مقدمهای بر روانشناسی قرآن بنیان در گفتوگو با سعید بهشتی، استاد دانشگاه علامه طباطبایی
روانشناسی غربی به «تن بیسر» پرداخته است
محمدصادق عبداللهی- روزنامهنگار
علوم انسانی اسلامی از جمله مسائلی است که در خصوص آن بحثهای فراوانی شکل گرفته و بیش از ۱۰ مدل برای استخراج آن ارائه شده است. سوا از کلیت بحث علوم انسانی اسلامی، بحث از مصادیق مختلف همچون روانشناسی قرآن بنیان مسئلهای مهم است که کمتر خارج از چارچوبهای آکادمیک و کلاسی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. بدینمنظور گفتوگویی با سعید بهشتی، عضو هیأت علمی دانشگاه علامهطباطبایی(ره)، داشتهایم. بهشتی که دارای آثار متعددی در حوزه علوم تربیتی بهویژه فلسفه تعلیم و تربیت است، کتابی نیز با عنوان «علم النفس (روانشناسی از دیدگاه دانشمندان مسلمان)» در کارنامه خود دارد که از سوی انتشارات رشد به چاپ رسیده و بهعنوان منبعی مهم در شناخت نظریات حوزه علم النفس است. او در فرصت کوتاه این مصاحبه تلاش کرده مقدمهای بر روانشناسی قرآن بنیان بیان نماید و تصویری کلی از این علم و ریشههای انسانشناسی آن از منظر قرآن کریم برایمان ترسیم کند. حاصل این گفتوگوی مختصر و کوتاه که در آن جای سؤالات بسیاری خالی است و امیدواریم بتوانیم طی شمارههای آتی به آنها بپردازیم، در ادامه از نظر میگذرد.
جناب دکتر! از منظر قرآن کریم چه لزومی به انسانشناسی است و چرا اساساً باید وارد بحثهایی برای شناخت انسان و ابعاد آن بشویم؟
قرآن کریم دعوت میکند که انسان، خداشناس بشود و نسبت به خدای متعالی آگاهی پیدا کند. حالا این سؤال مطرح میشود که انسان چگونه خدا را بشناسد و خداشناسی داشته باشد؟ در یک فرمول کلی قرآن کریم در آیه 53سوره فصلت بیان میفرماید که «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» در این آیه شریفه به تعبیر حکمای اسلامی دو راه برای خداشناسی مطرح شده است: راه اول اینکه انسان در آیات آفاقی و انفسی تأمل و تحقیق کند و از این طریق به شناخت خدا دست پیدا کند. اهل منطق این را اصطلاحاً طریق انی میگویند بدین معنا که انسان از معلول بهعلت حرکت میکند که این هم در دو بخش آفاق و انفس است بهعبارتی هم سیر آفاقی است و هم سیر انفسی. و اما راه دوم. در انتهای آیه ۵۳ سوره فصلت در قالب یک سؤال آمده: «أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» آیا کافی نیست که پروردگار تو بر همهچیز شهید، شاهد و گواه است؟ این میشود طریق لنی. بهعبارتی یک وقت عالم هستی اعم از آفاق و انفس شاهد بر وجود خدا درنظر گرفته میشود که همانطور عرض کردم سیر آفاقی و انفسی برای شناخت خداوند متعال از این طریق است، این طریق انی بود که گفتیم یعنی از معلول بهعلت اما یک وقت خداوند متعال خودش شاهد بر خودش است.
در بحث دلالت، منطقیین از دال و مدلول سخن میگویند. اگر با این اصطلاح بخواهم توضیح بدهم در طریق اول دالی وجود دارد و مدلولی که البته این دال جز فقر و نیاز نیست؛ به تعبیر صدرالمتألهین شیرازی (رضوانالله علیه) این فقر وجودی است و در واقع تمام عالم هستی عین الفقر و نیاز است. در طریق دوم اما دال و مدلول دوتا نیستند بلکه دال عین مدلول است.
بنابراین برای شناخت خداوند متعال دو راه وجود دارد. یک راه این است که عالم هستی دال بر خداوند قرار بگیرد و راه دوم این است که واسطهای در کار نباشد. حال بحث ما در همان طریق اول است یعنی طریق انی (از معلول بهعلت) و بر این اساس شاید بشود گفت که نزدیکترین راه برای خداشناسی، انسانشناسی است.
با توجه به آنچه فرمودید میخواهم از جنابعالی درخصوص جایگاه انسانشناسی در روانشناسی قرآن بنیان سؤال کنم اما اگر صلاح بدانید پیش از این توضیحی درخصوص چیستی روانشناسی قرآن بنیان و جایگاه فلسفه روانشناسی در آن بیان فرمایید؟
روانشناسی قرآن بنیان یعنی آن رشته و علمی که خاستگاه و منشأش قرآن کریم باشد و این موضوع، موضوع خیلی ارزشمند و مهمی است. یعنی بازگشت به قرآن بهعنوان منبعی کامل برای بهطور کلی علوم انسانی اسلامی و در این بحث خاص روانشناسی.
و اما فلسفه روانشناسی به بحثهای اساسی و بنیادین مربوط به روانشناسی میپردازد. خب در عرصه علم روانشناسی در جهان غرب مکتبهای مختلفی وجود دارد که این مکتبهای مختلف هر کدام پیش فرضهایی دارند. در این مکتبهای گوناگون و متعددی که در روانشناسی غرب وجود دارد ردپای پیشفرضهای فلسفی را مخصوصاً درباره انسان و مسئله شناخت و آگاهی و جهان هستی ملاحظه میکنیم.
من در مقدمه کتاب «علم النفس (روانشناسی از دیدگاه دانشمندان مسلمان)» نکاتی را در این خصوص بیان کردهام. مثلاً مکتب رفتارگرایی داریم که این مکتب اصلاً مسئله اختیار و آزادی را قبول ندارد. اسکینر از اندیشمندان این مکتب، کتابی دارد به اسم «فراسوی آزادی و شأن» که به فارسی هم ترجمه شده است، او در این کتاب تصریح میکند که همه ما تحت کنترل هستیم. از سویی در مقابل این مکتب، مکتب انسانگرایی را داریم که قائل به آزادی و اختیار انسان است. همینطور مکاتب دیگری نیز داریم همچون شناختگرایی یا مکتب روانتحلیلی یا روانکاوی که هر کدام اتکا به بحثهای اساسی و بنیادین فلسفی دارند.
روانشناسی اسلامی و روانشناسی قرآن بنیان هم هرگز نمیتواند فارغ از این مباحث زیربنایی و این عقبه فلسفی باشد و باید پاسخ این سؤالات را در قرآن و روایات البته با نگاه عقلی، برهانی و استدلالی پیدا کرد.
مهمترین موضوع در این بحثهای اساسی بهخصوص در حوزه انسانشناسی چیست؟
یکی از مباحث اساسی و خیلی مهم در رابطه با انسانشناسی، مسئله ماهیت و چیستی انسان است. در کل یکی از سؤالات اساسی و بنیادی فلسفی، سؤال از چیستی و ماهیت اشیاء است. آن فیلسوف و عارف عظیمالشأن اسلامی و ایرانی، مرحوم حاج ملاهادی سبزواری(ره)، در اوایل کتاب منطقش در یک بیت شعر میگوید: «أس المطالب ثلاثه علم/ مطلب ما مطلب هل مطلب لم» یعنی سؤالات اساسی و بنیادین، سه تاست، یکی مسئله چیستی، یکی مسئله هستی و یکی هم مسئله چرایی. ما در بحث روانشناسی قرآن بنیان نیز به لحاظ آن جنبههای اساسی تأسیس و تولید یک دانش اسلامی به اسم روانشناسی اسلامی باید تکلیف خود را با این سه سؤال اساسی روشن کنیم. در روانشناسی قرآن بنیان این سه سؤال اساسی از قرآن قابل پرسش است هم سؤال از هستی انسان و هم سؤال از چیستی انسان و هم سؤال از چرایی انسان.
بهطور خلاصه نقد ما بهعنوان معتقدان به روانشناسی اسلامی به روانشناسی غربی چیست؟
بگذارید از اینجا شروع کنیم که موضوع علم روانشناسی را فرض کنیم همین روان است. خب این روان به چه معناست؟ من خاطرم هست با بعضی از استادان قدیمی روانشناسی که گفتوگو میکردم، میگفتند اصلاً انتخاب این واژه روان خودش یک پیامی دارد. واژه روان در لغت فارسی یعنی پدیدهای که ایستا نیست و پویایی دارد و در حال حرکت است اما آن استاد میگفتند ما وقتی میگوییم روانشناسی منظور ما از روان اصلاً روح نیست و در روانشناسی امروز نفیاً و اثباتاً درباره روح و وجود یا عدموجود آن بحث نمیشود. به یک معنا تحتتأثیر فلسفه کانت و معرفتشناسی کانتی است که معتقد بود ما ذوات اشیاء را نمیتوانیم بشناسیم بلکه صرفاً میتوانیم فنومنون یا پدیدار یا آن جنبههای ظهوری و بروزی اشیاء را در ذهن خودمان بشناسیم؛ بنابراین در روانشناسی امروز مراد از روان یعنی همین تجلیات بیرونی و تجلیات رفتاری و همین جلوههای آشکاری که قابل مشاهده و سنجش است. به تعبیر علامه جعفری(ره) روانشناسی امروز در مطالعات خودش به تن بیسر مشغول شده است و وقتی میگویند روان یعنی کاری به مسئله روح و مسائل مربوط به آن ندارند. لذا مکاتب امروز غرب با وجود همه حرفهایی که زدهاند و هست نتوانستهاند از پس پاسخ به چیستی و ماهیت انسان بربیایند و به همان تن بیسر پرداختهاند و جلوههای وجودی انسان را مورد مطالعه قرار دادهاند و همین هم هست که مثلاً در مکتب رفتارگرایی صرفاً رفتار یا فرایندهای رفتاری را مورد مطالعه قرار دادهاند و به آن اصل حقیقت انسان و آن قوه مدبره انسان که روح انسان است و البته با بدن ترکیب اتحادی دارد، توجه نکردهاند.
با توجه به اینکه فرمودید چیستی انسان از سایر سؤالات اساسی مهمتر است و بهدلیل محدودیتی که در زمان داریم، خوب است همین حوزه را کمی بیشتر برای خوانندگانمان باز بفرمایید تا به آن نیت نخست من نیز پاسخ داده شود. پاسخ قرآن به سؤال از چیستی انسان چیست؟ بسیار شنیدهایم که برخی منتقدان میگویند اسلام از بدن فارغ شده است و به بدن نمیپردازد. یعنی اگر به قول شما روانشناسی غربی به تن بیسر پرداخته، روانشناسی اسلامی به روح بیتن پرداخته. این تا چه حد درست است؟
قرآن کریم انسان را موجودی میداند که اگر ازلی نباشد ابدی و ماندگار و جاودان است و با این نگاه انسان را میبیند. انسان را موجودی دوبعدی میبیند که هم جنبه بدنی دارد و هم جنبه روحی و اصلاً اگر آیات مربوط به انسان را در قرآن کریم دنبال کنیم میبینیم که این مفهوم انسان در واقع یک برایندی است از دو جنبه بدنی و روحی و هر دوی اینها هویت انسان را تشکیل میدهند. به تعبیر مرحوم صدرالمتألهین شیرازی(رضواناللهعلیه) ترکیب نفس و بدن یک ترکیب اتحادی مثل ترکیب صورت و ماده است که متحد با هم هستند. نفس، جسمانیت الحدوث اما روحانیت البقاء است. انسان ترکیبی است هم از جنبه جسمانی و هم از جنبه روحانی. از همین رو روایاتی که درباره اهمیت، منزلت و جایگاه بدن انسان است بسیار قابل تأمل است. در یک روایتی امام هفتم(ع) فرمودند این بدنهای شما قیمتی دارد و قیمت آن بهشت است لذا مراقب باشید که این بدنها را به کمتر از بهشت نفروشید. درباره روح و نفس تعبیری نیز از امیرالمؤمنین(ع) وجود دارد که نشان میدهد هر دوی اینها در کنار هم و در یک تأثیر و تأثر متقابلی، مهم هستند.
یک نکتهای را در راستای همین بحث چیستی و ماهیت انسان، صدرالمتألهین شیرازی(ره) در جلد فکر کنم هشتم کتاب اسفار بیان میکند که بسیار جالب است و مناسب است در اینجا اشارهای به آن داشته باشیم. ایشان با الهام از آیات و روایات و با الهام از مباحث برهانی و عقلی به این مطلب اهتمام میورزند که چطور شد این روح الهی در این بدن نفخ و دمیده شد و چرا روح انسان در نباتات و حیوانات دمیده نشد؟ برای پاسخ به این سؤال میدانید که قدما معتقد بودند به عناصر اربعه، یعنی آب، خاک، هوا و آتش. خب مبنای ایشان و سایر حکمای اسلامی این است که این بدن در انسان کاملترین درجه اعتدال را دارد. یعنی اعتقاد داشتند که کاملترین و عالیترین ترکیب اعتدالی این چهار عنصر در جسم و بدن انسان اتفاق افتاده است. لذا چرا روح انسانی در نباتات و حیوانات دمیده نشد و چرا در انسان دمیده شد؟ چون بدن انسان کاملترین و عالیترین اعتدال را دارد. در قرآن کریم هم کلمه «استوی» آمده. خداوند میفرماید: «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ» این خیلی مهم است. یعنی وقتی او را به استوی رساندم، بعد از روحم در آن دمیدم و به فرشتگان دستور دادم در برابر این موجود یعنی حضرت آدم(ع) سجده کنید. لذا همین است که در پی بردن به آن چیستی و ماهیت انسان و ذات انسان و حقیقت وجود انسان نمیتوانیم از مسئله بدن و جایگاه بدن و اهمیت بدن چه به لحاظ ادله عقلیه و چه به لحاظ نقلیه صرفنظر کنیم و این خیلی جایگاه مهمی دارد در مسئله شکلگیری ذات انسان و چیستی انسان و روانشناسی اسلامی مبتنی بر قرآن و روایات قطعاً باید به این مطلب عنایت داشته باشد.
نظرات دیگری نیز در بین اندیشمندان اسلامی مطرح هست؟ مثلاً چه تفاوتی بین نظر جناب سهروردی و این نظر وجود دارد؟
بله جا دارد این را خدمت عزیزان عرض کنم که بعضی از حکمای جهان اسلام مانند مرحوم شیخشهابالدین سهروردی در کتاب حکمتالاشراق تعبیر عجیبی درباره مسئله شناخت و حد وجودی در انسان دارد. ایشان معتقد است که انسان حد وجودی ندارد. یعنی حد یقف ندارد! برای روشن شدن بحث لازم است نکتهای را عرض کنم. تعریف منطقی از منظر منطقیین همانطور که شهید مطهری هم در شرح منظومه آوردهاند یعنی تحدید. تعریف آنجایی است که حد وجودی یک موجود روشن بشود. این میشود تعریف که یا جدی است یا رسمی. به هر حال آنجاست که حد وجود معین و تحدید بشود اما اگر فرض بر این باشد که انسان اصلاً حد وجودی ندارد و موجود محض است، این دیگر قابل تعریف نیست چون قابل تحدید نیست و حد وجودی ندارد. یکی از استادان ما در شرح منظومه میگفت شاید ژانپلسارتر که شاخه الحادی فلسفه اگزیستانسیالیست است، وقتی میگوید انسان یکEXISTENCE (وجود) دارد و یکESSENCE (ماهیت) دارد و وجودش برماهیتش مقدم و به تعبیری تقدم وجود بر ماهیت است، منظور همین است و وجود بر ماهیت تقدم دارد و ما اصلاً نمیتوانیم درباره ماهیت آن صحبت کنیم که او چیست؟ و این سؤال اصلاً معنا ندارد. اگر بخواهم این تقدم وجود بر ماهیت را کمی بیشتر توضیح دهم نجاری را درنظر بگیرید که میخواهد یک میز را بسازد؛ او اول در ذهن خودش آن ماده و صورت یا بهعبارتی چیستی و حد وجودی و ماهیت را تصور میکند و بعد در عالم خارج آن را متحقق میکند اما براساس این نظر که خدمتتان توضیح دادم، انسان موجودی است که وجود او بر ماهیتش تقدم دارد و اصلاً نمیتوانیم از ماهیت او و چیستی آن صحبت کنیم و سؤال از ESSENCE درباره انسان اصلاً معنا ندارد چون حد وجودی ندارد.