حمیدرضا محمدی
اوایل پاییز بود که خاطرات «سیدحسین عدل» با نام «از گذشتهای نهچندان دور» منتشر شد و صبح چهارمین پنجشنبه زمستان، مجله بخارا نشست دیدار و گفتوگو با این روزنامهنگار ٨٧ساله را برگزار کرد، که در سالهای ١٣۴۴تا١٣۴٧، سردبیری روزنامه کیهان را تجربه کرده است.
بهجرأت میتوان گفت شاید اگر این کتاب نبود، مطلقا از او باخبر نمیشدیم و نمیدانستیم که در اواخر دهه نهم عمر خود، در کجای این جهان است و چه میکند و اصلا در قید حیات هست یا خیر. همین جلسه هم -البته بهلطف انتشار آن کتاب- شاید نخستینباری بود که او پس از ۴٣سال، از پایان روزگار روزنامهنگاریاش، پشت تریبون قرار میگرفت و برای اهل قلم از تجربیات یک عمر روزنامهنویسیاش سخن میگفت. برنامهای که کمابیش، بزرگداشتی بود تا بداند و بدانیم فراموش نشده و بزرگ داشته میشود.
اما مراد از این سطور، همین چند واژه قبل بود؛ فراموشی. عاملی که سبب شده تا گسستی عمیق و وثیق میان نسل امروز روزنامهنگاری و نسل دیروز آن اتفاق بیفتد، و افسوس که این حفره عظیم و ضخیم، با ظهور هر نسل از این قشر و مرگ هر یک از تجربهگران پیشین آن، بیشتر و بیشتر میشود. روزنامهنگاران دهههفتادی و کمتر، حتی نامی از روزنامهنگاران دیرسال نشنیدهاند. دهه شصتیها هم شنیدهاند اما فقط شنیدهاند، مگر آنانی که بنا به علاقه شخصی خود به سراغ پیشکسوتان رفتهاند و درس آموختهاند. اینکه روزنامهنگاری ایرانی طی یکیدودهه اخیر درجا زده، شاید یکی از دلایلش، فاصلهای است که میان این چند نسل افتاده و انتقال تجربه صورت نپذیرفته است.
نسل جوان روزنامهنگاری اگر روایتی از تحریریههای دهههای 60،70 و - حتی - 80 شنیدهاند، اما درباره آنچه بر اتاقهای خبر در دهههای 40و50 رفته و گذشته، حتی داستانی هم نشنیدهاند؛ چون برخوردی با آن نسل نداشتهاند، چون قدیمیها طی این دهههای اخیر، محروم و ممنوع از اتصال با نسل جدید بودهاند، و چون تازهکارها پی کاربلدها نرفتهاند تا درسآموزی و تجربهاندوزی کنند. همین هم هست که جوانترها از مصائب و مسائل روزنامهنویسی گذشته چیزی نمیدانند؛ نمیدانند که در تحریریههای آنزمان چه میگذشت و چه فضایی داشت و روابط انسانی و حرفهای چگونه بود، نمیدانند که یک خبرنگار چه رنجی میبرد تا خبر را دقیق و صحیح به روزنامه برساند -چون آنموقع، دقت و صحت، ارکان این حرفه بود- نمیدانند که عکس نگاتیو را چگونه روی کاغذ چاپ میکردند، نمیدانند که صفحهآرایی دستی و حروفچینی سربی چگونه بود، و ندانستنهای بسیار دیگر. امسال سال عجیبی برای رسانههای ایران بود؛ افزون بر آنکه 2روزنامهنگار جوان بهخاطر اهمال و خطای انسانی جان باختند، هم صدرالدین الهی در فراق وطن دار فانی را وداع گفت و هم کتاب خاطرات سیدحسین عدل به طبع رسید. الهی که رفت با کوهی از تجربه، اما عدل در میان ماست با کوهی از خاطره. کاش قدرش و قدر همقطارانش، روزنامهنگاران سپیدموی استخوانخُردکرده را بدانیم و تا هستند از دریای اندوختههایشان، مروارید صید کنیم، با این امید و آرزو که این فاصله تاریخی بینانسلی از میان رود.
داستان یک گسست
در همینه زمینه :