تهرانباز
بهار در خیابان بهار
علیرضا محمودی|نویسنده و روزنامهنگار:
یک بار، بیبار و باران زده در همین بهار همه اردیبهشت، وقتی تنه و طعنه، راه داد که راهی بیبهانه شوی، پایه پل پیچشمیران از صفیعلیشاه و ظهیرالاسلام و دانشسرا را که رد کنی، به جنم از جاده قدیم شده و خاقانی نشده، نشانی بهار است. خیابان بهار. خیابان ملکالشعرای بهار. خیابان محمدتقی ملکالشعرای بهار. سواد فارسی و ثبات فهمی کافی است، خواندن ورق ارزق بلدیه بالای دیوار که بهار آن نیست که تقویم بگوید، این بهار است که تهرانی بپوید.
نیلوفر، هلند، سازگار، نظری، سمنان، سمیه، صدیق، آصف وزیری، خوشدل، طالقانی، طبا، ورزنده، منجرالملک، یزدان تبار، کارگر، ورکش، مهندسی، بهشت، کوثر، وارسته، شیمی، صارم، مانی، شکیبا، ذوالمجد، بختیار، ایثار، هاله، شریعتی، عمرانی، ابن سینا، اتحاد و چهاربرادران کوی و کوچههای باز و بسته بهارند؛خیابانی که بهاریتش به 4 چهارراه بعد و خانه شاعری است که خانمانش مشهدی و خودش تهرانی است. شاعری که دلش از تهران و تهرانی اگر ارغوان از خون نبود، آسود از غصه بود که سرود: آفت دینست و دانش، آفت ننگست و نام/ الحذرای عاقل از طهران، که طهران آفتی است.
دشت دشنام بهار به تهران به اندازه قصیده پهن است. برای شاعری با خصلت فروردین، فرود در فتان آباد شهرآشوب، هبوط آدم است از باغ صبا به باغ سوار. از جنت به جنت آباد. از ناف فردوس به حوالی باغ فردوس. از گوشه عافیت به دروازه دولت. بعید نیست که جنگجو از میدان جنگ، بیازارد که همه کار بهار در تهران جدال با زمستان بود. او شاعر بهار بود و دماوندش، نه تهران و شهروندش.
تهران، شهر جوان، شهرکودتاهای سیف و شتا. شهرطعم گس اشغال. شهر چکامه چکمههای پیاده راه. شهری که نافش را با نفی خود بریدهاند. تهران شهر توپخانه است و نه بهارستان. دل شاعر دلیل شعر است و روح شهر دلال شهرت. شاعر اگر از ظلم ننالد که دیگر شعر صیانت از صله است در مظلمه. جگر چاک چاک تا چهارراه بهار، صدای شاعر است که میخواند در همهمهها: دمادم در پی عیش و تناسانی است تهرانی/ ز بغدادی وکوفی نسخه ثانی است تهرانی. گر ایرانی بود باری خراسانی و تبریزی/ کجا هرگز توان گفتن که ایرانیست تهرانی.نورزد عشق باکس جز به قصد بردن جانش/ بدین معنی رفیق و عاشق جانی است تهرانی. به هر نسبت که کردم فکر، فکرم ناتمام آمد/ بهجز این نسبت کامل که تهرانی است تهرانی.
عشق و نفرت است، تهران. زمستان اخوان و قصیده دماوند. خیابان بیمارستانهای نظامی و انتظامی است بهار. شاعر ناله جاوید است؛ ملکالشعرای بهار. تهران، شهر فهم درد است. درک زخم. خیابان بهار بهانه بهبود جراحت نیست، تیغ جرار جراحی است. تهران تاریخ معاصر عصر روزگاری است که مردانی چون بهار بانیاش شدند.
در همین خردادخمارشکن که هنوزهمه بارهوا باران بیهواست، همین که شفق سحرههای دربهدر را لای چین چنارها چانه میاندازد به چهچهای نامرغوب، همین که تری تمام نشده طراوت رگبار گرم و گیرا هر پیادهای را سودایی سواری به هر کجا میکند جز اینجا، تهران شهر همه رویاهای به پا و تباه نسلهای عصر ما، پیاله روز را پیمانه میکند در پنجرههای شهر با حنجرهای از جنسماه از جنس قمر، نیداوود وار از کلام شاعری که تهران را دوست نداشت. تهران هر روز اینطور بیدار میشود در خیابان بهار:
مرغ سحر ناله سر کن.