• شنبه 1 دی 1403
  • السَّبْت 19 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 21
چهار شنبه 16 شهریور 1401
کد مطلب : 170827
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/Q1JAq
+
-

بارها به وضعیت خودمان خندیدیم!

گفت‌وگو با «صادق برقعی»، کارگردان نمایش «سفید»

گفت‌وگو
بارها به وضعیت خودمان خندیدیم!

احمدرضا حجارزاده-روزنامه‌نگار

تماشاخانه ایرانشهر این روزها در سالن استاد سمندریان میزبان نمایشی است به‌نام «سفید» که «امیر ابراهیم‌زاده» نمایشنامه‌اش را نوشته و «صادق برقعی» آن را کارگردانی کرده است. این نمایش که به بیان کارگردانش برآمده از تئاتر دانشگاهی است، روایت و فرمی رئالیستی دارد و بازتاب بخشی از زندگی یک خانواده ایرانی و درگیری‌های مداوم میان فرزندان مادری است که حافظه‌اش را از دست داده.سفید که فضایی کمدی‌تراژدی دارد، با استقبال گرم علاقه‌مندان به هنرهای نمایشی روبه‌رو شده است. در این نمایش علاوه بر صادق برقعی به‌عنوان کارگردان و بازیگر، غزاله توده‌زعیم، زهرا مهرابی، ساناز آقایی، بی‌تا عزیز و سپهر طهرانچی ایفای نقش کرده‌اند. صادق برقعی از بازیگران خوب، شناخته‌شده و پرکار تئاتر و تلویزیون است که دوستداران تئاتر بازی‌های او را در نمایش‌هایی مانند «لانچر5» و «ژپتو» به یاد دارند. این بار با او به‌عنوان کارگردان نمایش سفید گفت‌وگو کرده‌ایم.

نمایشنامه سفید چگونه به دست‌تان رسید؟ جزو متن‌های چاپ‌شده است یا به سفارش شما نوشته شد؟!
گروه و شیوه کار ما، محصول تئاتر دانشگاهی است. همیشه دور هم می‌نشینیم و ایده‌های‌‎مان را وسط می‌گذاریم و به یک متن می‌رسیم. من در واقع طرح و ایده‌ای برای یک فیلمنامه کوتاه داشتم. یک روز نشستیم با امیر ابراهیم‌زاده حرف زدیم و تصمیم گرفتیم آن را بیاوریم در مدیوم تئاتر، ولی خیلی تغییر کرد، یعنی فقط ایده اولیه رعایت شد. امیر شروع کرد به نوشتن و در مردادماه 98ظرف یک ماه متن آماده شد و شروع کردیم به تمرین‌کردن. 6-5‌‌ ماهی تمرین کردیم، بعد خوردیم به دوران کرونا. باز یک‌سال و خُرده‌‌ای تمرین‌ها متوقف شد و دوباره تمرین کردیم. همزمان در تلاش بودیم سالنی برای اجرا پیدا بکنیم. اول با یک سالن دولتی حرف زدیم که اجرای ما آنجا کنسل شد اما بعد نمی‌دانم اسمش را باید بگذاریم خوش‌شانسی یا لطف خدا، فرصتی پیش آمد که به سالن استاد سمندریان آمدیم.

نمایشنامه از زمانی که نوشته شد و شروع به تمرین کردید تا امروز که اجرا می‌روید، تغییرات زیادی داشت یا به متن اولیه وفادار مانده‌اید؟
در جریان تمرین، ما هر روز در متن تغییرات داشتیم. حتی در پروسه اجرا هم تغییرات داریم. اجرای اول با اجرای چهارم ما خیلی تفاوت دارد، چون ما هنوز خودمان را در پروسه تولید می‌دانیم و برای‌مان تمام نشده. متن اولیه 94صفحه بود. بعد کوتاه شد و رسید به 74صفحه. سازوکار اینگونه کارها تغییرات پی‌درپی را می‌طلبد. ما سعی کردیم با خودمان تعارف نداشته باشیم و در مواجهه با تغییرات منعطف باشیم. هم امیر به‌عنوان نویسنده اینگونه بود، هم سایر عواملی که در طول کار به ما اضافه شدند.

غیر از نمایشنامه خوب، اصلی‌ترین ویژگی اجرای شما، بازی‌های درست بازیگران است. بازی تمام بازیگران درحالی‌که از درام نمایشی برخوردارند، نوعی رئالیسم در آنها رعایت شده که تمام رفتارها و گفتارها باورپذیرند. انگار تماشاگر پلان‌سکانسی از یک فیلم سینمایی در ژانر خانوادگی و اجتماعی را می‌بیند. چگونه به این جنس از بازی‌های بی‌نقص و باورپذیر رسیدید؟
خدا را شکر می‌کنم اگر بازی‌ها به‌نظر شما و دیگر تماشاگران اینگونه است. ما مشغول تلاشی هستیم که امیدوارم تلاش رو به جلویی باشد. من در گذشته تجربه‌های اندکی از جنس کارهای رئالیستی داشته‌ام و از روی دست کارگردان‌هایی که با آنها کار کرده‌ام، دیده‌ام و از همه مهم‌تر، استادانی که با آنها کار نکردم اما کارهای‌شان را دیده‌ام و چیزهایی شنیده‌ام. در این شکل از کار، مهم‌ترین کار کارگردان، کار با بازیگر است. امیدوارم در کل عوامل به یک هارمونی و ترکیب‌بندی کلی رسیده باشیم. مسئله این‌ است که ما 160جلسه تمرین کردیم و حدود 40-30 جلسه را مشغول روزنامه‌خوانی بودیم، یعنی خوانش صرف متن. واقعاً بازیگران کار سختی انجام دادند، چون با این ریتم و تمپو بالای اجرا، اگر لحظه‌ای از نقش خارج بشوند، اجرا را از دست می‌دهند. به‌نظرم اصل تمرکز ما در تمرین‌ها، کار با بازیگران بوده. خیلی تمرین‌های عجیب‌وغریبی کردم و سعی داشتیم از سیر تمرین‌ها لذت ببریم.

سهم بازیگران در شکل‌گیری نقش‌ها چقدر بود؟ دست بازیگران برای پیاده‌کردن ایده‌های‌‌شان در نقش‌‎ها باز بود؟
خیلی زیاد. البته نه اینکه آزاد باشند. واقعیت این است که هر کدام از بازیگران وامدار یک طیفی هستند و من سعی می‌کردم از آن خارج نشوند. به لحاظ تمثیلی، مهم‌ترین سعی‌ام این بوده در عین حال که بچه‌ها را آزاد بگذاریم تا نقش را پیدا بکنند، ما هم به آنها کمک بکنیم. البته اوایل نمی‌خواستم بچه‌ها این موضوع را بدانند اما الان مشخصاً می‌دانند. مسیر ما خیلی مسیر گفت‌وگو بوده. خیلی با هم حرف زدیم. من فکر می‌کنم با هم به این خروجی رسیدیم و من فقط هدایت و همراهی کردم.

با توجه به اینکه نمایش خیلی دیالوگ‌محور و پر از بحث و جدل میان شخصیت‌هاست، آیا بازیگران برای کاربرد بداهه مجوز داشتند؟!
بله، حتماً. در این شکل از اجرا اصلاً نمی‌شود اتفاق‌های غیرمترقبه نیفتد، ولی ما تلاش کردیم تمرین کنیم. چون تمرین‌ها طولانی بوده، ناخودآگاه سوار بر یک وضعیتی است. همین که بازیگران از آن وضعیت و شخصیت‌شان خارج نشوند، کفایت می‌کند و این خیلی مهم است. بارها پیش آمده مثلاً چیزی که قرار است ویران بشود، در قسمت دیگری از صحنه ویران می‌شود! اما وقتی این هارمونی بین بازیگران درست کار می‌کند، دیگر هر اتفاقی می‌افتد، اتفاق اجراست و اتفاقاً گاهی اتفاق‌های حیرت‌انگیزی می‌افتد. بارها پیش آمده تصویر آخر که باید پَر داشته باشد، شکل نگرفته اما من فکر می‌کنم خیلی بهتر شده! آن لحظه‌، شوکی که به مخاطب و حتی خود ما وارد می‌شود، خیلی عجیب است. مطمئنم ما دیگر از بودن در آن لحظه‌ها کم‌کم لذت می‌بریم.

تماشاگر نمایش سفید، در نخستین مواجهه با صحنه، طراحی دکور و لباس حدس می‌زند با یک نمایش دهه‌شصتی روبه‌روست اما خیلی زود صحبت از مسائل امروز مثل موبایل، فضای مجازی و اسنپ و... می‌شود. این پارادوکس در رفتار و گفتار خواهران هم وجود دارد.«الهه» به‌شدت مذهبی و مقید است و «بهار» خیلی مدرن و رها.«الهام» تفکری سنتی و افسرده دارد اما «باران» شاد و سرخوش است. چنین ترکیب و تنوعی از شخصیت‌ها در یک خانواده چطور شکل گرفته؟
ببینید، در این نمایش ما با 4 خواهر روبه‌روییم که مشخص است هر کدام متعلق به یک دهه یا محصول فرهنگ و جهان‌بینی یک دهه‌اند. با آنکه این خواهران شخصیت هستند اما داریم نزدیک می‌شویم به تیپ، ولی این برای ما کار می‌کند. در عین حال که من می‌خواهم از این هم فراتر برویم، نه اینکه تقلیلش بدهیم به شرایط دهه‌های اخیر. آنها را بزرگ‌تر ببینیم. هر کدام را به یک قرن تشبیه بکنیم، ولی این مسئله برای من اولویت داشت که هر کدام از خواهران محصول یک د‌هه‌اند. می‌خواستم حداقل به یک میزانی آن را نشان بدهم. نه آن‌قدری که حقنه کنیم به مخاطب که ببین چقدر داریم به شما اطلاعات می‌دهیم!

این نشانه که هر کدام از خواهرها مربوط به یک دهه هستند، در رفتار و گفتارشان به خوبی مشخص است. فکر می‌کنید نیاز بود که این معنا را حتماً در پوشش و سبک زندگی‌شان هم ببینیم؟
من به‌زعم خود سعی نکردم این کار را خیلی رو و عیان انجام بدهم. در خروجی کار هم دارم متوجه می‌شوم که به همان میزانی که نیاز داشتم، استفاده کرده‌ام. در مواجهه با مخاطب ما به‌دنبال درصد خاصی هستیم که از قصه خانوادگی خارج بشوند و به کانسپت اصلی ما بپردازند که این سرزمین است و این هم طیف‌های مختلف تفکر. همین برای من کفایت می‌کرد اما نمی‌دانم در خروجی زیاد خرج کردم یا کم.گاهی برخی مخاطبان می‌گویند ما متوجه فضای کار نشدیم! فکر می‌کنم در اندازه استاندارد خودم حفظش کردم، ولی در عین حال برای ذهن مسلح خیلی عیان است.

دکور و آکساسوار نمایش کاملاً متناسب با فضای داستان شماست اما سالن اجرا برای این کار خیلی بزرگ و خالی ا‌ست. در چنین فضایی، داربست دور دکور به‌نظرم بی‌دلیل آمد و صحنه را مثل یک قاب‌عکس ناخوشایند کرده. بهتر نبود فقط وسایل اتاق مادر بدون آن قاب‌بندی روی صحنه باشد.
جالب است بدانید ما یک اجرا را اینگونه رفتیم، یعنی بدون داربست‌ها، ولی مسئله این‌ است که ایده اجرایی، تمرین‌ها و سالن اجرای ما جای دیگری بود. وقتی گام برداشتیم که برای اجرا به این سالن بیاییم، به تناسب آن تغییر کرد، یعنی این نمایش به‌زعم ما الان متناسب با این سالن اجرا شده! البته ایده‌های دیگری هم داشتیم. خیلی امتحان کردیم اما الان متوجه‌ام یک مسئله‌ای وجود دارد. در طول اجرا تا الان یکسری تغییرات ایجاد کردم البته با همفکری «سعید حسنلو» که خودش مولف و هنرمند است. او با من خیلی همراه بود و لطف داشت به اجرا. شاید طراحی صحنه ما از 30طرح فراتر رفت، ولی سعی کردیم به فراخور اجرا تغییراتی بدهیم. احتمالاً با تغییراتی می‌توانم آن را بهتر کنم اما واقعیت این است که می‌خواستم هویت‌زدایی شکل بگیرد. شاید ایراد همین است که ایده ما را زیادی می‌گوید. می‌توانست کمی متفاوت باشد. تلاش می‌کنم در آینده این تغییر را ایجاد بکنم. من و سعید هر دو به یک نقطه واحد رسیدیم که هویت‌زدایی اتفاق بیفتد، یعنی هویتی که از بین رفته و الان فقط هویت جدید شکلش را نمایان می‌کند. از گذشته فقط سه چیز نورانی می‌توانست باشد اما چارچوب صحنه باید باشد به‌معنای آن مکان؛ یک دیوار که هویت‌ها را حفظ می‌کند. یک ایده بود دیگر.

ریتم و روند نمایش خوب و منطقی تا پایان پیش می‌رود و تماشاگر با کنجکاوی اتفاق‌ها را دنبال می‌کند اما او در پایان اجرا، منتظر یک نتیجه‌گیری مشخص برای وضعیت این خانواده و خواهران است. چرا برای داستان، پایان باز انتخاب شده و یک نتیجه روشن و مشخص را ارائه نکردید؟
خب ما بارها درباره10 دقیقه پایانی نمایش اتودهای مختلفی زدیم. خیلی امتحان کردیم. هم امیر روی متن کار را کرد، هم روی صحنه اتود زدیم. هر بار که من در پایان نمایش مانیفست و بیانیه‌ای صادر کردم، به‌خودم نگاه کردم و گفتم دارم به نوعی این6 نفر را با صدور بیانیه‌ام تقبیح می‌کنم در مورد این زمین و مکان یا این مادر و هویت. چرا باید مانیفست صادر بکنم؟ اینگونه من تبدیل به آنها می‌شوم، یعنی تبدیل به چیزی می‌شوم که دارم تقبیحش می‌کنم و این آفت بزرگی است. در نهایت فکر کردم این میان‌مایگی وضعیت امروزی مناسب است. البته برای من این پایان یک تعریفی دارد که دختر (بهار) می‌خوابد؛کسی که وامدار نسل جدیدتر ماست. آن انفعال هم کاری ا‌ست برای من اما متوجه هستم که در آن وضعیت می‌ماند. دلیل ماندن در آن وضعیت این بود که چاره دیگری پیدا نکردم. هنوز هم پیدا نکردم. اگر پیدا بکنم، احساس می‌کنم که امروز وقت تجربه‌کردن است و آن کار را خواهم کرد.

استفاده از لهجه قُمی برای شخصیتی که خودتان بازی می‌کنید، علاوه بر افزودن به شیرینی و بامزگی نمایش، فضای تراژدی اثر را به سایه برده. چرا این لهجه برای داماد خانواده انتخاب شده؟
خب من خودم قُمی هستم اما این لهجه از ابتدا در کار بود، یعنی وقتی من و امیر درباره این کاراکتر حرف می‌زدیم، اصرار داشتم شکل مواجهه‌اش با موقعیت، شکل همشهری‌های من است! ولی من دوستش داشتم. خودم هم هیچ‌وقت صحبت‌کردن با لهجه قُمی را روی صحنه تجربه نکرده بودم و الان دوستش دارم.

ولی کاربرد این لهجه، مثل راه‌رفتن بر لبه تیغ است، چون به فضای تراژیک نمایش، بار طنز اضافه کرده. تماشاگر قرار است از وضعیت آن خانواده متاثر و غمگین بشود اما آن شخصیت با رفتار و لهجه‌اش مدام تماشاگر را می‌خنداند.
این برای من جذاب است! گرچه خودم هم این ترس را دارم که ممکن است هر لحظه ما به یک طیفی از نمایش نزدیک بشویم که البته من نمی‌خواهم به سمت آن بروم و حواسم هست به واسطه تجربه مخاطب به‌خصوص در کارهای کمدی سال‌های اخیر، حتماً می‌روم در فضای طنز بدنه و عامه‌پسند صرف خندیدن اما این کاراکتر برای من کارکرد دارد. سعی کردم او را کمی آرام‌تر کنم. هر روز دارم کمترش می‌کنم که این اتفاق نیفتد. از طرفی خندیدن تماشاگر را وسط این حجم از غم خیلی دوست دارم. بارها و بارها ما به وضعیت خودمان خیلی خندیدیم.

پس از پایان اجراهای سفید در سالن سمندریان، قصد دارید باز هم آن را جای دیگری روی صحنه ببرید؟ آیا احتمال دارد روزی فیلمنامه این متن را تبدیل به فیلم بکنید؟
پاسخ هر دو پرسش بله است. در چنین اجراهایی (یا نمایشی مانند «لانچر 5») ما سلبریتی یا بازیگر چهره به‌معنای عامه‌پسند و مصطلح نداریم. با وجود اینکه همه بازیگران درخشانند. من به‌عنوان کارگردان نمی‌توانم جور دیگری تصمیم بگیرم. حقیقت این است که در طول زمان رسیدن به اجرا، من داشتم واقعاً زیر چرخه‌های سیستم موجود له می‌شدم، چون به من اجرا نمی‌دادند به این دلیل که بازیگر چهره ندارم! اما خدا را شکر در بستری که جای اینگونه اجراهاست اتفاق افتاده، ولی اجراهای بعدی شاید کمی دیرتر اتفاق می‌افتد. خود اجرا باید کار بکند و سینه‌به‌سینه انتقال داده بشود. به شیوه تبلیغاتی اتفاق چندانی نمی‌افتد. فکر می‌کنم نیاز است در بستر دیگری حتماً اجرا برویم. در مورد فیلمنامه کار هم امیدوارم خیلی زود در مورد آن کاری بکنم. خیلی دوست دارم فیلم «سفید» را هم بسازم.

نکته آخر.
باید بگویم این اجرا، اجرای یک گروه 25نفره است. اول من و امیر، بعد 5 نفر بازیگر و بعد تک‌تک عوامل. از همه آنها ممنونم. شاید باورتان نشود، امروز، که با هم گفت‌وگو می‌کنیم، شانزدهمین اجرای ماست و من هنوز به هیچ‌کس هیچ حقوقی ندادم، یعنی بودنِ این بچه‌ها، بزرگ‌ترین اتفاقی است که برای من افتاده و امیدوارم فراموش نکنم.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :