• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
دو شنبه 23 اسفند 1400
کد مطلب : 156573
+
-

شاید سال ما بیاید

سیدمحمد حسین هاشمی

کاری به این ندارم که حداقل تهران، هنوز بوی عید نگرفته؛ نگرفته دیگر؛ خودمان را که نباید گول بزنیم. قبل‌ترها یک‌ماه مانده بود به عید، اصلاً اوضاع جور دیگری بود. الان تنها چیزی که شبیه‌ آن موقع مانده، ترافیک سنگین است و تمام. یک جوری شده که انگار کسی حال و حوصله عید را هم ندارد. من هم یکی از همین کسانی هستم که انگار حال و حوصله عید را ندارم.
 بیراه هم نیست به‌نظرم. وقتی آجیل کیلویی پانصدهزار تومان شده و میوه کیلویی فلان قدر؛ وقتی یک شام چهار نفره توی یک رستوران معمولی ششصد، هفتصد هزار تومان آب می‌خوردو یک سینمای 2 نفره کمِ کم صد هزار تومان پول می‌خواهد، دغدغه آنقدر هست که سفره هفت سین که خودش می‌شود دویست، سیصد هزار تومان – تازه بدون ظرف و
ظروف‌اش - دیگر اولویت فکرمان نیست.
ناامیدانه حرف نمی‌زنم؛ انسان به امید زنده‌ است و من هم به همین بارقه‌های امید، دل بسته‌ام شاید فرجی، گشایشی، ماجرایی پیش بیاید و داستانمان توی نخستین سال قرن - که البته نفهمیدیم بالاخره کدام سال است قشنگ‌تر روایت شود. اما هر چه هست، دلم خیلی این چند روز سفر را می‌خواهد. جایش هم زیاد مهم نیست. دلم می‌خواهد بنشینم یک جایی توی تنهایی خودم وسط طبیعت، هنگ‌درامم را بردارم و آرام آرام دستانم را روی نت‌هایش بزنم و فکر کنم اصلاً هیچ اتفاقی نیفتاده. همه اتفاقاتی که توی روزهای این سال، اشک در چشمانم ساخت و قدم زدم و گریه کردم برای اینکه با تک‌تک‌شان کنار بیایم را فکر می‌کنم که نبوده و فکر کنم که ما مردم، کماکان می‌توانیم بهترین‌ها را برای خودمان بسازیم. می‌خواهم به هیچ‌چیزی جز خودم فکر نکنم. به آینده‌ای که می‌دانم، بهتر از هر کسی می‌دانم که مبهم است، خیلی مبهم. اما دوست دارم به همین آینده مبهم فکر کنم و برایش برنامه بریزم. می‌دانم که برنامه‌ریزی کردن توی این اوضاع و احوال شاید نشدنی‌ترین کاری باشد که می‌شود کرد اما من می‌خواهم این کار را بکنم تا حداقل خودم از خودم راضی باشم. حداقل خودم به‌خودم یک باریکلا بگویم؛ وسط این همه آدم که برایشان هم خوب کار می‌کنی و هم کار خوب می‌کنی اما زبان‌شان به تقدیر و تشکر باز نمی‌شود. نشانه می‌خواهید. همین دیروز، کلی زور زدم تا یک نفر را پیدا کنم که بیاید باغچه‌های خانه را
سر و سامان دهد. 
گفتم دم عیدی چشم همسایه‌ها نوازشی هر چند مختصر پیدا کند. از دیروز تا حالا هفت واحد، همه یا رفته‌اند یا آمده‌اند اما دریغ از اینکه یک نفرشان یک پیام بدهد و بگوید فلانی، دمت گرم، دستت درد نکند. مهم نیست. غرضم این بود که بگویم ما آدم‌های این روزگار اینطوری شدیم و اگر کاری هم می‌کنیم بهتر است برای خودمان باشد تا برای تشویق شدن از دیگران. پس به همین دلیل به شما هم پیشنهاد می‌کنم حتی شده2 روز، حتی شده توی همین تهران یا هر جایی که هستید، بروید یک گوشه‌ دنجی برای خودتان پیدا کنید. آنجا بدون توجه به گذشته، فقط آینده را درنظر بگیرید و ببینید که چطور می‌شود دنیای هزار و چهارصد و یک شده برای خودتان را رنگی‌تر کنید و جوری باشد که کیف کنید از تک‌تک روزهایش. خدا را چه دیدید. شاید سال بعد، سال ما بود.

این خبر را به اشتراک بگذارید