خبری نیست که نیست
عیسی محمدی - روزنامهنگار
میدانید یکی از کارکردهای نادرست رسانهها چیست؟ اصل شهرتمحوری. البته توضیح داده میشود که گاهی چارهای نیست و اخبار مشهورها باید بیشتر پوشش داده شود، اما این قصه، بدیهایی هم دارد برای خودش. اینکه چنین افرادی، مرجعیت اجتماعی پیدا میکنند و خیلیها سعی میکنند زندگی و سبک زندگیشان را با آنها هماهنگ کنند.
نکته مهمتر دیگری که در این میانه وجود دارد، آن است که این دست شهرتپردازیها، باعث میشود تا تعادل زندگی مردم و مخصوصا جوانترها به هم بخورد. به این ترتیب که اقشار معمولی جامعه مدام فکر میکنند که باید به چنین شهرت و جایگاه و به چنین موفقیتی برسند و تا مادامی که نرسیدهاند، حتما شکست خوردهاند. اینکه همیشه در ذهن خودشان، سرخوردهاند و مدام فکر میکنند که خوش به حال فلانی و بهمانی و... حالا چرا خوش به حال؟ برای اینکه شهرت بیشتری دارد، در رسانهها حضور بیشتری دارد، دنبالکنندگان میلیونی دارد و ...، اما آیا همه اینها درست است؟
اخیرا مصاحبهای از یکی از خوانندههای پیش از انقلاب منتشر شده است که خیلیها را در شوک فرو برده است. یعنی خیلیها از خودشان میپرسند که فردی با این حجم و سطح از شهرت و موفقیت و فراگیر و ماندگاری، میتواند چنین زندگی جهنمی هم داشته باشد؟ فاصله این شهرت و موفقیت و ماندگاری با این واقعیتی که خود این فرد مطرح کرده است، به قدری زیاد بوده که خیلیها را دچار شوک کرد. سالها پیش مصاحبهای با سعید کنگرانی، از جوانان خوشچهره و سوپراستار سینمای پیش از انقلاب نیز منتشر شده بود که صحبتهایی از این دست را مطرح کرده بود. آنجا هم چنین سؤالی مطرح شده بود که جوانی با این سطح از موفقیت و زیبایی ظاهری و...، مگر میتواند زندگی به این جهنمی داشته باشد؟
شاید هر کدام از این گفتوگوها به اندازه هزار منبر و سخنرانی و کتاب و فیلم، دیدگاهها را اصلاح کرده باشد. در این مورد که شکی ندارم. اینکه یک دفعه تصویرهای پوشالی فرو بریزد و همه با اصل قضیه روبهرو شوند. بخشی از این واقعگوییها و شفافسازیها هم ناشی از رسیدن به سالهای آخر زندگی است. اینکه تصور میکنید دیگر چیزی برای از دست دادن ندارید و دیگر نظرات و نگاه دیگران و حتی ماندگاری تصویرتان برایتان مهم نیست. اینکه فکر میکنید وقتی من این چنین سخت زندگی کردهام، چرا باید تصویری اینچنین سرخوش از من منتشر شود؟ طبیعی است که این فاصله نجومی، هر کسی را میتواند از پا درآورد.
آنتونی رابینز را که میشناسید؟ همان آقای قدبلندی که درباره موفقیت صحبت میکند و در سخنرانیهای خودش مدام بالا و پایین میپرد. او به ثروتمندان زیادی مشاوره داده و میدهد. در جایی نقل میکند که بیشتر ثروتمندانی که دیده، با اینکه کم و کسری از دنیا نداشتهاند، اما سرخوش نیستند. سرخوش به این معنا که واقعا معتقدند که زندگی نکردهاند و واقعا احساس سرخوردگی دارند. دلیلش را هم این نکته ذکر میکرد که این آدمها، کلی کار و هدف داشتند که باید سراغش میرفتند و همینها، باعث میشد تا احساس نارضایتی کنند؛ مثلا مدیر ارشد بانکی بزرگ را مثال میزد که همهچیز داشت و خانواده خوبی هم داشت، ولی لیست آرزوهایی که باید به آنها میرسید تا سپس احساس سرخوشی و آرامش کند، چنان بلند بود که بعید بود در سالهای باقیمانده به آنها برسد.
ماجرای چهرهها هم چنین است. شهرت باعث میشود تا مردم عادی، دیگر نه به خود کارها که بیشتر به وجهه کارها توجه کنند. یعنی در وهله اول، به این فکر میکنند که باید در حوزه خودشان، حتما به سطح شهرتمداران آن حوزه برسند. سپس به این فکر میکنند کارهای عادی و معمولی که روزانه انجام میدهند، بهشدت آزاردهنده است، چرا که آنها را به شهرت نمیرساند. درحالیکه اصل، انجام کارهاست؛ نه وجههای که برای شما ایجاد میکند. مگر قرار است همه شهرت داشته باشند یا سوپراستار باشند یا چه؟ بله، داشتیم از آن مصاحبهها میگفتیم. مصاحبههایی که به همه ما ثابت کردند که آن بالاها خبری نیست و دنیا پوچتر از آن است که فکرش را میکنیم. در اینکه حتی بزرگترینها و مشهورترینها نیز میتوانند تلخترین زندگیها را داشته باشند. در اینکه برای آرام بودن و خرسند و سرخوش بودن در زندگی و از زندگی، الزاما نیازی نیست لیستی بلندبالا از آرزوهایی را داشته باشیم که باید به آنها برسیم؛ لیستی از آدمهایی که باید شبیه به آنها باشیم. اینکه گاهی یک دورهمی ساده، یک مهمانی بیریا، یک بوستانگردی خانوادگی ساده و یک آبمیوه خوردن در حاشیه یک آبمیوهفروشی یک خیابان معمولی، میتوانند بهترین سرخوشیهای جهان باشند. به این فکر کنیم که زیبایی، نه در معروفیت، شهرت، ثروت و جایگاه بیشتر که میتواند در همین سادگیهای بیشتر باشد. سادگیهایی که گاه چنان چشمنواز میشوند که حتی میتوانند همان آدمهای معروف را هم به سمت خودشان بکشانند؛ به اینکه همه زرق و برق دنیا را رها کرده و به روستایی و جزیره تنهایی خودشان بروند تا این آرامش و زیبایی را پیدا کنند. به این فکر کنیم که آواز دهل شنیدن از دور خوش است و خبری نیست که نیست و درستی و اطمینان ناشی از یک زندگی درست، زیباترین نکته و قرارگاه و تکیهگاه جهان است.