مارگریت دوراس
نگاهش میکنم. او هم نگاهم میکند و بعد، با بزرگمنشی عذرخواهی میکند. میگوید: آخر من یک چینی هستم. به هم لبخند میزنیم. میپرسم که آیا طبیعی است آدم اینقدر غمگین باشد، اینطور که ما هستیم. میگوید: در روز... در اوج گرما. میگوید که بعدش همیشه کسالتآور است. لبخند میزند، خواه پای عشق در میان باشد خواه نه. میگوید که با فرارسیدن شب، بهمحض تاریکشدن، تمام میشود.
یکشنبه 25 تیر 1402
کد مطلب :
197463
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/GZzy3
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved