رانندهی سرویس، در زندگی شما رخ داده که یک اتفاق است؛ اما قانون زندگی به تجربه اشاره کرده؛ و تجربه هم یعنی «واکنش شما به اتفاق زندگی»!
البته که اتفاقها دست ما نیست، اما واکنشها که دست ماست! مثلاً در قصهی ترمز سرویس مدرسه، واکنش شما میتواند اینگونه باشد: الف) عصبانی شوم ب) عصبانی شوم و سر رانندهی سرویس داد بکشم ج) ابتدا نگران راننده و بقیهی بچهها شوم د)...
و ما همواره بر چگونه تجربهکردن زندگی خودمان کنترل داریم؛ پس باید مسئولیت آن را هم بپذیریم و آن را گردن این و آن نیندازیم.
نمیخواهم بهجای نمیتوانم!
«من میدونم... امسال هم نمیتونم تو درسها موفق بشم... نمیتونم از پس ریاضی بربیام و...»
این عبارتها احتمالاً برایتان آشناست؛ عبارتهایی که زمزمههای آن از همین روزها آغاز میشود و نزدیک امتحانهای نیمسال اول و دوم، به اوج میرسد.
اما دقت کن؛ «نتوانستن»، بهمعنای غیرممکن بودن است و کاربرد آن در مواردی مثل «پرواز کردن»، «از دیوار راست بالا رفتن»، «زندگی بدون آب و غذا» و... درست است. چون امکان ندارد ما بدون هیچ ابزاری، پرواز کنیم یا از دیوار بالا برویم.
در عبارتهایی منفی که مثل رادیو، گاهی در ذهنمان روشن میشوند، بهجای کلمهی نمیتوانم، بهتر است از نمیخواهم استفاده کنیم. با خودمان، روراست باشیم، مسئولیت انتخابمان را بپذیریم و بگوییم: «امسال هم نمیخوام در درسها موفق بشم... نمیخوام از پس ریاضی بربیام و...».
این تغییر، حس خوبی به تو خواهد داد؛ چون از کلمهی نمیتوانم، حس ناتوانی به تو دست میدهد؛ اما وقتی از کلمهی نمیخواهم استفاده میکنی، احساس میکنی زندگی تحت کنترل تو است و هر وقت اراده کنی، میتوانی به خواستههایت برسی.
از معجزه خبری نیست!
تابهحال شده دوستانت به تو زنگ بزنند و تو را به باغ کتاب، رستوران یا شهر بازی دعوت کنند و تو بگویی: «نه؛ حالش رو ندارم!» یا کلی تکلیف داشته باشی یا آزمونی، انتظار تو را بکشد و تو حالش را نداشته باشی سراغ درس و مشقت بروی؟
اما گاهی هم شده حال انجام کاری را نداشته باشی؛ اما یکهو، بعد از چند دقیقه یا چند ساعت، انگیزه پیدا کنی تا سر قرار با دوستانت بروی یا پای درس و مشقت بنشینی؟
خبر بد اینکه تو از زمانی که حال انجام کاری را نداشته باشی، تا زمانی که برای انجام آن کار، انگیزه پیدا میکنی، تنها منتظر معجزه هستی!
چرا معجزه؟ چون دلت میخواهد دست روی دست بگذاری، گوشهای بنشینی تا ناگهان شرایطی پیش بیاید و کسی موتور تو را روشن کند و حال انجام کارها را پیدا کنی. در واقع تو «انگیزه»ی رفتن به سر قرار با دوستانت را داری، اما نمیتوانی به آن «عمل» کنی!
قانون سوم، اولویت را به عمل میدهد، نه انگیزه. یعنی اگر تو هزار هزار انگیزه داشته باشی اما عمل نکنی، سر قرار نمیرسی! و نکتهی مهمتر این است که اگر تو برای انجام کاری، انگیزه نداشته باشی، اما عمل کنی، به هدفت خواهی رسید. انرژی و انگیزه، با عمل تو بالا میرود و زندگی را برای تو لذتبخش میکند.